🔹 نورِ امید در گَندابِ بیابان: بازگشت به گوهرِ خویش
در این گذرگاهِ بیبازگشتِ تاریخِ پر فراز و نشیبِ ایرانزمین، این سرزمینِ پاکِ اهورایی، با قدَمی به درازای خودِ زمان و تمدنی به عمقِ هزارهها، اکنون در زیرِ سایهی سنگین و هولناکِ "تداومِ جمهوری اسلامی"، نه تنها بر آستانهی پرتگاهِ نیستی و فروپاشیِ کامل ایستاده، که گویی گام در وُرطهای نهاده است که بازگشتی از آن، جز با ارادهای پولادین و رهبریِ الهی، ممکن نیست. گویی اهریمنی سیهدل و خونریز، با هیبتی مَخوف و نیرویی ویرانگر، چنگالهای پلیدِ خود را بر گسترهی این آب و خاکِ فیروزهای، از خلیجِ همیشه فارس تا دریایِ خزر، از ستیغِ البرز تا استوارهایِ زاگرس، گسترانده است. و هر آنچه حیات و هستی، فرهنگ و تمدن، شرف و آزادگی، و امید و آیندهی این ملتِ کهن و سرفراز را معنا میبخشید، با قساوتی بیبدیل و بیسابقه، ذره ذره به کامِ نیستی و فراموشیِ مطلق میکشد.
رودهای خروشان و پرآب، که زمانی شریانهای زندگیبخش این پهنه گسترده بودند و با زمزمهشان، دشتها را سیراب و دلها را شاداب میساختند، اکنون به جویبارهایی کمرمق یا بسترهایی خشک و ترکخورده بدل گشتهاند. زایندهرود، کارون، و هیرمند، نامهایی که بوی زندگی و سرسبزی میدادند، حالا مترادف خشکی، زوال و حسرت شدهاند. تالابها، آینههایی که زمانی آسمان را در خود انعکاس میدادند، خشکیدهاند و ریزگردهای برخاسته از دلشان، نفس مردمان را به شماره انداختهاند. خاک پربرکت ایران، که میراث هزاران سال کشت و کار و زندگی بود و یادگارهای تمدنهای دیرین را در خود جای داده بود، اکنون در چنگال بیرحم فرسایش، ذره ذره به بیابان بدل میشود و در کام فرونشستهای هولناک فرو میرود، گویی زمین نیز از این همه بیمهری و بیتدبیری به ستوه آمده و زیر پای فرزندانش خالی میشود. هوای پاک و زلال، آن نفس حیاتبخش که روزی ریهها را از عطر بهار پر میکرد، به غبار سمی و کشندهای تبدیل شده که شهرها را در خود بلعیده، چشمان را میسوزاند و آرام آرام جانها را میستاند. و آسمان آبی و بیکران این دیار، که همواره نماد آزادی، وسعت اندیشه و آرزوهای بلند بود، اینک نه تنها در چنبره نیروهای بیگانه اسیر گشته و حریم هواییاش مخدوش شده، بلکه با پردهای از دود و سیاهی پوشانده شده است؛ دیگر نه آبی است و نه آزاد؛ تنها ابری از یأس و خفقان بر آن سایه افکنده است، گویی که نفسهایش به شماره افتاده است
اقتصادِ ایران، که روزگاری نبضِ تپندهیِ منطقه و مایه عزتِ ملت بود، اینک چون گنجشکی بیرمق، در تندبادِ سقوطِ آزاد، هر روز ضعیفتر و ناتوانتر میشود. ارزشِ پولِ ملی، چون برگِ خزانی زرد و پاییزی، در دستانِ بادِ بیتدبیری و فساد، از درختِ اعتبار فرو میریزد و سفرههایِ خالیِ مردم، گواه تلخِ تورمِ افسارگسیخته، فقرِ عمیق و بیکاریِ فراگیر است. خانههایِ ایرانیان، که روزگاری مأمنِ عشق، آرامش و پیوندِ خانوادگی بود، اینک در تاریکیِ بیبرقی و خشکیِ بیآبی فرو رفته و زندگی را به تلاشی بیهوده و رنجی دائمی بدل ساخته است. و از ورایِ همهیِ این ویرانیها و تباهیها، جانِ مردمِ شریفِ ما، این وارثانِ راستینِ فرهنگِ غنی و تاریخِ پرافتخارِ ایران، در دستِ رهبرانی ناآگاه، بیکفایت و خودکامه، به بازی گرفته شده است. رهبرانی که نه تنها از درکِ نیازهایِ اساسیِ این ملت عاجزند، بلکه با توهماتِ باطل و اهدافِ پلیدِ خویش، هر آنچه را که از شکوه، عظمت و هویتِ ایران باقی مانده، هدفِ نابودی قرار دادهاند. نسلی سوخته، با رؤیاهایی برباد رفته و آیندهای مبهم، محصولِ این دورانِ تیره و تاریک است.
