@Naeene_Ma
#خاطره
در سال ۱۳۴۸که با پدرم به خراسان رفته بودیم چون وارد صحن امام رضا«ع» شدیم و باران هم میبارید، ایشان در آن روز مقداری کسالت داشتند و مجبور شدند در همان گوشه صحن قدری استراحت کنند. همین طور که نشستند ناگهان یکی از زائران در حالی که از کنار پدرم عبور میکرد با کفش گلی از روی قبای پدرم رد شد و چند قدمی رفت و برگشت و گفت آقا ببخشید که ندیدم با پای گلی از روی قبای شما عبور کردم. در جواب، پدرم به آن رهگذر فرمودند آقا اشکالی ندارد گل پای زوار امام رضا هم تبرک است.
ما باید از اخلاق آن مرد بزرگ اندرز بگیریم، درود خداوند به روان پاکش. بنده چند بیت شعر درباره همین موضوع سرودم که تقدیم میگردد.
نمونهای از درس اخلاق پدر بزرگوارم حضرت حجهالاسلام والمسلمین #میرزاحسین_مصاحبی در سال ۱۳۴۸در صحن امام رضا«ع»
داستانی گویم از خلق پدر
تا بگیری درس از آن والاگهر
در حریم ثامن و ضامن رضا
باب من بنشست آنجا از قضا
زائری در صحن با کفش گلی
پا نهادش جامه ی صاحبدلی
ناگهان برگشت نزد باب من
چون زبان بگشود گفتا این سخن
گفت عذر میخواهم کنون نزد شما
چون لباست شد گلی با پای من
در جوابش گفت بابم این سخن
شد گل کفشت تبرک بهر من
رهگذر از این پیام مسرور شد
با تبسم او ز بابم دور شد
تا ابد باقیست نام این پدر
کار او درس است از بهر بشر
گر مصاحب وصف او را گفته است
آنچه دیده از برایش سفته است
✍محمد علی مصاحبی ۱۳۸۹/۵/۱۰
شاعری از محله محمدیه ی نائین
#شاعرنایینی #ادب #فرهنگ_نایین
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
#خاطره
در سال ۱۳۴۸که با پدرم به خراسان رفته بودیم چون وارد صحن امام رضا«ع» شدیم و باران هم میبارید، ایشان در آن روز مقداری کسالت داشتند و مجبور شدند در همان گوشه صحن قدری استراحت کنند. همین طور که نشستند ناگهان یکی از زائران در حالی که از کنار پدرم عبور میکرد با کفش گلی از روی قبای پدرم رد شد و چند قدمی رفت و برگشت و گفت آقا ببخشید که ندیدم با پای گلی از روی قبای شما عبور کردم. در جواب، پدرم به آن رهگذر فرمودند آقا اشکالی ندارد گل پای زوار امام رضا هم تبرک است.
ما باید از اخلاق آن مرد بزرگ اندرز بگیریم، درود خداوند به روان پاکش. بنده چند بیت شعر درباره همین موضوع سرودم که تقدیم میگردد.
نمونهای از درس اخلاق پدر بزرگوارم حضرت حجهالاسلام والمسلمین #میرزاحسین_مصاحبی در سال ۱۳۴۸در صحن امام رضا«ع»
داستانی گویم از خلق پدر
تا بگیری درس از آن والاگهر
در حریم ثامن و ضامن رضا
باب من بنشست آنجا از قضا
زائری در صحن با کفش گلی
پا نهادش جامه ی صاحبدلی
ناگهان برگشت نزد باب من
چون زبان بگشود گفتا این سخن
گفت عذر میخواهم کنون نزد شما
چون لباست شد گلی با پای من
در جوابش گفت بابم این سخن
شد گل کفشت تبرک بهر من
رهگذر از این پیام مسرور شد
با تبسم او ز بابم دور شد
تا ابد باقیست نام این پدر
کار او درس است از بهر بشر
گر مصاحب وصف او را گفته است
آنچه دیده از برایش سفته است
✍محمد علی مصاحبی ۱۳۸۹/۵/۱۰
شاعری از محله محمدیه ی نائین
#شاعرنایینی #ادب #فرهنگ_نایین
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma