نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.79K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
#دمی_با_رضا_بابایی

چند سال پیش، همراه دوستان همدل، شبی را با شجریان گذراندیم؛ شبی نه چون شب‌های دیگر. در آن شب روشن، دل‌نوشته‌ای را برای او و دوستان خواندم. در آن متن کوتاه، نام همۀ آلبوم‌های شجریان را تا آن زمان، آورده‌ام. نام متن، «مناجات خدا با ما» بود. شجریان دربارۀ نام متن پرسید. گفتم: یعنی خدا با صدای شما، با ما نجوا کرده است. گوشۀ چشمش بارانی شد.

🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
#دمی_با_رضا_بابایی

تو

برخاستم از خوابي كه جز ناقوس ابد آشفته‌اش نكرد. تو بودي و اتاقك سردي پر از هيزم‌هاي تر. آتش خرناسه مي‌كشيد. گفتي دل به من بسپار. خواستم كه بسپرم، اما يادم آمد كه از مدِّ ضاد در ولاالضالين، هنوز فرود نيامده‌ام. گفتي دل به من بسپار. خواستم كه بسپرم، اما نسپردم. دانستم كه تو نيز دو گونه سخن داري: سخني كه من مي‌شنوم و سخني كه تو مي‌شنواني. چه زيركي تو اي ناتور دشت، اي آخرين وسوسۀ مسيح، اي چوپان گرگ‌ها.

ديروز تو بودي و تو. امروز تو هستي و تو. فردا هم تو خواهي بود و تو. و من ميان اين‌همه تو، تو را نمي‌يابم. تو كيستي؟ چيستي؟ آيا هستي؟ آري هستي؛ وگرنه من بودم و من، و من ميان اين‌همه من، تنها ‌بودم. آري هستي؛ وگرنه جهان معمايي نداشت و چه احمقانه است جهان بی معما. آري هستي؛ وگرنه من نمي‌دانستم بعد از آنكه اتم را شكافتم، براي كدامين لعبت شيرين‌كار دام بتنم. تو آنقدر خوبي كه حتي اگر نمي‌بودي، من مي‌آفريدمت؛ با همين دستان گنه‌كار. من آموخته‌ام كه بي تو نمي‌توان زيست؛ حتي اگر رداي موبدان بر تن كنم؛ حتي اگر نعرۀ مداحان را باور كنم.

هزار در هزار سال زيستم و بيش؛ اما تا امروز ندانستم كه با تو چه بايد كرد. مي‌گويند تو مي‌داني با ما چه خواهي كرد. آيا انصاف است كه تو بداني و ما ندانيم؟ من هنوز نمي‌دانم آنگاه كه در زهدان مادر بودم، رو به سوي حيات داشتم يا به جانب مرگ مي‌شتافتم. انصاف است كه چماق مرگ را هميشه بالاي سرم نگه داري تا مباد كه از حيات برخورم و براي آنكه نامي از تو باشد، نانم رنج باشد و آبم اشك؟

ديروز را به خاطر ندارم و از فردا بي‌خبرم. ميان اين دو جهل، اين‌همه امضاي عالمانه چيست كه از ما مي‌گيرند؟ به كدام آيين روا است كه هزار راه پيش پاي كسي نهند و بر سر هر راه بنويسند «راه اين است و بس؟ مباد كه به راهي دگر روي كه گمراهي است!» باور كنم كه ما عزيزترينيم و بهترين‌ها را به ما داده‌اي؟ ... باور مي‌كنم. چون اگر جز اين بود، تو در پايان همۀ راه‌ها نايستاده بودي. يقين دارم آن كه تو را دوست دارد، تو نيز دوستش داري و تو دوستانت را گمراه نمي‌كني؛ حتي اگر تو را نشناسند و ندانند كه هستي يا نيستي. دوستداران تو دو گونه‌‌اند: آنان كه دوستت دارند و آنان كه مي‌گويند كاش ‌بودي. بدان و مي‌داني كه اينجا همه تو را دوست دارند؛ حتي آنان كه نمي‌دانند هستي يا مي‌دانند كه نيستي. اما هر كس خداي خويش را دوست دارد و تو با همه خويشي.

رضا بابایی
پنجشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۸۶

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

وصیت‌نامۀ یک پدر
فرزندم، اول ده صفحۀ چهارصد کلمه‌ای برایت وصیت‌نامه نوشته بودم که اگر مقاله نوشته بودم، حداقل دویست هزار تومن حق‌التألیفش بود. بعد از اینکه نوشتم، پشیمان شدم و به این نتیجه رسیدم که کاش همان مقاله را نوشته بودم. چون به هر حال دویست هزار تومن ارث، بهتر از ده صفحه کاغذ است. ولی بعد دیدم بدون وصیت‌نامه هم که نمی‌شود مرد. چون وصیت‌نامۀ قبلی را دلیت کرده بودم و تازه اگر دلیت هم نکرده بودم، مطمئنم که تو حوصلۀ خواندن آن را نداشتی، در سه کلمه خلاصه‌اش می‌کنم: ببخش، ببخش، ببخش.

یادداشت‌ها و گفتاره‌های خارج از نوبت

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

چند نكته دربارۀ #نوشتن

1. کم بنويس ولی هميشه بنويس
نوشتن، ورزش ذهن و روح است. يک روز که ننويسی (ولو چند سطر)، همان‌مقدار ذهن و روحت را تنبل کرده‌ای. قاعدۀ «کار نيکو کردن از پر کردن است» را هم که شنيده‌ايد. البته برای نشر نوشته‌ها و ارائۀ عمومی آنها، بايد دست به انتخاب و حذف و اصلاح زد. يکی از درخشان‌ترين تعريف‌ها برای ادبيات، اين جملۀ سارتر است که «ادبيات، يعنی حذف». در ويرايش هم هيچ‌چيز به اندازۀ حذف، نوشته را زنده نمی‌کند؛ از حذف کلمه تا حذف جمله و پاراگراف و گاهی حتی بخشی از مقاله.

2. سخن کز دل برآيد...
فُوت کوزه‌گری در نوشتن، حضور قلب است. نويسنده بايد با موضوعی که دربارۀ آن می‌نويسد، ارتباط ذهنی، روحی و قلبی داشته باشد. مدتی با آن زندگی کند و از صبح تا شب دربارۀ آن با ديگران حرف بزند. بدون اين ارتباط همه‌جانبه، چيز مايه‌داری توليد نمی‌شود. به همين دليل است که معمولا کارهای سفارشی و توصيه‌ای، و نوشته‌های از سر تکليف و صرف احساس مسئوليت، چنگی به دل نمی‌زند؛ چون ارتباط نويسنده با آنها، ارتباط شغلی يا فقط ذهنی است، نه قلبی و عاشقانه. وقتي همۀ روح و قلب انسان با موضوعی درگير ميشود، دربارۀ آن بهتر و زيباتر و مؤثرتر می‌نويسد.

3. نوشتن يعنی انديشيدن
نويسندگی، بيش از آنکه از جنس مهارت‌های قلمی باشد، از مقولة هنر انديشيدن است. شايد کمتر از بيست درصد نويسندگی، مربوط به واژه‌يابی و جمله‌سازی و عبارت‌پردازی باشد. بيشتر وامدار روشمندی در انديشيدن و معناآفرينی است. نويسندگی، هنر تبديل انديشه به واژه‌ها است. نوشتن بدون استقلال فکری، هياهو براي هيچ است. ما می‌خواهيم از آب کره بگيريم. از هيچ يا يک مشت مشهورات و مقبولات و شنيده‌ها و خوانده‌ها، کتاب و مقاله بسازيم. نمی‌شود. يعنی می‌شود، ولی اين می‌شود که الان شده است.