اما در دلِ این شبِ دیجور، نوری از امید میتابد؛ نوری که از اعماقِ تاریخِ ایران برمیخیزد و نویدبخشِ فردایی روشن است. این نور، شاهزاده رضا پهلوی است. او که وارثِ برحقِ تاج و تختِ نیاکانِ خویش است؛ او که خونِ پاکِ پادشاهانِ خردورز و نیکسیرتِ ایران در رگهایش جاری است. شاهزاده تنها کسی است که میتواند این کشتیِ طوفانزده را از گردابِ تباهی نجات داده و به ساحلِ امنِ نجات رهنمون سازد.
تنها راه نجات ایران شاهزاده رضا پهلوی است زیرا بدونِ او، این رؤیایِ تغییر، همچون سرابی بیآب و غوک، در کویرِ یأس گم خواهد شد.
❗️رک میگویم: هرکس که در این مسیر، جز مسیر شاهزاده، راهی دیگر برگزیند، هر کس که به جای پیوستن به این اقیانوس خروشان و اراده آهنین، به دنبال جزیرههای کوچک و توهمات فردی باشد، تنها بر عمر این رژیم ویرانگر خواهد افزود و ایران را گامی دیگر به سوی تباهی ابدی خواهد کشاند.
این لحظه تاریخی، لحظه انتخاب میان بودن و نبودن است؛ میان عزت و ذلت؛ میان آزادی و اسارت. و تنها انتخاب درست، تنها راه چاره، تنها کورسوی امید، و تنها کشتی نجات، همانا "شاهزاده رضا پهلوی" است.
✍ #اشو
#قدرت_قلم
جوین شو کانال خودت هموطن👇❤️:
https://t.me/ASHOOZA
در این گذرگاهِ بیبازگشتِ تاریخِ پر فراز و نشیبِ ایرانزمین، این سرزمینِ پاکِ اهورایی، با قدَمی به درازای خودِ زمان و تمدنی به عمقِ هزارهها، اکنون در زیرِ سایهی سنگین و هولناکِ "تداومِ جمهوری اسلامی"، نه تنها بر آستانهی پرتگاهِ نیستی و فروپاشیِ کامل ایستاده، که گویی گام در وُرطهای نهاده است که بازگشتی از آن، جز با ارادهای پولادین و رهبریِ الهی، ممکن نیست. گویی اهریمنی سیهدل و خونریز، با هیبتی مَخوف و نیرویی ویرانگر، چنگالهای پلیدِ خود را بر گسترهی این آب و خاکِ فیروزهای، از خلیجِ همیشه فارس تا دریایِ خزر، از ستیغِ البرز تا استوارهایِ زاگرس، گسترانده است. و هر آنچه حیات و هستی، فرهنگ و تمدن، شرف و آزادگی، و امید و آیندهی این ملتِ کهن و سرفراز را معنا میبخشید، با قساوتی بیبدیل و بیسابقه، ذره ذره به کامِ نیستی و فراموشیِ مطلق میکشد.
رودهای خروشان و پرآب، که زمانی شریانهای زندگیبخش این پهنه گسترده بودند و با زمزمهشان، دشتها را سیراب و دلها را شاداب میساختند، اکنون به جویبارهایی کمرمق یا بسترهایی خشک و ترکخورده بدل گشتهاند. زایندهرود، کارون، و هیرمند، نامهایی که بوی زندگی و سرسبزی میدادند، حالا مترادف خشکی، زوال و حسرت شدهاند. تالابها، آینههایی که زمانی آسمان را در خود انعکاس میدادند، خشکیدهاند و ریزگردهای برخاسته از دلشان، نفس مردمان را به شماره انداختهاند. خاک پربرکت ایران، که میراث هزاران سال کشت و کار و زندگی بود و یادگارهای تمدنهای دیرین را در خود جای داده بود، اکنون در چنگال بیرحم فرسایش، ذره ذره به بیابان بدل میشود و در کام فرونشستهای هولناک فرو میرود، گویی زمین نیز از این همه بیمهری و بیتدبیری به ستوه آمده و زیر پای فرزندانش خالی میشود. هوای پاک و زلال، آن نفس حیاتبخش که روزی ریهها را از عطر بهار پر میکرد، به غبار سمی و کشندهای تبدیل شده که شهرها را در خود بلعیده، چشمان را میسوزاند و آرام آرام جانها را میستاند. و آسمان آبی و بیکران این دیار، که همواره نماد آزادی، وسعت اندیشه و آرزوهای بلند بود، اینک نه تنها در چنبره نیروهای بیگانه اسیر گشته و حریم هواییاش مخدوش شده، بلکه با پردهای از دود و سیاهی پوشانده شده است؛ دیگر نه آبی است و نه آزاد؛ تنها ابری از یأس و خفقان بر آن سایه افکنده است، گویی که نفسهایش به شماره افتاده است
اقتصادِ ایران، که روزگاری نبضِ تپندهیِ منطقه و مایه عزتِ ملت بود، اینک چون گنجشکی بیرمق، در تندبادِ سقوطِ آزاد، هر روز ضعیفتر و ناتوانتر میشود. ارزشِ پولِ ملی، چون برگِ خزانی زرد و پاییزی، در دستانِ بادِ بیتدبیری و فساد، از درختِ اعتبار فرو میریزد و سفرههایِ خالیِ مردم، گواه تلخِ تورمِ افسارگسیخته، فقرِ عمیق و بیکاریِ فراگیر است. خانههایِ ایرانیان، که روزگاری مأمنِ عشق، آرامش و پیوندِ خانوادگی بود، اینک در تاریکیِ بیبرقی و خشکیِ بیآبی فرو رفته و زندگی را به تلاشی بیهوده و رنجی دائمی بدل ساخته است. و از ورایِ همهیِ این ویرانیها و تباهیها، جانِ مردمِ شریفِ ما، این وارثانِ راستینِ فرهنگِ غنی و تاریخِ پرافتخارِ ایران، در دستِ رهبرانی ناآگاه، بیکفایت و خودکامه، به بازی گرفته شده است. رهبرانی که نه تنها از درکِ نیازهایِ اساسیِ این ملت عاجزند، بلکه با توهماتِ باطل و اهدافِ پلیدِ خویش، هر آنچه را که از شکوه، عظمت و هویتِ ایران باقی مانده، هدفِ نابودی قرار دادهاند. نسلی سوخته، با رؤیاهایی برباد رفته و آیندهای مبهم، محصولِ این دورانِ تیره و تاریک است.
اما در دلِ این شبِ دیجور، نوری از امید میتابد؛ نوری که از اعماقِ تاریخِ ایران برمیخیزد و نویدبخشِ فردایی روشن است. این نور، شاهزاده رضا پهلوی است. او که وارثِ برحقِ تاج و تختِ نیاکانِ خویش است؛ او که خونِ پاکِ پادشاهانِ خردورز و نیکسیرتِ ایران در رگهایش جاری است. شاهزاده تنها کسی است که میتواند این کشتیِ طوفانزده را از گردابِ تباهی نجات داده و به ساحلِ امنِ نجات رهنمون سازد.
تنها راه نجات ایران شاهزاده رضا پهلوی است زیرا بدونِ او، این رؤیایِ تغییر، همچون سرابی بیآب و غوک، در کویرِ یأس گم خواهد شد.
❗️رک میگویم: هرکس که در این مسیر، جز مسیر شاهزاده، راهی دیگر برگزیند، هر کس که به جای پیوستن به این اقیانوس خروشان و اراده آهنین، به دنبال جزیرههای کوچک و توهمات فردی باشد، تنها بر عمر این رژیم ویرانگر خواهد افزود و ایران را گامی دیگر به سوی تباهی ابدی خواهد کشاند.
این لحظه تاریخی، لحظه انتخاب میان بودن و نبودن است؛ میان عزت و ذلت؛ میان آزادی و اسارت. و تنها انتخاب درست، تنها راه چاره، تنها کورسوی امید، و تنها کشتی نجات، همانا "شاهزاده رضا پهلوی" است.
✍ #اشو
#قدرت_قلم
جوین شو کانال خودت هموطن👇❤️:
https://t.me/ASHOOZA
Telegram
اَشو
صدای مردم ایران در برابر ظلم و ستم جمهوری اسلامی. با حمایت مستقیم شاهزاده رضا پهلوی، مصممتر از همیشه در راه آزادی ایران گام برمیدارم. همراه من باشید.
1❤220👍36👎4🤣2