This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💧سعدی بنوش
خانهها، صاحبخانههایشان را از یاد میبرند؛ خانهها به صابخانههای تازهشان مینازند. زندگی هم البته معشوقی بیوفاست که نازِ هیچکس را تا ابد نمیخرد، به تو خیانت میکند تا به دیگری برسد.
بَدان میمیرند و نیکان هم. باختن در بازیِ عمر، سرنوشتِ همگان است؛ نیکبودن و نیکمردن اما بردن در باختن است.
ثانیهها آفتابند، آفتاب تندِ تابستان. ثانیهها به برفِ عمر میتابند. ما آدم برفیهایی موقتی هستیم و هر روز قطره قطره آب میشویم. آدمها خاک نمیشوند، آدمها آب میشوند.
زنبیل کوچکی در دستمان است، زنبیلمان از جنس اینک و اکنون است. دکان به دکان میرویم اما چیزی نمیخریم چون تهی دستیم.
چون از نقدینه عشق و معرفت چیزی نداریم.
زندگی بهایی دارد، اگر بهایش را نپردازی آن را به تو نخواهند داد.
به گلستان سعدی بیا تا عشق و معرفت بیندوزی، تا بتوانی از بازارِ جهان، زندگی بخری.
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
خانهها، صاحبخانههایشان را از یاد میبرند؛ خانهها به صابخانههای تازهشان مینازند. زندگی هم البته معشوقی بیوفاست که نازِ هیچکس را تا ابد نمیخرد، به تو خیانت میکند تا به دیگری برسد.
بَدان میمیرند و نیکان هم. باختن در بازیِ عمر، سرنوشتِ همگان است؛ نیکبودن و نیکمردن اما بردن در باختن است.
ثانیهها آفتابند، آفتاب تندِ تابستان. ثانیهها به برفِ عمر میتابند. ما آدم برفیهایی موقتی هستیم و هر روز قطره قطره آب میشویم. آدمها خاک نمیشوند، آدمها آب میشوند.
زنبیل کوچکی در دستمان است، زنبیلمان از جنس اینک و اکنون است. دکان به دکان میرویم اما چیزی نمیخریم چون تهی دستیم.
چون از نقدینه عشق و معرفت چیزی نداریم.
زندگی بهایی دارد، اگر بهایش را نپردازی آن را به تو نخواهند داد.
به گلستان سعدی بیا تا عشق و معرفت بیندوزی، تا بتوانی از بازارِ جهان، زندگی بخری.
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
🩸تفنگ از پستان او شیر خورده بود
حامله بود
تفنگ زایید
تفنگ را قنداق کرد
به تفنگ شیر داد
تفنگ چهار دست و پا رفت
تفنگ روی دو پا ایستاد
تفنگ بزرگ شد
و سرانجام روزی
شلیک کرد...
زن گریست و گفت:
لعنت به جنگ
او اما نمی دانست
این جنگی بود
که سالها پیش نطفهاش را
خودش بسته بود
عملیاتی که از رختخواب شروع شد
و به خاکریز رسید
خانه
زرادخانه بود
تفنگ در خانه
گلولهی مشقی مینوشت
زن، فرمانده بود
او هر روز خشابی را
از فشنگی پر کرده بود
از نفرتی یا نفرینی
جنگ سینه به سینه رفت
هیچکس
زن را محاکمه نکرد
اما زن
در کابوسهای شبانهاش
همیشه تفنگی را میدید
که از پستان او
شیر خورده بود
✍️#عرفان_نظرآهاری
🕊 @erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
#روز_جهانی_صلح
#صلح_را_باید_از_کودکی_آموخت
حامله بود
تفنگ زایید
تفنگ را قنداق کرد
به تفنگ شیر داد
تفنگ چهار دست و پا رفت
تفنگ روی دو پا ایستاد
تفنگ بزرگ شد
و سرانجام روزی
شلیک کرد...
زن گریست و گفت:
لعنت به جنگ
او اما نمی دانست
این جنگی بود
که سالها پیش نطفهاش را
خودش بسته بود
عملیاتی که از رختخواب شروع شد
و به خاکریز رسید
خانه
زرادخانه بود
تفنگ در خانه
گلولهی مشقی مینوشت
زن، فرمانده بود
او هر روز خشابی را
از فشنگی پر کرده بود
از نفرتی یا نفرینی
جنگ سینه به سینه رفت
هیچکس
زن را محاکمه نکرد
اما زن
در کابوسهای شبانهاش
همیشه تفنگی را میدید
که از پستان او
شیر خورده بود
✍️#عرفان_نظرآهاری
🕊 @erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
#روز_جهانی_صلح
#صلح_را_باید_از_کودکی_آموخت
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃 لامکان
آنکس که دوست داشته میشود، خوشبخت است؛ اما آنکس که دوست داشته نمیشود، خوشبخت تر است.
زیرا هر دوست داشته شدهای در جایی به گروگان گرفته میشود، در قلمروِ قلبی، در اقلیمِ جانی، در چهار دیواریِ احساسِ کسی.
