Forwarded from اتچ بات
🕊 @AndisheOfficial
#کلنگ_مقدس
📝 روز تولد دوستم، بهروز بود؛
اون از بهترین دوستای من و بسیار مشکلپسند و البته خوشسلیقه بود.
خونهی اون، بیشتر شبیه بود به یک موزه تا محل زندگی،
"کلکسیونی از با ارزشترین اشیاء زینتی"!
برای همین، تصمیم گرفتم، به یک آنتیک فروشی برم تا بتونم کادوی درخور شان و سلیقهی اون رو تهیه کنم.
از یکی از دوستام، آدرس گالری برادرش که یکی از لوکسترین آنتیک فروشیهای شهر رو داشت، گرفتم و به اونجا رفتم...
...فوقالعاده بود...
مجموعهای از زیباترینترین صنایع دستی جهان؛
از مجسمههای چوبی هندوستان گرفته تا عاجهای تراش خوردهی آفریقا...
یکی از فروشندهها که مطمئن شده بود من برای خرید به اونجا رفتم و نه تماشا، با روی باز، جلو اومد و گفت: میتونم کمکتون کنم؟
گفتم: البته،
راستش یه هدیهی خیلی با ارزش میخوام برای یه دوست خیلی خوب!
گفت: پس تشریف بیارین انتهای گالری
و با دست، به قسمتی از فروشگاه اشاره کرد و گفت: اینها، با ارزشترین اجناس این گالری هستن!
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: ببخشید، شوخی میکنید؟
اینها فقط چند تا کلنگ بیارزشه!
گفت: اشتباه نکنید، میدونید چند نفر با این کلنگهای به ظاهر بیارزش، یک شبه ره صد ساله رو طی کردن؟!
اون کلنگ برنزی، سالها، ابزار کار و البته ترقی #اعضای_شورای_شهر بوده!
کلنگ دوم، همون نقرهای رنگه، حکم خودکار رو داشته برای چند تا از #نمایندههای_شهر!!
همهجا همراهشون بوده!!
هر موقع و هر جا میخواستن خودی نشون بدن، اونو با تکنیک خاصی میزدن وسط معرکه و با قیافهی حقبهجانب میگفتن : #افتتاح_شد!
حالا چی افتتاح شد؟
خدا میدونه...!
اما کلنگ طلایی، متبرکه به دستان مبارک چند تا #وزیر و #رئیس_جمهور!!!
چه #پروژهها که باهاش افتتاح نشده، چه #نامهها که باهاش #امضاء نشده، چه #بودجهها که باهاش تصویب نشده...
...خلاصه #مشکل گشاییه برای خودش، این #کلنگ!
...دیگه نذاشتم ادامه بده!
با توضیحاتش کاملاً قانع شدم!
#کلید_موفقیت رو پیدا کرده بودم!
با عجله، کلنگهای مقدس رو خریدم و بهجای رفتن به جشن تولد بهروز، با خوشحالی رفتم به دنبال #آرزوهای بظاهر #محال خودم...
🗞 #خاطرات_کاغذی
✍ #هادی_رستگارمقدم
#موسسهفرهنگیوهنریاندیشه
🆔 @AndisheOfficial
#کلنگ_مقدس
📝 روز تولد دوستم، بهروز بود؛
اون از بهترین دوستای من و بسیار مشکلپسند و البته خوشسلیقه بود.
خونهی اون، بیشتر شبیه بود به یک موزه تا محل زندگی،
"کلکسیونی از با ارزشترین اشیاء زینتی"!
برای همین، تصمیم گرفتم، به یک آنتیک فروشی برم تا بتونم کادوی درخور شان و سلیقهی اون رو تهیه کنم.
از یکی از دوستام، آدرس گالری برادرش که یکی از لوکسترین آنتیک فروشیهای شهر رو داشت، گرفتم و به اونجا رفتم...
...فوقالعاده بود...
مجموعهای از زیباترینترین صنایع دستی جهان؛
از مجسمههای چوبی هندوستان گرفته تا عاجهای تراش خوردهی آفریقا...
یکی از فروشندهها که مطمئن شده بود من برای خرید به اونجا رفتم و نه تماشا، با روی باز، جلو اومد و گفت: میتونم کمکتون کنم؟
گفتم: البته،
راستش یه هدیهی خیلی با ارزش میخوام برای یه دوست خیلی خوب!
گفت: پس تشریف بیارین انتهای گالری
و با دست، به قسمتی از فروشگاه اشاره کرد و گفت: اینها، با ارزشترین اجناس این گالری هستن!
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: ببخشید، شوخی میکنید؟
اینها فقط چند تا کلنگ بیارزشه!
گفت: اشتباه نکنید، میدونید چند نفر با این کلنگهای به ظاهر بیارزش، یک شبه ره صد ساله رو طی کردن؟!
اون کلنگ برنزی، سالها، ابزار کار و البته ترقی #اعضای_شورای_شهر بوده!
کلنگ دوم، همون نقرهای رنگه، حکم خودکار رو داشته برای چند تا از #نمایندههای_شهر!!
همهجا همراهشون بوده!!
هر موقع و هر جا میخواستن خودی نشون بدن، اونو با تکنیک خاصی میزدن وسط معرکه و با قیافهی حقبهجانب میگفتن : #افتتاح_شد!
حالا چی افتتاح شد؟
خدا میدونه...!
اما کلنگ طلایی، متبرکه به دستان مبارک چند تا #وزیر و #رئیس_جمهور!!!
چه #پروژهها که باهاش افتتاح نشده، چه #نامهها که باهاش #امضاء نشده، چه #بودجهها که باهاش تصویب نشده...
...خلاصه #مشکل گشاییه برای خودش، این #کلنگ!
...دیگه نذاشتم ادامه بده!
با توضیحاتش کاملاً قانع شدم!
#کلید_موفقیت رو پیدا کرده بودم!
با عجله، کلنگهای مقدس رو خریدم و بهجای رفتن به جشن تولد بهروز، با خوشحالی رفتم به دنبال #آرزوهای بظاهر #محال خودم...
🗞 #خاطرات_کاغذی
✍ #هادی_رستگارمقدم
#موسسهفرهنگیوهنریاندیشه
🆔 @AndisheOfficial
Telegram
attach 📎