4. نويسندگی، بي‌پدر و مادر نيست.
پدر نويسندگی، انديشه است و مادر آن دموکراسی و دايۀ آن قلم. دربارۀ پدر و دايۀ اين فرزند دلبند، توضيح دادم. اما اين فرزند مشروع، مادر بزرگواری هم دارد که نام آن دموکراسی است. مرادم از دموکراسی، فقط مفهوم سياسی آن نيست. دموکراسی در نوشتن، يعنی آزادگی و استقلال و احترام «عملی» به ديگران. آدم‌های دموکرات، همه‌چيز را براي خودشان نمی‌خواهند. وقتی مي‌نويسند، قدرت شگفتی در هم‌ذات‌پنداری دارند. در مقام گردآوری، جامعيت دارند و در نوبت داوری، انصاف. چارچوب‌های ذهنی خود را ميشناسند و میدانند که غير از اين، چارچوب‌های ديگری هم وجود دارد که برای فهم و درک آن بايد تلاش کنند. معمولا لحن اين گروه از نويسندگان، لحن پيشنهاد است، نه فتوا. می‌دانند که ذهنشان اسير دانسته‌ها و تربيت خاص است و ممکن است ديگران اين ذهنيت‌ها را برنتابند. فرق است ميان کسی که می‌نويسد تا ديگران بدانند او چگونه می‌انديشد با کسی که می‌نويسد تا ديگران بدانند که بايد چگونه بينديشند.

5. در ديزی و حيای گربه
صاحبان اثر و تأليف، سه دسته‌اند: 1. خوب تحقيق می‌کنند و خوب می‌نويسند؛ 2. خوب تحقيق میکنند ولی خوب نمی‌نويسند؛ 3. عکس گروه دوم. تا کنون بيشتر نقدها در نويسندگی، متوجه گروه دوم بوده است؛ اما امان از گروه سوم! يعنی مردان و زنانی که بدون تحقيق لازم و کافی، دست به قلم توانای خود می‌برند. اين گروه، بسيار بسيار خطرناک‌اند. چون در واقع شعبده‌بازند. خوانندۀ بيچاره را سِحر می‌کنند. چون خوب می‌نويسند، بسيار می‌نويسند و بسيار هم خواننده دارند. تصورش را بکنيد که درِ ديزی باز باشد و گربۀ خانه، بی‌حيا. اينکه من کار با قلم را بلدم، دليل کافی برای نوشتن نيست. به‌جد معتقدم که آوازه و محبوبيت اين گروه از نويسندگان نبايد مانع نقد صريح و بی‌پردۀ آنان بشود. نقد نويسنده‌ای که به برکت قلم سحّارش، محبوبيتی دارد، دشوار است؛ ولی به همان اندازه، واجب است. البته از ياد هم نبريم که نويسندۀ خوب، لزوما شعبده‌باز نيست.

زنده یاد رضا بابایی

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی


✍️ از دین خدا جز این نمانده است که دخترکان را سنگ زنند!


ابراهیم پسر رکن‌الدین ساوی می‌گوید:

در آن سال که در هرات بودمی، نزد شیخ صائن‌الدین غزنوی درس حدیث خواندمی.

شیخ صائن‌الدین را هماره تبسم بر لب بودی، جز آن روز که گفت‌وگوی خویش را با محمد مهتاب برای ما بازگفت. غم در سیما داشت و لرزه در صدا.

گفت: امروز در راه مدرسه، مهتاب را دیدم که در کنجی نشسته و اشک گرم بر خاک سرد می‌ریزد. نزد او رفتم و تحیتش گفتم. سر برنیاورد اما تحیت مرا به نیکوتر از آنچه شنید، پاسخ گفت.

پرسیدم: خواجه را چه پیش آمده است که چنین زار می‌بینمش؟
دست اشارت به سوی مدرسه دراز کرد؛ یعنی به راه خویش برو و از حال من مپرس.
گفتم: والله اگر ندانم این اشک در چشم تو از کدام راه آمده است، پای در راه نگذارم.

لختی گذشت. سرانجام مهتاب به سخن آمد و گفت: پیش از آنکه تو از راه رسی، دیدم که اهل شهر دخترکی را سنگ‌زنان نزد قاضی می‌برند که در مجلس مردان رقصیده است. از آن دم، نه پای رفتن دارم که در راه گذارم و نه دست نسیان که غم از سینه بردارم.

گفتم ای خواجه، تو را نزیبد که بر خاک نشینی و بر عاقبت دختری چنان، اشک از دیدگان فروریزی.

خواجه سر برآورد و تیز در چشمان من نگریست و گفت:
ای شیخ، نگفتمت که به راه مدرسه رو و از حال من مپرس؟ اگر بر آن دختر گریم رواست که بندۀ خداست و جگرگوشۀ مرد و زنی بینواست،

اما گریۀ من نه برای اوست؛ بر مردمی است که از دین خدا و آیین تقوا، برای آنان جز این نمانده است که دخترکان را سنگ زنند!

.
🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

.
رضا بابایی نویسنده بیش از سی و پنج کتاب و افزون بر صد و پنجاه مقاله در زمینه دین شناسی، فرهنگ، تاریخ و ادبیات دارد و تقریبا تمام عمر خود را صرف تحقیقات و پژوهشهای دینی و علوم و معارف اسلامی نموده است.
او گرفتار سرطان بود و روزگار برای او چنین رقم زد که پنجه در پنجه این بیماری سخت تن به درمان دهد. با کمال تاسف در روز هجدهم فروردین نود و نه ازبین ما رفت.
این یادداشت را در اوج بیماری بصورت وصیتنامه ای برای علاقه مندان به آثارش نگاشت.
+ + + + + + + + + + + + + + + + +

اگر عمری باشد

اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را هم‌پایه مهربانی با آدمیزادگان نمی‌شمارم.
اگر عمری باشد، کمتر می‌گویم و می‌نویسم و بیشتر می‌شنوم و می‌خوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان می‌شمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمی‌کنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاست‌مداری وکالت بلاعزل نمی‌دهم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگ‌تر قربانی نمی‌کنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفت‌وگو نمی‌کنم: آنان که از عقیده خویش منفعت می‌برند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساخته‌اند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنی‌ها و پوشیدنی‌ها قربان نمی‌کنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهی‌های دیگران نمی‌نگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دین‌ها تنها مذهب انصاف را برمی‌گزینم و از فلسفه‌ها آن را که سربه‌هوا نیست و چشم به راه‌های زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سخت‌تر از تحقیر دیگران نمی‌شمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمی‌دوم. در خانه می‌نشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش می‌گیرم، هر گلی را می‌بویم، و هر کوهی را بازیگاه می‌بینم و تنها یک تردید را در دل نگه می‌دارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، سیاست‌مداران را از دو حال بیرون نمی‌دانم: آنان که دروغ را به راست می‌آرایند و آنان که راست را به دروغ می‌آلایند.
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم می‌کوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال می‌سپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیده‌ای می‌گریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگل‌های بیشتری گم می‌شوم؛ کوه‌های بیشتری را می‌نوردم؛ ساعت‌های بیشتری به امواج‌ دریا خیره می‌شوم؛ دانه‌های بیشتری در زمین می‌کارم و زباله‌های بیشتری از روی زمین برمی‌دارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان می‌خورم و بیشتر غم جان می‌پرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمی‌کنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمی‌نشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را می‌پرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر می‌دانم.

من قدم به ۵۵ سالگی گذاشتم. خبر مهمی نیست؛ اما مهم است که دوستان من بدانند که این مرد ۵۵ ساله، به تعداد کتاب‌هایی که نخوانده است غمگین است؛ به شمار دست‌هایی که نگرفته است، پشیمان است و به عدد مهربانی‌هایی که نکرده است، خاطری آزرده دارد. فریبکاری سپهر تیزرو، او را خام کرد و آینده را چنان فراخ و بلند نمایاند که همه‌چیز را به آن حوالت داد. در خانۀ او کتاب‌هایی است که سال‌ها چشم به دست او دوخته بودند که از قفس کتابخانه بیرون آیند و از روی میز مطالعه بر چشم او بتابند؛ اما او همیشه به آنها وعدۀ فردا داد؛ فردایی که هیچ حُسن و امتیازی بر امروز و دیروز نداشت. اگر امروز از این مرد بسترنشین بپرسند که تنها وصیت تو به جوانان و میان‌سالان و حتی پیران و بیماران چیست، می‌گوید بخوانید و بخوانید و بخوانید. درد ما ندانستن نیست؛ درد ما خودداناپنداری و بی‌اشتهایی به دانستن و خواندن است. کتاب‌، تنها گنج دنیاست که نه در زیر خاک، که در پیش چشم ماست و ما آن را نمی‌بینیم.

رضا بابایی

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

تناقض‌های دل

آيا در هیچ دوره‌ای، مردم به اندازۀ ما گرفتار تناقض بوده‌اند؟
در زیر کرسی می‌نشینیم، با وای‌فای روشن. با گجت‌های سرد و بی‌روح، گرم می‌شویم. با سنتْ عشق می‌کنیم و با مدرنیته زندگی. مغزمان شهری است و قلبمان روستایی. طرفدار آزادی زنانیم ولی از زن‌های آزاد خوشمان نمی‌آید. در جامعه‌ای که کسی به وظیفه‌اش عمل نمی‌کند، از حق و حقوق می‌گوییم. صلح را می‌ستاییم اما قهرمانان خود را از میان جنگجویان برمی‌گزینیم. چشم به آینده داریم و دل در گذشته. به جان هم افتاده‌ایم و جانیان را فراموش کرده‌ایم. عشقِ عریان و خواهشگر را به جا نمی‌آوریم اما خیانت پنهان را از هفت پرده بیرون می‌کشیم و قصاص می‌کنیم. خسته‌ایم اما می‌دویم. دلشکسته‌ایم اما دست در گیسوی شکن‌درشکن یار نمی‌آویزیم. می‌خندیم اما شاد نیستیم؛ شادیم اما نمی‌خندیم. قیمت نان را می‌دانیم، قیمت جان را نه. زندگی را دوست داریم، اما مردگان را می‌پرستیم. به ماشین‌های گران‌قیمت پناه می‌بریم تا ما را چند فرسخ از زندگی ماشينی دور کنند. جسممان در شهر سرگردان است و روحمان در روستا. با چراغ گرد شهر می‌گردیم كه انسانم آرزو است، اما این همه انسان‌های زلال و دردمند را در کوچه‌های تنگ و خسته نمی‌بینیم. گاه جام‌های پی‌درپی به مستی ما کفاف نمی‌دهد، و گاه بی‌باده مستیم. ما
چگونه آدمیانی هستیم؟

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

🖊 وضعیت قرمز

🔻دستکم تا ده سال دیگر در ایران ... هر سیاستی غیر از مبارزه با خشکسالی، سیاست نیست ، خیانت است ...


▪️ تمام نشانه‌های خشک‌سالی مهلک در خاورمیانه پیدا شده است. جنگ و آشوب، منطقه را وارد تونل وحشت کرده و هیچ نوری در افق ديده نمی‌شود.


🔻در دنیا وضعیتی به‌مراتب بهتر از این را بحران ملی یا وضعیت قرمز اعلام می‌‌کنند. در این وضعیت، معمولا همۀ کشورها و دولت‌ها اقدامات فوری را بر آرمان‌ها و برنامه‌های درازمدت خود مقدم می‌کنند.

👈 در ایران و هر کشور دیگری، به‌سختی می‌‌توان کسی را پیدا کرد که دشمن کشورش باشد. همه دوست دارند به کشورشان کمک کنند. امروز باید همۀ راه‌ها را برای نجات ایران از بیابان شدن، باز بگذاریم و هر دستی را که برای کمک دراز می‌شود، بگیریم.

👈دست‌کم تا ده سال دیگر در ایران هر سیاستی غیر از مبارزه با خشک‌سالی، سیاست نیست، خیانت است. برای سیاست‌ورزی و آرمان‌خواهی، وقت هست؛ اما معلوم نیست برای نجات ایران از بحران آب و خشکسالی ممتد و بی‌اعتمادی عمومی، وقت باشد.
.
🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

تفاوت گرامی‌داشت روز زن
در ایران و جهان

حدود ۱۱۰ سال است که روز زن در جهان، هشتم مارس است. در ایران، روز زن زادروز حضرت زهرا(س) است. تفاوت اصلی میان روز زن در جهان و ایران، مناسبت تاریخی آن نیست. تفاوت اصلی در نوع برگزاری آن در ایران و جهان است.

🔸روز زن در جهان، فرصتی است برای بازنگری وضعیت زنان در حوزه‌های حقوق و توسعه(بهداشت زنان، اشتغال زنان، قوانین مدنی مربوط به زنان و...) و آمارهای جهانی دربارۀ زنان کارگر، بی‌سرپرست، خیابانی و خشونت‌دیده، و هر مسئله‌اي كه به جنسیت ربط دارد.

🔹در اکثر کشورهای جهان، در روز هشتم مارس، کارشناسان می‌نشینند و دربارۀ اين مسائل گفت‌وگو می‌کنند و هشدار می‌دهند و از راه‌حل‌ها می‌گویند.

🔸دیشب و امروز که تلویزیون ایران را می‌دیدم، جز متن‌های ادبی و شعر دربارۀ زن و مادر نشنیدم؛ بگذریم که متن‌ها یا تکراری بودند یا سطحی و شعاری. موضوع متن‌ها هم یا عفاف بود یا فداکاری زنان.

🔹اگر کسی از خارج به ایران بیاید و رسانه‌های ما را ببیند، نمی‌پرسد که مگر زنان ایرانی چه می‌کنند که رسانه‌های رسمی کشور، صبح‌تاشب آنها را به عفت و عفاف دعوت می‌کنند؟
چه اتفاقی افتاده است که عفت و بی‌عفتی، مسئلۀ نخست زنان ایران در رسانه‌های رسمی شده است؟

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

حکایت مرد لاف‌زن

مولوی در مثنوی، فراوان دربارۀ نسبت اخلاق و معرفت سخن گفته است. در باور او راستی نتیجۀ درستی است. در جایی می‌گوید: اگر یک موی کژ در وجود تو باشد، آسمان بدان بزرگی از چشم تو پنهان می‌شود.
موی کژ چون پردۀ گردون شود
چون سراپای تو کژ شد چون شود
پاکیزگی درون و رهایی دل از بند رذیلت‌ها، تأثیری شگرف بر ساحت معرفت دارد. دانایی در گرو رهایی است و رهایی در گرو عشق؛ زیرا آدمی یا عاشق است یا حریص و بخیل و متکبر و کینه‌ورز و شهرت‌طلب و قدرت‌پرست، و تا چنین است، طعم حقیقت و حیرت را نمی‌چشد، حتی اگر علامۀ زمان باشد و استاد استادان. و مقام عشق چندان بلند است که نیازی به معشوق ندارد. عاشق یعنی کسی که عشق دارد، نه معشوق. بدون معشوق هم می‌توان عاشق بود و بر خرمن رذیلت‌ها آتش افکند:
شاد باش ای عشق خوش‌سودای ما
ای طبیب جمله علت‌های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
آدمی تا در دام حرص و نخوت است، حقیقت را کژ می‌بیند و این کژی با او است تا آن روز که کلاه نخوت از سر بردارد و بپذیرد که سراپا نیاز و نادانی است؛ بپذیرد و به بانگ بلند بگوید:
چون الف چیزی ندارم ای کریم
جز دلی دل‌تنگ‌تر از چشم میم
سپس به مقام بلند عجز می‌رسد و در آنجا است که نسیمی خوش بر مغز او می‌وزد. آنجا است که درمی‌یابد در جهان بیچاره‌تر از آن کس نیست که مردم را به سوی خود می‌خواند تا پرسش‌های آنان را پاسخ دهد. اگر به او که معجزۀ عجز و نیاز را چشیده است، بگویند که ما را نصیحتی کن، می‌گوید: کاسۀ گدایی به دست بگیرید و بر هر دری بکوبید تا شاید چیزی در کاسۀ شما گذاشتند. تا آنگاه که فرعون‌وار گمان می‌کنید دیگران محتاج شمایند و باید از شما بپرسند، در زباله‌دان تاریخ می‌لولید.

در دفتر سوم مثنوی، داستان مردی فقیر و بیچاره را نقل می‌کند که هر روز هنگام بیرون آمدن از خانه، دنبه‌ای بر لب و سبیل خود می‌مالید تا مردم گمان کنند که او چرب و شیرین خورده است. روزی در میان منعمان شهر نشسته بود و سخن می‌گفت و دست بر لب و سبیل خود می‌کشید تا حاضران شکم او را سیر بپندارند که شکم گرسنه‌اش به ناله آمد و از خدا خواست که این بی‌شرم را رسوا کند. خدا نیز گربه‌ای را مأمور کرد که آن دنبه را برباید. فرزند مرد در پی گربه دوید اما نتوانست دنبۀ تزویر را از گربه بازگیرد. پس دوان‌دوان نزد پدر آمد و گفت: آن دنبه را که هر روز هنگام بیرون آمدن از خانه بر لب و دهانت می‌مالیدی، گربه برد. حاضران نخست خندیدند و سپس بر او رحم آوردند و سفره‌ای چرب و شیرین برای او گستردند.

پوست دنبه یافت شخصی مُستهان
هر صباحی چرب کردی سبلتان

در میان منعمان رفتی که من
لوت چربی خورده‌ام در انجمن

دست بر سبلت نهادی در نوید
رمز، یعنی سوی سبلت بنگرید

کین گواه صدق گفتار من است
وین نشان چرب و شیرین خوردن است

اشکمش گفتی جواب بی‌طنین
که اباد الله کید الکاذبین

لاف تو ما را بر آتش برنهاد
آن سبال چرب تو برکنده باد

گر نبودی لاف زشتت ای گدا
یک کریمی رحم افکندی به ما

سوخت ما را ای خدا رسواش کن
کانچه پنهان می‌کند پیداش کن

ای خدا رسوا کن این لاف لئام
تا بجنبد سوی ما رحم کرام

مستجاب آمد دعای آن شکم
شورش حاجت بزد بیرون علم

چون شکم خود را به حضرت در سپرد
گربه آمد، دنبه را از خانه برد

از پس گربه دویدند، او گریخت
کودک از ترس عتابش رنگ ریخت

آمد اندر انجمن آن طفل خرد
آب روی مرد لافی را ببرد

گفت آن دنبه که هر صبحی بدان
چرب می‌کردی لبان و سبلتان،

گربه آمد ناگهانش در ربود
بس دویدیم و نکرد آن جهد سود

خنده آمد حاضران را از شگفت
رحم‌هاشان باز جنبیدن گرفت

دعوتش کردند و سیرش داشتند
تخم رحمت در زمینش کاشتند

او چو ذوق راستی دید از کرام
بی تکبر راستی را شد غلام
.
🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

🔵 یزید در پرانتز

تاریخ عاشورا، بی‌تردید نمایش زشت‌کاری و سنگدلی گروهی از مسلمانان علیه گروهی دیگر از اهل اسلام است. بیش از هزار سال است که دربارۀ نامردمی‌ها و ستمگری‌های سپاه شام و کوفه گفته‌اند و می‌گویند و هنوز گفتنی است. به قول عطار نیشابوری در خسرونامه:
هر آن خونی که بر روی زمانه است
برفت از چشم و اين خون جاودانه است
با وجود این، همین سپاه سنگدل و بی‌عاطفه، رفتارهایی نیز داشت که خالی از مُروّت عربی یا نوعی اصولگرایی در جنگ نیست. اشاره به برخی از این رفتارها در داخل پرانتز، خالی از فایده نیست؛ به‌‌ویژه از آن رو که قرآن دو بار مسلمانان را به عدالت و انصاف دربارۀ دشمنانشان فراخوانده است (و لایجرمنّکم شنئان قوم علی ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوی). نیز از آن رو که در برخی جنگ‌ها و منازعات دیروز و امروزِ مسلمانان با یک‌دیگر، همین مقدار مروت و آداب انسانی در جنگ‌ها مراعات نشده است و گویا اوضاع چنان است که از یزید هم باید درس آموخت!
در زیر به شماری از سفیدی‌ها در کارنامۀ سیاه یزید اشاره می‌کنم:

۱. سپاه کوفه به‌رغم همۀ سخت‌گیری و سنگدلی علیه امام(ع) و خاندان و یارانش، به روی زنان و کودکان و بیماران شمشیر نکشید و حتی ابن زیاد، شفاعت زینب(س) را در حق امام سجاد(ع) پذیرفت و او را نکشت.

۲. اکثر فرماندهان جنگ، هیچ‌گاه به کشتن امام حسین(ع) افتخار نکردند و ابن زیاد و ابن سعد و یزید، خیلی زود پشیمانی را جایگزین افتخار کردند و گناه جنگ را بر گردن دیگری انداختند. حتی وقتی از شمر پرسیدند که چرا حسین(ع) را کشتی، گفت: من سرباز بودم و آیا سرباز را از امر خلیفه گزیری است؟ وقتی کاروان اسیران به شام رسید، پس از دیدار با یزید، ورق برگشت، و یزید پس از چند روز، سخن از پرداخت خسارت به کاروان اسیران گفت و سپس آنان را با موکب شاهانه به کاروان‌سالاری بشیر(از محبان اهل بیت) روانۀ مدینه کرد. می‌گویند: فشار افکار و عواطف عمومی موجب شد که یزید در شام تغییر روش بدهد و رفتاری مهربانانه با امام سجاد و اسیران در پیش گیرد و در ماجرای کشتار بی‌رحمانۀ مردم مدینه(واقعۀ حره)، به امام سجاد(ع) و همۀ نان‌خواران ایشان امان دهد. آری؛ ممکن است همین‌گونه باشد. اما مگر ما قدرت‌هایی را نمی‌شناسیم که هرگز تسلیم افکار عمومی نمی‌شوند و سرانجام آن می‌کنند که دوست دارند؟

۳. سپاه کوفه، هیچ کوششی برای اختفای قبرها نکرد. اکنون ما می‌دانیم که حسین(ع) و مسلم بن عقیل و حر بن یزید و حبیب بن مظاهر و... در کدام نقطه دفن شده‌اند. کوفیان می‌توانستند جنازۀ شهدا را در زمین‌های دوردست و مخفیانه دفن کنند تا کسی بر سر قبر آنان حاضر نشود؛ اما آنچنان که از ابن زیاد نقل شده است: ما پس از کشتن، مردگان را رها می‌کنیم تا بازماندگانشان هر جا خواستند دفن کنند.

۴. به‌رغم جنگ طولانی معاویه با رومیان و تصمیم یزید برای ادامۀ جنگ با آنان، حکومت اموی امام حسین(ع) را به همراهی با کشور بیگانه و کمک به دشمن متهم نکرد.

۵. یزید به حضرت زینب و زنان هاشمی اجازه داد که در مدینه برای امام حسین(ع) عزاداری کنند و مجلس ترحیم و ختم بگیرند. اما آنگاه که خواست این عزاداری‌ها در مدینه خاتمه یابد، محترمانه از امام سجاد(ع) گلایه کرد که عمۀ شما مدینه را آمادۀ شورش می‌کند. اسیران کربلا حتی اجازه یافتند که در کاخ ابن زیاد و خانۀ یزید برای شهیدان عاشورا عزاداری کنند.

۶. ابن سعد و ابن زیاد حاضر شدند با اسیران گفت‌‌وگو کنند و یزید نیز سخنان زینب و امام سجاد را شنید. در همین گفت‌وگوها بود که یزید به اشتباه خود پی برد و ابن مرجانه را لعنت کرد.

۷. از یاران امام حسین(ع)، هر کس که از معرکۀ جنگ گریخت، در امان بود و تعقیب نمی‌شد.

۸. یزید، اگرچه هیچ مخالفی را برنمی‌تافت و برای حفظ خلافت خویش والی خونخواری همچون ابن زیاد را به کوفه فرستاد تا کاروان امام(ع) را بشدت قلع و قمع کند، اما بر مردم عادی سخت نمی‌گرفت. بخشش یک‌سوم مالیات‌ها در زمان خلافت او رخ داد و جانشین‌های او همین شیوه را پی گرفتند.

۹. یزید با وجود اینکه می‌دانست فرزندش معاویة بن یزید، محبت خاندان پیامبر(ص) را در دل دارد یا دست کم مخالف آنان نیست، مانع خلافت او نشد، بلکه برای او بیعت گرفت.

۱۰. پس از بازگشت امام سجاد(ع) به مدینه، همۀ میراث خاندان پیامبر(ص) که پیشتر در اختیار امام حسین(ع) بود، بدون هیچ مزاحمت و مانعی به تصرف ایشان درآمد.

آنچه در بالا گفتم، اولا بر پایۀ گزارش‌ها و دانسته‌های مشهور دربارۀ تاریخ عاشورا است؛ وگرنه امور قطعی و مستند در داستان کربلا انگشت‌شمار است. ثانیا کارنامۀ یزید و به‌ویژه ابن زیاد چندان سیاه است که این سفیدی‌ها تغییری در رنگ آن نمی‌دهد؛ اما دریغا که برخی حکومت‌ها و حاکمان همین مقدار را هم دریغ کرده‌اند.

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

دو عاشق

مولوی در دفتر چهارم مثنوی می‌گوید:
روزی مجنون بر شتری ماده سوار شد تا به سوی منزل لیلی رود؛ اما شتر به‌تازگی کره‌ای به دنیا آورده بود و نمی‌خواست از او دور شود.
مجنون هوای منزل لیلی در سر داشت و شتر آرزوی بازگشت به سوی فرزند خویش.
شتر هرگاه که می‌فهمید مجنون در خیال لیلی فرورفته و افسار از دست او رها شده است، به عقب بازمی‌گشت.
مجنون که به خود می‌آمد، خویش را در مبدأ راه می‌دید و دوباره می‌کوشید شتر را به راه آورد و به سوی منزل لیلی ره سپارد.
سه روز در راه بودند؛ اما هر روز در اول راه.

میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان

یک دم ار مجنون ز خود غافل بُدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی

مجنون دانست که ناقه از او عاشق‌تر است. پس او را به حال خود رها کرد و پیاده به سوی لیلی راه افتاد.

داستان ملت‌ها و حکومت‌ها، گاهی داستان همراهی دو عاشق با یک‌دیگر است.

هر یک هوایی دیگر در سر دارد.
یکی نان می‌خواهد و شغل و ارزانی و رشد اقتصادی و آسودگی‌خاطر و هوای پاک و محیط زیست پایدار و تعامل با دنیا،
و دیگری نابودی فلان و بهمان.
یکی هوای پیوستن به جامعۀ جهانی در سر دارد و دیگری پیوسته تیغ گسستن را تیز می‌کند.

یکی به تجربه‌های بشری می‌نگرد و دیگری همۀ دستاوردهای جهانی را مشکوک می‌خواند و همۀ نهادهای بین‌المللی را مزدور.
یکی از این دو باید معشوق خویش را وانهد تا بتواند دیگری را همراهی کند؛
وگرنه در این راه دراز، هر دو پیر و خسته و زمین‌گیر می‌شوند.

گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد پس همره نالایقیم

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی


🖊 توهم
توطئه

سال‌ها پیش، در یکی از کلاس‌های دانشگاهی، دیدم برای دانشجوها به اندازۀ کافی صندلی نیست و هر دانشجویی که می‌آید، یا باید بایستد یا روی زمین بنشیند. بار اول هم نبود. آن کلاس همیشه کمبود صندلی داشت. به دانشجوها گفتم: شما برای این درس‌ها شهریه می‌پردازید. درست نیست که روی زمین بنشینید. مشکلتان را به مسئولان دانشگاه بگویید. آنها وظیفه دارند کلاس‌ها را برای درس آماده کنند.
هفتۀ بعد، یکی از استادان همان دانشگاه به من گفت: در یکی از روزهای گذشته، رئیس دانشگاه در جایی سخنرانی کرده و گفته‌ است:
«بعضی از استادان، دانشجویان را علیه من تحریک می‌کنند. به بهانه‌های واهی، مثل کمبود صندلی در یکی از کلاس‌ها، می‌خواهند دانشگاه را به هم بریزند. آن استاد کذایی در بیرون از دانشگاه هم‌دستانی دارد که من آنها را می‌شناسم  و...»

توهم توطئه، ریشه در اعماق تاریخ ما دارد، و با پوست و گوشت و جان ما آمیخته است. در هزار سال گذشته، ما با این توهم زندگی کرده‌ایم که زیر هر کاسه‌، نیم‌کاسه‌ای است و در هر آستینی، خنجری پنهان است. خاستگاه بسیاری از اندیشه‌ها و حتی رفتارهای اجتماعی ما، همین بوده است.
توهم توطئه، پدیدۀ سیاسی نیست. بخشی مهم از فرهنگ و باورهای تاریخی و جهان‌شناسی ما است. ما تاریخ را هم از همین منظر می‌بینیم. کتاب‌های علمی(!) ما پر است از نظریه‌هایی که هیچ پشتوانه‌ای جز توهم توطئه ندارند؛ نظریه‌هایی مانند گزاره‌های زیر:

ـ ترجمۀ آثار فلسفی یونانی‌ها در قرن‌های دوم و سوم هجری، برای رقابت با مکتب اهل بیت(ع) و دور کردن مردم از خاندان پیامبر(ص) بود.

ـ دانشمندان اهل سنت در قرن چهارم، به این نتیجه رسیدند که فقط چهار مذهب(حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی) را به رسمیت بشناسند و باقی را کنار بگذارند، تا به این بهانه بتوانند مذهب جعفری را هم حذف کنند.

ـ برخی از نویسندگان اهل سنت:‌ مذهب شیعه، دست‌ساز یهودیان صدر اسلام، به رهبری عبدالله‌بن سبأ، برای تفرقه‌افکنی در امت اسلام است.

ـ دارالفنون را ساختند تا علوم غربی را جایگزین علوم دینی کنند.

ـ تأسیس مدرسه‌های جدید در ایران، برای اجرای نقشه‌های غرب در بی‌دین کردن جوانان مسلمان بود.

ـ طرفداران آزادی و لیبرالیسم، دنبال آزادی‌های جنسی‌اند.

ـ منشأ عقیده به نحوست سیزده بدر، بنی‌امیه است که می‌خواستند سیزه رجب(سالروز امیر المؤمنین) را لکه‌دار کنند.
(سخنرانی علامه امینی در مدرسه نواب مشهد)

از این‌گونه نظریه‌ها در کتاب‌های ما به قدری است که می‌توان از آنها یک دانشنامۀ هزار برگی ساخت.
منکر دشمنی‌ها نیستم. هر کسی می‌داند که جهان، عرصۀ دوستی‌ها و دشمنی‌هاست، و می‌دانم که برخی مو می‌‌بینند و برخی پیچش مو. سخن این است که اگر ساده‌اندیشی و زودباوری، نتیجۀ ظاهربینی است، همه چیز را هم توطئه و برنامه و نقشه دیدن، بیماری است.

.
🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

🖊 تو برو خود را باش


در خیابان‌های تهران، بنرهایی نصب شده است که بر روی آن نوشته‌اند: «در آمریکا از هر 5 نوزاد، 2 نوزاد به صورت نامشروع به دنیا می‌آید.» بنرهای دیگر به شهروندان تهرانی خبر می‌دهند که «در هر 9 ثانیه یک زن در آمریکا مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد» و «از هر 110 شهروند آمریکایی، یک نفر در زندان است.»
یک.
@sokhanranihaa
من نمی‌دانم کدام اخلاق، کدام دین، کدام سیاست، کدام انگیزۀ فرهنگی و کدام اصل انسانی به ما اجازه می‌دهد که از هزاران اتفاقی که در کشوری دیگر می‌افتد، بدترین و زشت‌ترین آنها را انتخاب کنیم و جلو چشم شهروندانمان بیاوریم، اما می‌دانم که طعنه زدن به اوضاع فرهنگی و اجتماعی کشورهای دیگر، کاری است آسان و حتی لذت‌بخش. به قول مولوی، بر بایزید بسطامی هم می‌توان خرده گرفت و طعن زد که چنین و چنان بود.
از برون، طعنه زنی بر بایزید
وز درونت ننگ می‌دارد یزید
دو.
بله؛ مقایسه، گاهی سودمند است؛ اما آنگاه که جامع باشد، نه گزینشی؛ برای مسابقه در مسیر درست باشد، نه برای مچ‌گیری یا از سر کینه‌ورزی. مقایسۀ جامع، این است که وقتی اعلام می‌کنیم «در هر 9 ثانیه یک زن در آمریکا مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد» توضیح دهیم که اولا، خشونت و تعرض به زنان، در کشورهای مختلف، تعریف یکسان ندارد. گاهی آنچه در کشوری مصداق خشونت است، در کشوری دیگر، خشونت تلقی نمی‌شود. شاید اگر ملاک ما برای تعرض و خشونت، همان ملاک آمریکایی‌ها باشد، آن 9 ثانیه به کمتر از 5 ثانیه برسد. ثانیا، در برخی جوامع، گزارش خشنونت خانوادگی یا خیابانی به پلیس، معمول و رایج است و شهروندان نیز معمولا از این گزارش‌ها نتیجه می‌گیرند؛ بر خلاف کشورهایی مانند ایران که زنان انگیزه‌ای برای گزارش خشونت ندارند؛ بلکه آن را منشأ مشکلات جدید برای خودشان می‌دانند. بنابراین آمار گزارش خشونت به پلیس، شاخص دقیقی برای سنجنش خشونت در کشورهای مختلف نیست.
سه.
فرض کنید در خیابان‌های کشوری دور از منطقۀ ما، برخی مسائل داخلی و ناهنجاری‌های اجتماعی ایران را تابلو کنند. اگر خبر آن به گوش مردم ایران برسد، دربارۀ آن کشور و مردمش چگونه فکر می‌کنند؟ نخواهند گفت چرا بزهکاری در کشور ما، باید شما را آنقدر خوشحال کند که خبر آن را به عرشۀ پل‌های شهرتان ببرید؟ و اگر خبر بنرهای ما به گوش مردم آمریکا برسد، چه می‌گویند؟ نمی‌گویند شما برای فرزندان مشروع خود چه کرده‌اید که حالا برای فرزندان نامشروع ما دل می‌سوزانید؟ چرا دربارۀ تفاوت‌های دیگر اطلاع‌رسانی نمی‌کنید؟ مثلا چرا دربارۀ میزان پایبندی‌ مسئولان و شهروندان به قانون سخنی نمی‌گویید؟ ذره‌بین گذاشتن بر روی زخم‌های دیگران، چه سودی به حال شما دارد؟
نظامی گنجوی در مخزن الاسرار می‌گوید: سگی مرده و گر، در گذرگاهی افتاده بود. هر کس که از کنار آن حیوان نگون‌بخت می‌گذشت، سخنی در مذمت او می‌گفت.
هر کس از آن پرده نوایی نمود
بر سر آن جیفه، جفایی نمود
اما وقتی نوبت سخن به عیسی(ع) رسید، او دندان‌های سفید و زیبای آن سگ بی‌‌جان را ستود.
چون به سخن نوبت عیسی رسید
عیب رها کرد و به معنا رسید
گفت ز نقشی که در ایوان اوست
دُر به سپیدی نه چو دندان اوست 
چهار.
هیچ‌کس منکر آمار جرم و جنایت در کشورهای دیگر نیست؛ اما شمردن فرزندان نامشروع دیگران، به ما مشروعیت نمی‌دهد. مشروعیت ما در گرو پیشرفت اخلاقی و اقتصادی کشور است، نه در اثبات و اعلان نادرستی‌ها و بزهکاری‌های دیگران.
من اگر نیکم اگر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَود عاقبت کار که کِشت .

.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

🖊 ... اسلامی

جای این سه‌نقطه، هر کلمه‌ای می‌توانید بگذارید؛ از عدالت و اخلاق و فلسفه و حکومت، تا انجمن و جامعه و مجلس شورا و دانشگاه و بازار. اما آیا صفت «اسلامی»، ماهیتی متفاوت به موصوف‌های خود می‌دهد؟ مثلا عدالت اسلامی، غیر از عدالتی است که عدالت‌خواهان جهان می‌جویند؟ مرز میان عدالت اسلامی و عدالت عرفی چیست؟ وقتی می‌گوییم «اخلاق اسلامی»، از چه نوع اخلاقی سخن می‌گوییم؟ فهرست فضیلت‌ها و رذیلت‌ها در اخلاق اسلامی، با همین فهرست در – مثلا – اخلاق مسیحی یا یهودی یا عرفی چقدر متفاوت است؟ کدام اخلاق، دروغ و فساد و ریا و ظلم و همسایه‌آزاری را تجویز کرده است که ما مجبور شده‌ایم اخلاقی دیگر بنا کنیم و نام آن را «اخلاق اسلامی» بگذاریم؟ بله؛ نظام‌های اخلاقی، پرشمار است؛ اما تعدد آنها ناظر به زیرساخت‌های نظری و دستگاه‌های معرفتی است، نه اخلاق عملی که معمولا از اخلاق اسلامی اراده می‌شود. آیا صفت اسلامی برای اخلاق، برای آن نیست که زیر بار برخی فضیلت‌های جدید، مانند آزادی و مراعات حقوق مخالف و سهم اقلیت‌ها از فرصت‌ها نرویم؟

حکومت «اسلامی» در پی چیست که حکومت «عرفی» با آن مخالف است؟ مثلا حکومت عرفی خواستار وابستگی کشور به بیگانگان است و حکومت اسلامی در پی استقلال؟ دانشگاه اسلامی چگونه جایی است و در آن چه دانش‌هایی تدریس می‌شود که آن را سزاوار نامی متفاوت کرده است؟ اقتصاد موصوف به اسلامی خواستار عدالت و انصاف و توسعه است، اما اقتصاد آزاد یا سوسیالیسم می‌خواهد انسان‌ها را فقیر و بیچاره و گرفتار تبعیض و اختلاس و رانت کند؟ مدیریت اسلامی در پی بهره‌‌بری بیشتر از سرمایه‌ها و فرصت‌ها است و مدیریت عرفی در پی وقت‌کشی و ‌فرصت‌‌سوزی؟ اگر تفاوت در روش‌ها است، آیا کسی گفته است که تفاوت دین با غیر دین در روش‌ها و در مرحلۀ اجرا است؟ بله؛ تفاوت در روش‌ها و اجرا، گاهی ماهیت‌ها را نیز دیگرگون می‌کند؛ اما مشروط به اینکه تفاوت در روش، برآمده از تفاوت در ساختارها و اهداف باشد، نه به دلایل دیگر.

این چه فلسفۀ اسلامی است که بیشتر اصول و مبانی و منطق و حتی مسائل آن، پیش از اسلام هم بوده است؟ اگر این فلسفه، اسلامی است، چرا شمار مخالفان آن در میان فقها و عرفا و حتی متکلمان اسلامی، بیشتر از موافقان آن در میان متألهان مسیحی یا یهودی است؟ آیا اقتصاد اسلامی، جان‌مایه‌ای بیش از طب اسلامی دارد؟
به گمان من، صفت «اسلامی» در بسیاری از مواقع بهانه‌ای است برای بی‌اعتنایی به برخی فرمول‌های جهانی یا تجربه‌های عام بشری. گاهی این صفتِ وجیه المله را می‌آوریم تا سفرۀ خود را از دیگران جدا کنیم و جهانی دیگر بسازیم؛ جهانی که در آن تعهدی به آزمون‌های تاریخی و تجربه‌های کلان بشری و دستاوردهای علم جدید نداشته باشیم.

پیامبر اسلام و همۀ پیشوایان دینی، در مواجهه با عرف و ساختارهای موجود در جامعه و عصر خویش، بسیار نرم و صبور رفتار می‌کردند و بیشتر اهل امضا بودند تا براندازی. آنان برخی قانون‌های نامعقول مانند برده‌داری را لغو نکردند؛ زیرا می‌دانستند تغییرات مهم ساختاری در نظام‌های اجتماعی بر عهدۀ عرف و تحولات ذهنی بشر است. عرف‌گرایی اسلام، بسیار بسیار بیش از پیروان او در ادوار پسین است. فیلم‌هایی که در زمان ما از تاریخ اسلام ساخته‌اند، چهره‌ای انقلابی از این دین رسم ‌می‌کنند؛ اما تاریخ گواه است که همگرایی اسلام با عرفیات جامعه در معاملات و امور قضائی و حکومت، بیش از نقدها و مخالفت‌های آن با هنجارهای زمانه بوده است. آنچه مسلمانان باید از قرآن و اسلام بیاموزند، احترام به پیمان‌های اجتماعی و همراهی متعادل با عرف جهانی و خرد جمعی است، نه آنچه از این همراهی و احترام در مقطعی از تاریخ اسلام حاصل شده است.
🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

"دو نشانۀ متعصبان"

«تعصب» که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» هم می‌گویند، شایع‌ترین بیماری فکری در جوامع عقب‌افتاده است. درمان آن نیز بسیار دشوار است؛ چون هیچ کس خود را متعصب نمی‌داند.
تعصب، چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری می‌بینیم و دیگری در ما. ما نمی‌توانیم به او ثابت کنیم که متعصب است و او نیز نمی‌تواند تعصب ما را به ما نشان دهد. اما دو ویژگی مهم در انسان‌های متعصب وجود دارد که خوش‌بختانه تا حدی قابل اندازه‌گیری است و از این راه می‌توان میزان و مقدار تعصب را در انسان‌ها حدس زد:

یک. غلبۀ کمّی و کیفی باورهای متافیزیکی بر دانش‌های زمینی.

باورهای متافیزیکی انسان متعصب، بسیار بیش از دانش‌های دنیوی او است. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسۀ دانشش پر نیست. باورهای متافیزیکی در غیبت دانش‌های زمینی، از سنگ و چوب، بت می‌سازند و از زمین و زمان، مقدسات.  اگر نیوتن یا زکریای رازی متعصب نبودند، از آن رو است که دانسته‌های علمی آنان، بسیار بیش از باورهای فراعلمی و فرازمینی ایشان بود. نیز به همین دلیل است که دیو تعصب، معمولا قربانیان خود را از میان جوانان و مردم کم‌سواد می‌گیرد.

دو. ناآشنایی با «دیگر»ها.

متعصب، معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بی‌خبری از اندیشه‌ها و باورهای دیگران، او را به آنچه دارد، دلبسته‌تر می‌کند. انسان‌ها هر چه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگ‌تری آشنا باشند، دلبستگی کمتری به روستای خود دارند.

بنابراین، انسان متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیده‌شناس باشد، عقیده‌پرست است. حاضر است در راه عقیده‌اش جان بدهد ولی حاضر نیست دربارۀ عقیده‌اش بیندیشد و بخواند و بپرسد.
متعصبان را به‌راحتی می‌توان سازمان‌دهی کرد و به کارهای سخت واداشت. آنان، کنش‌گر و سراپا غیرت و اراده‌اند، و هیچ نیرویی در برابرشان تاب مقاومت ندارد، مگر حکومت قانون. برای مهار خشونت و زیاده‌خواهی متعصبان، در کوتاه‌مدت هیچ راهی وجود ندارد، جز تقدیس و تقویت قانون و استوارسازی پایه‌های آن. تعصب، تا آنجا که قانون را نقض نکند، خطری برای جامعه ندارد. گرفتاری از وقتی آغاز می‌شود که قانون در برابر متعصبان و خشونت‌طلبان کوتاه بیاید و دست آنان را باز یا نیمه‌‌باز بگذارد. از همین رو است که زنان و مردان تعصب‌مدار، قانون‌گریزترین مردم روزگارند. آنان خود را تافته‌های جدابافته می‌دانند و عقیدۀ خود را مقدس‌تر از هر قانونی. قانون را تا آنجا گردن می‌گذارند که پشتیبانشان باشد؛ نه بیش از آن. کشوری که در آن، سخن از عقیده، بیش از قانون و حقوق باشد، بهشت متعصبان است.

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی


تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگ‌ترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرف‌شنو باشیم، صبح‌ها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و …

اما ساده‌ترین و ضروری‌ترین مسائل زندگی را به  ما یاد ندادند.

کجا به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار کنیم …

در کودکی به ما آموختند که چموش نباشیم، اما پرسشگری و آزاداندیشی و شیوه‌های نقد را به ما نیاموختند.
داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳می‌گوید:

«اگر می‌خواهید بدانید کشوری توسعه می‌یابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانه‌های آن کشور نروید. اینها را به‌راحتی می‌توان خرید یا دزدید یا کپی کرد. می‌توان نفت فروخت و همۀ اینها را وارد کرد. برای اینکه بتوانید آیندۀ کشوری را پیش‌بینی کنید، بروید در دبستان‌ها؛ ببینید آنجا چگونه بچه‌ها را آموزش می‌دهند. مهم نیست چه چیزی آموزش می‌دهند؛ ببینید چگونه آموزش می‌دهند. اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظم‌پذیر، خطر‌پذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت می‌کنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»

از «نفس کشیدن» تا «سفر کردن» تا «مهرورزی» به آموزش نیاز دارد. بخشی از سلامت روحی و جسمی ما در گرو «تنفس صحیح» است.

آیا باید در جوانی یا میان‌سالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟!

به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ چیز به اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی می‌کند؛ دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.

هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر می‌رویم و وقتی به خانه برمی‌گردیم، چند خط نمی‌توانیم دربارۀ آنچه دیده‌ایم بنویسیم. چرا؟ چون در واقع «ندیده‌ایم». همه چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن وزیده است.

جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم می‌گفت: «اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری می‌کردم تا بچه‌ها قبل از اینکه به نگاه‌های سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند.»

می‌گفت: «کسی که به کلاس‌های طراحی می‌رود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیق‌تر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت می‌رود تا در طراحی پیشرفت کند.»

اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم.
انسانی که نمی‌‌تواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگرچه نقاشی‌های غارنشینان نشان می‌دهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.

بسیارند پدرانی که نمی‌دانند اگر همۀ دنیا را برای دخترشان فراهم کنند، به اندازۀ یک‌بار در آغوش گرفتن او و بوسیدن روی او، به او آرامش و اعتماد به نفس نمی‌دهد.

عجایب را در آسمان‌ها می‌جوییم، ولی یک‌بار به شاخۀ درختی که جلو خانۀ ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشده‌ایم.

نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املا و انشا نیاز به معلم و آموزش دارند.

"ما تربیت نشدیم!"

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

«بر خود ببالید»

«ما امیدوارترین مردم دنیا بودیم. هیچ ملتی همچون ما آسان دل نمی‌بست و معصومانه اعتماد نمی‌کرد.
شمشیرهای خطا و خنجرهای جفا رشته امید ما را نبرید. در تندباد حوادث، از جان برای شمع امیدمان سرپناه می‌ساختیم. هزاران روز را به انتظار لبخندی می‌گذراندیم، اگرچه جز خشم و خشونت نمی‌دیدیم.

آنان که اکنون ما را از هر تغییری ناامید کردند بر خود ببالند که مردمی شیدا و عاشق را بر خاکستر افسردگی نشاندند.
شناسنامه‌ام را می‌بینم. جایی برای مُهر جدید نمانده است. ما را شرمنده شناسنامه‌هایمان هم کردید.
فردا نسلی از راه می‌رسد که چراغ امیدش را در جایی دیگر روشن می‌کند؛ آنجا که دست شما به آن نمی‌رسد.»

🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی


🖊 "غدیر و مسئلۀ ما"

مهم‌ترین و بزرگ‌ترین نزاع در میان مسلمانان، بر سر جانشینی پیامبر اسلام(ص) است. همۀ مسلمانان برای پیامبر(ص) دو منصب می‌شناسند: نبوت و سرپرستی سیاسی مسلمانان در عصر رسالت. اهل سنت،   ارتحال پیامبر را پایان هر دو منصب می‌دانند؛ اما شیعیان به ادامۀ هر دو منصب(منهای وحی و رسالت پیامبرانه) در قالب امامت عقیده دارند. درنگ در ریشه‌ها و زمینه‌های اجتماعی و نیز ماهیت دینی این نزاع بزرگ تاریخی و گاه خونین، مجالی دیگر می‌طلبد؛ اکنون به نکته‌ای دیگر اشاره می‌کنم:

نزاع بر سر جانشینی پیامبر، اگرچه مسلمانان را به دو گروه متخاصم تبدیل کرده است، در بیشتر باورها و احکام فقهی و مناسک دینی و زیست‌جهان فردی یا اجتماعی آنان، تفاوتی مهم پدید نیاورده است. آن مقدار اختلافات فقهی و مناسکی و اعتقادی که در میان اهل سنت و شیعیان وجود دارد، چندان نیست که بتوان از تقابل و تفاوتی در حد «دو مذهب» سخن گفت؛ مگر اینکه بگوییم مهم‌ترین اصل در مسلمانی، مسئلۀ جانشینی است،  که در این صورت، امامت، هم مبدأ اختلاف خواهد بود و هم مهم‌ترین پیامد آن؛ وگرنه در دیگر اصول و فروع دین، چنان اختلاف و نزاعی نیست که پیدایی دو مذهب را توجیه کند؛ چنانکه اختلافات فقهی و کلامی در میان دانشمندان یک مذهب، منشأ مذهب‌سازی نمی‌شود. من می‌پذیرم که شیوۀ تعیین جانشین برای پیامبر بسیار مهم است، اما مهم‌تر از آن، این است که اختلاف بر سر جانشین، چه تفاوت‌های واقعی و ملموس در مهمات دینی مانند اخلاق و معنویت و یگانه‌‌پرستی و نوع‌دوستی به وجود می‌آورد.

برخی باورها، به گونه‌ای است که اختلاف بر سر آنها به‌حقیقت منشأ دوگانگی است. مثلا کسی که به خدا و معاد عقیده دارد، در شیوۀ زندگی و علایق و جهان‌بینی و شناخت‌ها و ارزش‌ها و... با منکر خدا و معاد متفاوت است. عقیده به خدا مانند آگاهی از گم شدن تیر و کمان شخصی گمنام در روستایی گمنام نیست.
گویند که در سقسین، شخصی دو کمان دارد
زان هر دو یکی گم شد، ما را چه زیان دارد

در فلسفۀ اسلامی، اختلاف شدیدی است بر سر اینکه اصالت با وجود است یا ماهیت. اما این اختلاف شدید، تأثیری در رفتار و اخلاق و منش و مرام و معنویت فلیسوفان ندارد. آیا اختلاف تشیع و تسنن، از جنس اختلاف فیلسوفان بر سر اصالت وجود است، یا همچون اختلاف کاتولیک و پروتستانتیسم است که دو الهیات و دو نگاه به انسان و جامعه، و پیامدهایی متفاوت در حد تفاوت آلمان و اسپانیا دارند؟ آیا عقیده به امامت، حوزه‌های مختلف نظری و عملی و مناسکی و عاطفی ما را به‌کل دگرگون می‌کند و از ما انسانی متفاوت می‌سازد؟ آیا عقیدۀ اهل سنت به عدالت صحابه، آنان را در ایمان و عمل صالح، ممتازتر کرده است؟ هیچ تردیدی نیست که اصل امامت، منشأ دوگانگی در جهان اسلام است؛ سخن بر سر این است که معتقدان به امامت و منکران آن، به غیر از اصل امامت، در چه حوزه‌های دیگری اختلاف پیدا می‌کنند و این اختلافات جزئی یا کلی، چه کم و کیفی دارد. پیروان سنت که همۀ اصحاب – حتی معاویه - را انسان‌هایی ممتاز می‌دانند، از این رهگذر به چه مقصودی در عالم نظر و عمل رسیده‌اند که شیعیان نرسیده‌اند؟ ولایت چون ولایت است مهم است یا چون تغییری در رفتار و گفتار ما می‌دهد؟ اگر اهمیت آن به نفس آن باشد، باید همچون عدالت، در شمار بدیهیات قرار گیرد که چنین نیست. ولایت اهل بیت، مهم است اگر کسی را از ولایت طاغوت بیرون بیاورد و طاغوت، ظلم و جهالت و قساوت و گناه و بی‌انصافی است.
.
🆔 @Sayehsokhan
#دمی_با_رضا_بابایی

قُدمای معاصر

پس از ملاصدرا، هیچ اتفاق مهمی در فلسفۀ موسوم به اسلامی نیفتاده است؛ اگرچه آن نيز چندان مهم نبود. در چهار قرن گذشته، صدها رساله مهم فلسفی در غرب پدید آمده است که فهم و هضم بسیاری از آنها هنوز برای ما دشوار است. طب، اقتصاد، روان‌شناسی، علوم اجتماعی،  فیزیک و... بماند، که مرثیه‌ای جدا می‌طلبد. بیهوده گمان می‌کنیم که می‌توانیم از روی این چهار قرن بپریم و سر از قرن بیست‌ویکم در بیاوریم. دست‌کم چهار صد سال تا قرن بیست‌ویک فاصله داریم.

ما از قرن دهم یا حتی هشتم هجری بیرون نیامده‌ایم. هنوز میان وجود و ماهیت در رفت‌وآمدیم؛

هنوز گمان می‌کنیم که فلسفه دشمن عرفان است و عرفان دشمن فقه و فقه دشمن قانون و قانون دشمن شهروند و همه دشمن یک‌دیگر؛

هنوز جان و مال انسان‌ها برای ما همان‌قدر ارزش دارد که در حمله مغول داشت؛

هنوز به قانون و راه‌های قانونی همان‌گونه می‌نگریم که به حیله‌های شرعی در ربا؛

هنوز زندگی را فرصتی برای اثبات حقانیت خود می‌دانیم، نه مجالی برای زیستن و آسودن؛
هنوز یک تار موی متون قدیم و میراث کهن را به همۀ علوم جدید نمی‌فروشیم؛
همچنان جهان را بیگانه‌ای می‌بینیم که دزدانه در سرمایه‌های ما می‌نگرد؛

هنوز بر این گمانیم که انسان برای جامعه است و جامعه برای آرمان‌ها و آرمان‌ها برای دویدن و نرسیدن؛

هنوز در اندیشه‌ایم که چیزی گردتر از چرخ یا رونده‌تر از آن، برای گاری‌های فرسوده‌مان اختراع کنیم؛
هنوز دل‌خوشیم که فقر اقتصادی، نشانۀ  فقر فکری ن‍یست؛
هنوز باور نكرده‌ایم كه به قول فردوسی بزرگ، توانایی در دانایی است، نه در هیاهوگری و درشت‌گویی.

قدمای معاصر که می‌گویند، ماییم.

🆔 @Sayehsokhan