هر عشقی، بندی نیز دارد، ریسمانی، زنجیری، قفلی.
عشق، آزادی نمیآورد، اسارت میآورد؛ اما همین اسارت است که خواستنی است.
آدمها از بی عشقی میترسند زیرا از آزادی وحشت دارند، زیرا رهایی، ترسناک است.
عشق، قانون جاذبه است. تو را وصل میکند به چیزی، به کسی، به جایی. اما بیعشقی و دوست ناداشته شدگی، قانون سبکی و بیوزنی است. اگر از قانون جاذبه رها شوی، نمیدانی به کجا خواهی رفت و نمیدانی آن بینهایت که در آن هیچکس منتظرت نیست تا کجا امتداد دارد و نمیدانی این بیمنتها چقدر عمیق است!
تنها، شجاعترین انسان میتواند تابِ بیعشقی را بیاورد و برود.
تنها اوست که جرأت میکند برود به ناکجا، به لامکان، به هیچستان...
و ماه تنها در لامکان میتابد.
✍️#عرفان_نظرآهاری
#زندگی_در_لامکان
🎼#مازیار_لشنی
🍃 @erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
آنکس که دوست داشته میشود، خوشبخت است؛ اما آنکس که دوست داشته نمیشود، خوشبخت تر است.
زیرا هر دوست داشته شدهای در جایی به گروگان گرفته میشود، در قلمروِ قلبی، در اقلیمِ جانی، در چهار دیواریِ احساسِ کسی.
هر عشقی، بندی نیز دارد، ریسمانی، زنجیری، قفلی.
عشق، آزادی نمیآورد، اسارت میآورد؛ اما همین اسارت است که خواستنی است.
آدمها از بی عشقی میترسند زیرا از آزادی وحشت دارند، زیرا رهایی، ترسناک است.
عشق، قانون جاذبه است. تو را وصل میکند به چیزی، به کسی، به جایی. اما بیعشقی و دوست ناداشته شدگی، قانون سبکی و بیوزنی است. اگر از قانون جاذبه رها شوی، نمیدانی به کجا خواهی رفت و نمیدانی آن بینهایت که در آن هیچکس منتظرت نیست تا کجا امتداد دارد و نمیدانی این بیمنتها چقدر عمیق است!
تنها، شجاعترین انسان میتواند تابِ بیعشقی را بیاورد و برود.
تنها اوست که جرأت میکند برود به ناکجا، به لامکان، به هیچستان...
و ماه تنها در لامکان میتابد.
✍️#عرفان_نظرآهاری
#زندگی_در_لامکان
🎼#مازیار_لشنی
🍃 @erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
💧زنی زهر نوشم
توی قفسه داروخانهها هیچ پادزهری برای نیش آدمها وجود ندارد. اما سم آدمیزاد کشندهترین زهرهاست.
من آدمهای بسیاری را میشناسم که از سم آدمیزاد فلج شدهاند، نابینا شدهاند، قلبشان ایستاده است، من حتی آدمهایی را میشناسم که از زهرگزیدگی حرفی مردهاند.
یک نیش، دو نیش، سه نیش…
کم کم زهر پخش شد در رگهایم در عضلههایم در جانم، چشمهایم سیاهی رفت و سرم گیج. از بالای بلندی افتادم.
از بالای درخت دوستی یا از بالای برج عاج اعتماد.
نمیدانم چند روز یا چند سال یا چند قرن زیربرج، بیهوش افتاده بودم؛ یا زیر درخت، دردمند.
چشم که باز کردم هیچکس نبود، نه کسی که آب قند برایم بیاورد، نه کسی که دستمال خیس بر پیشانیام بگذارد، نه کسی که گلاب بر پیراهنم بپاشد، نه کسی که نبضم را بشمارد و نه کسی آیینه بر نفسهایم بگذارد.
و چون هیچکس نبود، من نیشتر بر روح خودم زدم و آنقدر روحم را فشردم تا زهر، همه زهر از جانم بیرون آمد.
اینک اگر از من بپرسید تو کیستی؟ من ناگزیر باید بگویم من همان زن زهرنوشم، همان زن نیشتر زن، همان زنی که از این نیش تا آن نیش، زندگی را نوش می کند…
✍️ #عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
توی قفسه داروخانهها هیچ پادزهری برای نیش آدمها وجود ندارد. اما سم آدمیزاد کشندهترین زهرهاست.
من آدمهای بسیاری را میشناسم که از سم آدمیزاد فلج شدهاند، نابینا شدهاند، قلبشان ایستاده است، من حتی آدمهایی را میشناسم که از زهرگزیدگی حرفی مردهاند.
یک نیش، دو نیش، سه نیش…
کم کم زهر پخش شد در رگهایم در عضلههایم در جانم، چشمهایم سیاهی رفت و سرم گیج. از بالای بلندی افتادم.
از بالای درخت دوستی یا از بالای برج عاج اعتماد.
نمیدانم چند روز یا چند سال یا چند قرن زیربرج، بیهوش افتاده بودم؛ یا زیر درخت، دردمند.
چشم که باز کردم هیچکس نبود، نه کسی که آب قند برایم بیاورد، نه کسی که دستمال خیس بر پیشانیام بگذارد، نه کسی که گلاب بر پیراهنم بپاشد، نه کسی که نبضم را بشمارد و نه کسی آیینه بر نفسهایم بگذارد.
و چون هیچکس نبود، من نیشتر بر روح خودم زدم و آنقدر روحم را فشردم تا زهر، همه زهر از جانم بیرون آمد.
اینک اگر از من بپرسید تو کیستی؟ من ناگزیر باید بگویم من همان زن زهرنوشم، همان زن نیشتر زن، همان زنی که از این نیش تا آن نیش، زندگی را نوش می کند…
✍️ #عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
💧به قصهای عاشقانه میرفت
پرسیدم: کجا میروی؟
گفت: به قصه.ای عاشقانه میروم.
دستش را گرفتم و گفتم: نرو، اینجا در برهوت بیعشقی، جایت امنتر است. اینجا خوشبختتری.
گفت: باید بروم هر آدمی سرانجام به قصهای عاشقانه محتاج است.
گفتم: اشتباه نکن، این قصه عاشقانه است که به آدمی محتاج است، تا قربانیاش کند.
گفت: میروم، میخواهم که بروم، دوست دارم که بروم، باید بروم.
گفتم: باشد حالا که بر رفتن پای میفشری اینها را از من بگیر و با خودت ببر، چون به کارت میآید.
این جگر را بگیر چون باید بسوزد. این قلب را بگیر چون باید بشکند، این آه را بگیر چون باید از سینهات تا آسمان برود. این زخم را بگیر چون باید بر پهلویت بماند. این درد را بگیر چون در جانت خواهد پیچید. این تاول را بگیر تا بر پایت بنشیند. این بغض را بگیر چون در گلویت جای خواهد گرفت. این اشکها را با خودت ببر چون از چشمهایت خواهد چکید و این خون را چون ناگزیری که شبانروز آن را بخوری و این خاموشی را زیرا روشنتر از آن در مرام عاشقی چراغی نیست.
او رفت و من دیگر هرگز او را ندیدم.
اما گاهی که از حوالی قصههای عاشقانه میگذرم، بوی جگر سوخته را میشنوم، بوی جگر سوخته را میشناسم. بوی جگر خودم را که به او قرض دادهام.
گاهی که به آسمان نگاه میکنم، آهش را در آسمان میبینم آه خودم است که به او بخشیده بودم.
گاهی صدای شکستن میآید، من صدای شکستن قلب را از میان هزاران صدا تشخیص میدهم، صدای شکستن بغض را و صدای افتادن اشک را و صدای ترکخوردن روح را…
-به کجا میروی ای دوست؟
-آیا تو هم جگر و بغض و اشک و آه و قلب میخواهی؟
✍️#عرفان_نظرآهاری
#به_کجا_می_روی_ای_دوست
#بوی_جگر_سوخته_می_آید
💧@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
پرسیدم: کجا میروی؟
گفت: به قصه.ای عاشقانه میروم.
دستش را گرفتم و گفتم: نرو، اینجا در برهوت بیعشقی، جایت امنتر است. اینجا خوشبختتری.
گفت: باید بروم هر آدمی سرانجام به قصهای عاشقانه محتاج است.
گفتم: اشتباه نکن، این قصه عاشقانه است که به آدمی محتاج است، تا قربانیاش کند.
گفت: میروم، میخواهم که بروم، دوست دارم که بروم، باید بروم.
گفتم: باشد حالا که بر رفتن پای میفشری اینها را از من بگیر و با خودت ببر، چون به کارت میآید.
این جگر را بگیر چون باید بسوزد. این قلب را بگیر چون باید بشکند، این آه را بگیر چون باید از سینهات تا آسمان برود. این زخم را بگیر چون باید بر پهلویت بماند. این درد را بگیر چون در جانت خواهد پیچید. این تاول را بگیر تا بر پایت بنشیند. این بغض را بگیر چون در گلویت جای خواهد گرفت. این اشکها را با خودت ببر چون از چشمهایت خواهد چکید و این خون را چون ناگزیری که شبانروز آن را بخوری و این خاموشی را زیرا روشنتر از آن در مرام عاشقی چراغی نیست.
او رفت و من دیگر هرگز او را ندیدم.
اما گاهی که از حوالی قصههای عاشقانه میگذرم، بوی جگر سوخته را میشنوم، بوی جگر سوخته را میشناسم. بوی جگر خودم را که به او قرض دادهام.
گاهی که به آسمان نگاه میکنم، آهش را در آسمان میبینم آه خودم است که به او بخشیده بودم.
گاهی صدای شکستن میآید، من صدای شکستن قلب را از میان هزاران صدا تشخیص میدهم، صدای شکستن بغض را و صدای افتادن اشک را و صدای ترکخوردن روح را…
-به کجا میروی ای دوست؟
-آیا تو هم جگر و بغض و اشک و آه و قلب میخواهی؟
✍️#عرفان_نظرآهاری
#به_کجا_می_روی_ای_دوست
#بوی_جگر_سوخته_می_آید
💧@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
🌹قبله اش یک گل سرخ
قبله اش یک گل سرخ بود، جانمازش چشمه، مهرش نور. دشت سجاده اش بود و با تپش پنجره ها وضو می گرفت.
و نمازش را وقتی می خوانْد که اذانش را باد سر گلدسته سرو گفته بود.
مسلمانی سهراب از این دست بود. عاشقانه و آرام . فراتر از اما و اگرها، او از باید ها و نباید های زهد و ورع گذشته بود و سلوکی سیال داشت و مذهبی مواج.
اما جهان همیشه طنزی تلخ دارد و ادعاهای آدم را حتی پس از مرگ نیز به چالش می کشد!
سهراب با آن چشم هایی که شسته شده بود و با آن چینی نازکی که در سینه اش می تپید، هرگز باورش نمی شد که مزارش در جایی قرار بگیرد که زنانی سیاه پوش با چوب دست فاتحه خوانان مزارش را به جرم کم مسلمانی تعزیر کنند!
شاید سهراب هر بار با هر نهی از منکری بر مزارش، چینی نازک تنهایی اش می شکند و شاید هر بار می گرید و می گوید:
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
- دختر بالغ همسایه -
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخوانَد
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#من_مسلمانم_قبله_ام_یک_گل_سرخ
#تولد_سهراب_سپهری_کسی_که_چشمهایش_را_شسته_بود_و_جور_دیگر_می_دید
🆔 @sayehsokhan
قبله اش یک گل سرخ بود، جانمازش چشمه، مهرش نور. دشت سجاده اش بود و با تپش پنجره ها وضو می گرفت.
و نمازش را وقتی می خوانْد که اذانش را باد سر گلدسته سرو گفته بود.
مسلمانی سهراب از این دست بود. عاشقانه و آرام . فراتر از اما و اگرها، او از باید ها و نباید های زهد و ورع گذشته بود و سلوکی سیال داشت و مذهبی مواج.
اما جهان همیشه طنزی تلخ دارد و ادعاهای آدم را حتی پس از مرگ نیز به چالش می کشد!
سهراب با آن چشم هایی که شسته شده بود و با آن چینی نازکی که در سینه اش می تپید، هرگز باورش نمی شد که مزارش در جایی قرار بگیرد که زنانی سیاه پوش با چوب دست فاتحه خوانان مزارش را به جرم کم مسلمانی تعزیر کنند!
شاید سهراب هر بار با هر نهی از منکری بر مزارش، چینی نازک تنهایی اش می شکند و شاید هر بار می گرید و می گوید:
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
- دختر بالغ همسایه -
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخوانَد
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#من_مسلمانم_قبله_ام_یک_گل_سرخ
#تولد_سهراب_سپهری_کسی_که_چشمهایش_را_شسته_بود_و_جور_دیگر_می_دید
🆔 @sayehsokhan
🌀قدح تردید
چون در امضای کاری مترّدد باشی، آن طرف اختیار کن که بیآزارتر بر آید.
با مردمِ سهل خوی دشوار مگوی
با آنکه درِ صلح زند جنگ مجوی
🔻🔻
کنار هر ماجرایی که درنگ کنیم، در حوالی هر دو راهی که بایستیم، در حاشیه هر ابهام و انتخاب و اختیاری که باشیم حتماً سَمتی هست که کم آزارتر پیش میرود.
آزار همان جادهای است که آدم را به تباهی میکشاند و کمآزاری همان مسیری که شاید روزی به رستگاری برسد.
سمتِ کمآزاری کدام طرف است؟ باید به آن سمت بگردیم، باید از همان طرف برویم. غلط یا درست کدام است؟ همیشه سمتِ کم آزاری درستتر است و شاید سمتِ بیآزاری درستترین باشد.
❓آیا به یاد میآوری که در کدام دوراهه تردیدی سمت کم آزارترش را رفتهای؟ نتیجه چه شد؟
آیا از آن انتخاب خشنودی؟
✍️#عرفان_نظرآهاری
#سعدی_بنوش
#هفتاد_قدح_از_گلستان
برای سفارش این کتاب به سایت نورونار بروید
☀️👇☀️
www.nooronaar.ir
Photo by: nazaninmoeni
#که_رستگاری_جاوید_در_کم_آزاریست
@erfannazarahari☀️
🆔 @Sayehsokhan
چون در امضای کاری مترّدد باشی، آن طرف اختیار کن که بیآزارتر بر آید.
با مردمِ سهل خوی دشوار مگوی
با آنکه درِ صلح زند جنگ مجوی
🔻🔻
کنار هر ماجرایی که درنگ کنیم، در حوالی هر دو راهی که بایستیم، در حاشیه هر ابهام و انتخاب و اختیاری که باشیم حتماً سَمتی هست که کم آزارتر پیش میرود.
آزار همان جادهای است که آدم را به تباهی میکشاند و کمآزاری همان مسیری که شاید روزی به رستگاری برسد.
سمتِ کمآزاری کدام طرف است؟ باید به آن سمت بگردیم، باید از همان طرف برویم. غلط یا درست کدام است؟ همیشه سمتِ کم آزاری درستتر است و شاید سمتِ بیآزاری درستترین باشد.
❓آیا به یاد میآوری که در کدام دوراهه تردیدی سمت کم آزارترش را رفتهای؟ نتیجه چه شد؟
آیا از آن انتخاب خشنودی؟
✍️#عرفان_نظرآهاری
#سعدی_بنوش
#هفتاد_قدح_از_گلستان
برای سفارش این کتاب به سایت نورونار بروید
☀️👇☀️
www.nooronaar.ir
Photo by: nazaninmoeni
#که_رستگاری_جاوید_در_کم_آزاریست
@erfannazarahari☀️
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما همه شرقیانی غمگینیم،
شرقیانی رنجور که قرنهاست در
تاریکی برای قطرهای نور جنگیدهایم.
ما خستهایم، ما زخمی شدهایم.
ما همه این قرنها در
جستجوی خورشید بودهایم و
خورشید مگر چیست جز دانایی، جز عشق،
جز شفقت جز گرما و روشنی و زندگی.
ما میان این همه شب
فقط کمی صبح میخواهیم.
ما میان این همه تاریکی
فقط کمی آفتاب میخواهیم و
میان این همه مرگ فقط کمی زندگی.
ای شرقی غمگین،
غمگین نباش و نگذار که آفتاب در تو بمیرد.
آفتاب تنها دارایی ماست،
پس نگذار هیچکس آن را از تو بگیرد.
#عرفان_نظرآهاری
🆔 @sayehsokhan
شرقیانی رنجور که قرنهاست در
تاریکی برای قطرهای نور جنگیدهایم.
ما خستهایم، ما زخمی شدهایم.
ما همه این قرنها در
جستجوی خورشید بودهایم و
خورشید مگر چیست جز دانایی، جز عشق،
جز شفقت جز گرما و روشنی و زندگی.
ما میان این همه شب
فقط کمی صبح میخواهیم.
ما میان این همه تاریکی
فقط کمی آفتاب میخواهیم و
میان این همه مرگ فقط کمی زندگی.
ای شرقی غمگین،
غمگین نباش و نگذار که آفتاب در تو بمیرد.
آفتاب تنها دارایی ماست،
پس نگذار هیچکس آن را از تو بگیرد.
#عرفان_نظرآهاری
🆔 @sayehsokhan
Forwarded from عکس نگار
🍀 اسم زنش کاظم بود
غلامعلی سبزی فروش، اسم زنش کاظم بود!
کاظم یک زن نامریی بود، اما وقتی غلامعلی می گفت: کاظم، ترخون! از پستوی مغازه یک زن تپل با یک دسته ترخون ظاهر می شد و باز به چشم برهم زدنی ناپدید. اسم رمز ظاهر شدن زن غلامعلی، شوید و جعفری و گشنیز و ترخون بود.
.
در آن عالم بچگی سوال من همیشه این بود که چرا اسم زن غلامعلی، کاظم است! اما زن غلامعلی اسمش واقعاً کاظم نبود؛ کاظم اسم غیرت و حمیت و سُنت غلامعلی بود که پیش روی مشتریان فریادش می زد.
کاظم قرار بود از زنانگیِ زن غلامعلی حفاظت کند.
بعدها، غلامعلی رییس شد، مدیر شد. بر مسند وزارت و صدارت نشست و اسم همه زنان شهر را کاظم گذاشت.
او طرح کاظم بودگی زنان را در مجلس ارائه داد و طرح رای آورد و کاظمانگی قانون شد و لازم الاجرا در کوچه و خیابان و محل کار. بعضی زنان به کاظم بودن خود رضایت دادند و بعضی ها هم نه.
*
این اعتراض ها که کمابیش می بینید و می شنید همه مشکل غلامعلی ها با کاظم هاست. کاظم ها دیگر نمی خواهند پشت ترخون و جعفری و تره و گشنیز و پیازچه پنهان شوند. آنها می خواهند اسم خود را و رسم خود را داشته باشند؛ و غلامعلی ها تحمل این همه بی آبرویی را ندارند؛ پس مجبورند پای دین و مذهب و قانون را پیش بکشند. حقیقت این است که غلامعلی از این وضع اصلا خوشحال نیست، اگر کاظم از پشت ترخون بیرون بیاید فردا چه بسا کلید مغازه را هم بگیرد، آن وقت غلامعلی و جبروتش چه خواهد شد؟ اصلا خدا هم از این وضع خوشحال نیست.
هر احضاریه که برای هر زنی فرستاده می شود، یک اتفاق رو به جلوست! غلامعلی ناگزیر است که احضاریه را به نام واقعی زنی بنویسد، زنی واقعی را محکوم کند، زنی واقعی را مجازات کند.
کاظم نبودن تاوان دارد. زن ریحان است اما اگر از پستوی ریحان به پیشخان بیاید مجازات می شود…
✍️#عرفان_نظرآهاری
#تن_ندادن_به_کاظمانگی
🍀 @erfannazarahari
🆔 @sayehsokhan
غلامعلی سبزی فروش، اسم زنش کاظم بود!
کاظم یک زن نامریی بود، اما وقتی غلامعلی می گفت: کاظم، ترخون! از پستوی مغازه یک زن تپل با یک دسته ترخون ظاهر می شد و باز به چشم برهم زدنی ناپدید. اسم رمز ظاهر شدن زن غلامعلی، شوید و جعفری و گشنیز و ترخون بود.
.
در آن عالم بچگی سوال من همیشه این بود که چرا اسم زن غلامعلی، کاظم است! اما زن غلامعلی اسمش واقعاً کاظم نبود؛ کاظم اسم غیرت و حمیت و سُنت غلامعلی بود که پیش روی مشتریان فریادش می زد.
کاظم قرار بود از زنانگیِ زن غلامعلی حفاظت کند.
بعدها، غلامعلی رییس شد، مدیر شد. بر مسند وزارت و صدارت نشست و اسم همه زنان شهر را کاظم گذاشت.
او طرح کاظم بودگی زنان را در مجلس ارائه داد و طرح رای آورد و کاظمانگی قانون شد و لازم الاجرا در کوچه و خیابان و محل کار. بعضی زنان به کاظم بودن خود رضایت دادند و بعضی ها هم نه.
*
این اعتراض ها که کمابیش می بینید و می شنید همه مشکل غلامعلی ها با کاظم هاست. کاظم ها دیگر نمی خواهند پشت ترخون و جعفری و تره و گشنیز و پیازچه پنهان شوند. آنها می خواهند اسم خود را و رسم خود را داشته باشند؛ و غلامعلی ها تحمل این همه بی آبرویی را ندارند؛ پس مجبورند پای دین و مذهب و قانون را پیش بکشند. حقیقت این است که غلامعلی از این وضع اصلا خوشحال نیست، اگر کاظم از پشت ترخون بیرون بیاید فردا چه بسا کلید مغازه را هم بگیرد، آن وقت غلامعلی و جبروتش چه خواهد شد؟ اصلا خدا هم از این وضع خوشحال نیست.
هر احضاریه که برای هر زنی فرستاده می شود، یک اتفاق رو به جلوست! غلامعلی ناگزیر است که احضاریه را به نام واقعی زنی بنویسد، زنی واقعی را محکوم کند، زنی واقعی را مجازات کند.
کاظم نبودن تاوان دارد. زن ریحان است اما اگر از پستوی ریحان به پیشخان بیاید مجازات می شود…
✍️#عرفان_نظرآهاری
#تن_ندادن_به_کاظمانگی
🍀 @erfannazarahari
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍎 قشنگ یعنی چه؟
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
"چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است."
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
- و نوشداری اندوه؟
- صدای خالص اکسیر میدهد این نوش
و حال، شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای میخوردند
✍️#سهراب_سپهری
بخشی از گفتگوی #افشین_دبیری و #عرفان_نظرآهاری درباره مدیریت منابع انسانی
از دریچه شاعرانگی
👥 @erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
"چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است."
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
- و نوشداری اندوه؟
- صدای خالص اکسیر میدهد این نوش
و حال، شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای میخوردند
✍️#سهراب_سپهری
بخشی از گفتگوی #افشین_دبیری و #عرفان_نظرآهاری درباره مدیریت منابع انسانی
از دریچه شاعرانگی
👥 @erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
↔️ من انسانم، اختیارم آرزوست
ماندن پشت هزار و یک در بسته اندوه میآورد، بیچارگی میآورد، خشم میآورد؛ و خشم و اندوه و بیچارگی که به هم بیامیزد جنون میآورد.
اختیار را که از آدم بگیرند یعنی انسانیتش را از او گرفتهاند، قیمتیترین داراییاش را و انسانی که انسانیتش را از او ستانده بشود، دیگر چه فرق میکند با خشت و خاک و خاکستر؟
…
عشق را باید تعارف کرد. معرفت را باید تعارف کرد، دین را هم باید تعارف کرد. یکی برمیدارد، یکی هم برنمیدارد.
هر چیز قشنگی که اجباری بشود، زشت میشود. بهشتی که کشان کشان آدم را به آن ببرند، دیگر جهنم است.
آدمها انسانیت را باید انتخاب کنند، عشق را باید انتخاب کنند، خدا و دین و پیغمبر را باید انتخاب کنند.
هیزم اجبارها روی هم که تلنبار بشود، انبار باروت حسرت و حرمان است، کبریتِ غضبِ زندگیام کو، یک روز این هیزمها را شعلهور میکند.
ما الان آنجاییم کنار تل هیزم اجبارها،
کنار زندگیهای نزیستهای که دارند دود میشوند،
کنار فریاد من انسانم، اختیارم آرزوست.
✍️ #عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
ماندن پشت هزار و یک در بسته اندوه میآورد، بیچارگی میآورد، خشم میآورد؛ و خشم و اندوه و بیچارگی که به هم بیامیزد جنون میآورد.
اختیار را که از آدم بگیرند یعنی انسانیتش را از او گرفتهاند، قیمتیترین داراییاش را و انسانی که انسانیتش را از او ستانده بشود، دیگر چه فرق میکند با خشت و خاک و خاکستر؟
…
عشق را باید تعارف کرد. معرفت را باید تعارف کرد، دین را هم باید تعارف کرد. یکی برمیدارد، یکی هم برنمیدارد.
هر چیز قشنگی که اجباری بشود، زشت میشود. بهشتی که کشان کشان آدم را به آن ببرند، دیگر جهنم است.
آدمها انسانیت را باید انتخاب کنند، عشق را باید انتخاب کنند، خدا و دین و پیغمبر را باید انتخاب کنند.
هیزم اجبارها روی هم که تلنبار بشود، انبار باروت حسرت و حرمان است، کبریتِ غضبِ زندگیام کو، یک روز این هیزمها را شعلهور میکند.
ما الان آنجاییم کنار تل هیزم اجبارها،
کنار زندگیهای نزیستهای که دارند دود میشوند،
کنار فریاد من انسانم، اختیارم آرزوست.
✍️ #عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌟خبر کن ای ستاره یار ما را
خبر کن ای ستاره یار ما را
که دریابد دل خون خوار ما را
خبر کن آن طبیب عاشقان را
که تا شربت دهد بیمار ما را
طبیب عاشقان را خبر نکردند و شربت به بیمار ما ندادند.
بیمار ما بیدوا و درمان و شربت و شفا رفت؛ از اینجا تا همه جا، با دلی که از آن خون میچکید و با پایی که تاول داشت.
حالا از هر جادهای که بگذری، خون دل عاشق بر زمین ریخته است. حالا از هر راهی که رد شوی، ردّ زخم پای عاشق بر خاک مانده است…
✍️#عرفان_نظرآهاری
🩸#خبر_کن_آن_طبیب_عاشقان_را
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
خبر کن ای ستاره یار ما را
که دریابد دل خون خوار ما را
خبر کن آن طبیب عاشقان را
که تا شربت دهد بیمار ما را
طبیب عاشقان را خبر نکردند و شربت به بیمار ما ندادند.
بیمار ما بیدوا و درمان و شربت و شفا رفت؛ از اینجا تا همه جا، با دلی که از آن خون میچکید و با پایی که تاول داشت.
حالا از هر جادهای که بگذری، خون دل عاشق بر زمین ریخته است. حالا از هر راهی که رد شوی، ردّ زخم پای عاشق بر خاک مانده است…
✍️#عرفان_نظرآهاری
🩸#خبر_کن_آن_طبیب_عاشقان_را
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🐜مورچه را به خانهاش برگردان
قرنهاست که حیوانات دیگری پیامبری ندارند، نه آیهای برایشان نازل میشود و نه سورهای به اسمشان از آسمان به زمین فرو فرستاده میشود و نه سلیمانی به درد دلشان گوش میدهد.
اما شاید رسالتی روی خاک افتاده باشد که تو باید پیدایش کنی و آن را برداری.
به زمین نگاه کن به زیر پای بیشفقت آدمیان، شاید مورچهای راهش را گم کرده باشد، شاید رسالت تو آن باشد که مورچهای را به خانهاش برگردانی...
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🐜#مورچه_را_به_خانه_اش_برگردان
https://nooronaar.ir/moorche
🆔 @sayehsokhan
قرنهاست که حیوانات دیگری پیامبری ندارند، نه آیهای برایشان نازل میشود و نه سورهای به اسمشان از آسمان به زمین فرو فرستاده میشود و نه سلیمانی به درد دلشان گوش میدهد.
اما شاید رسالتی روی خاک افتاده باشد که تو باید پیدایش کنی و آن را برداری.
به زمین نگاه کن به زیر پای بیشفقت آدمیان، شاید مورچهای راهش را گم کرده باشد، شاید رسالت تو آن باشد که مورچهای را به خانهاش برگردانی...
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🐜#مورچه_را_به_خانه_اش_برگردان
https://nooronaar.ir/moorche
🆔 @sayehsokhan
📌هر روز از خودت بپرس
هر کس هر جای جهان خوبی کند، نبض زمین بهتر میزند، خون در رگهای خاک بیشتر میدود و چیزی به زندگی اضافه میشود.
و هر کس هر جای جهان بدی کند، تکهای از جان جهان کنده میشود،گوشهای از تن زمین زخمی میشود و چیزی از زندگی کم میشود.
هر روز از خودت بپرس امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟
نپرس امروز خوب بود یا بد؟ بپرس امروز خوب بودم یا بد؟
زیرا زندگی، پاسخ هر روزه همین پرسش است...
#عرفان_نظرآهاری
https://t.me/+TxggDODfW_iNxzjv
🆔 @sayehsokhan
هر کس هر جای جهان خوبی کند، نبض زمین بهتر میزند، خون در رگهای خاک بیشتر میدود و چیزی به زندگی اضافه میشود.
و هر کس هر جای جهان بدی کند، تکهای از جان جهان کنده میشود،گوشهای از تن زمین زخمی میشود و چیزی از زندگی کم میشود.
هر روز از خودت بپرس امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟
نپرس امروز خوب بود یا بد؟ بپرس امروز خوب بودم یا بد؟
زیرا زندگی، پاسخ هر روزه همین پرسش است...
#عرفان_نظرآهاری
https://t.me/+TxggDODfW_iNxzjv
🆔 @sayehsokhan
Telegram
اندیشه ورزی
✓اندیشه ورزی، هر نوع فعالیت فکری و عقلی است که درصدد حل یک مسئله یا وضعیت چالش برانگیز باشد و یا بخواهد وضعیت موجود را به وضعیت روشن و مطلوبی برساند
✓یك ساعت تفكر ، از هفتاد سال عبادت بدون تفكر ارزشمندتر است(حضرت محمد)
✓یك ساعت تفكر ، از هفتاد سال عبادت بدون تفكر ارزشمندتر است(حضرت محمد)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📕حافظ را از نو بخوانیم
آیا یک شاعر، یک شاعرِ عاشقِ عارف، مقیم قرنهای پیش، میتواند برای دغدغههای اجتماعی و روزمرگیهای ملالآور و پیچیدگیهای زندگی امروز ما چارهجوییهای کارآمد پیدا کند و نسخههای درمانگر بنویسد؟
آیا میتوان دیوان حافظ را از سر سفرههای هفتسین و شبهای چله برداشت و به اداره برد؟ به کوچه برد به خیابان برد؟ و به جای آنکه چشمها را بست و نیت کرد و فال گرفت، چشمها را گشود و پا به پای این کنشگر و منتقد و مصلح اجتماعی، چرخ بر هم زد و طرحی نو در انداخت؟
✍️ #عرفان_نظرآهاری
#حافظ_را_از_نو_بخوانیم
#زندگی_با_حافظ
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
آیا یک شاعر، یک شاعرِ عاشقِ عارف، مقیم قرنهای پیش، میتواند برای دغدغههای اجتماعی و روزمرگیهای ملالآور و پیچیدگیهای زندگی امروز ما چارهجوییهای کارآمد پیدا کند و نسخههای درمانگر بنویسد؟
آیا میتوان دیوان حافظ را از سر سفرههای هفتسین و شبهای چله برداشت و به اداره برد؟ به کوچه برد به خیابان برد؟ و به جای آنکه چشمها را بست و نیت کرد و فال گرفت، چشمها را گشود و پا به پای این کنشگر و منتقد و مصلح اجتماعی، چرخ بر هم زد و طرحی نو در انداخت؟
✍️ #عرفان_نظرآهاری
#حافظ_را_از_نو_بخوانیم
#زندگی_با_حافظ
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🟠 نه به خشونت علیه خود
بیست و پنجم نوامبر روز مبارزه با خشونت علیه زنان. خشونت علیه زنان هزار و یک تعریف دارد و هزاران هزار مصداق. اما من از میان آن همه، از آن خشونتِ پنهانی صحبت می کنم که زنان نادانسته و ناخواسته بر خود روا می دارند: خشونتِ به هر قیمتی دوست داشته شدن!
🎙این متن را بشنوید...
آیا شما نیز ناخواسته چنین خشونت هایی را بر خود روا می دارید؟
✍️#عرفان_نظرآهاری
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
#نه_به_خشونت_علیه_خود
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
بیست و پنجم نوامبر روز مبارزه با خشونت علیه زنان. خشونت علیه زنان هزار و یک تعریف دارد و هزاران هزار مصداق. اما من از میان آن همه، از آن خشونتِ پنهانی صحبت می کنم که زنان نادانسته و ناخواسته بر خود روا می دارند: خشونتِ به هر قیمتی دوست داشته شدن!
🎙این متن را بشنوید...
آیا شما نیز ناخواسته چنین خشونت هایی را بر خود روا می دارید؟
✍️#عرفان_نظرآهاری
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
#نه_به_خشونت_علیه_خود
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
Forwarded from اتچ بات
🌹 هزار و یک بار عشق
یکم بار که عاشق شد، قلبش کبوتر بود و تنش از گل سرخ اما عشق، آن صیاد است که کبوتران را پر می دهد و آن باغبان است که گل های سرخ را پرپر می کند؛ پس کبوترش را پراند و گل سرخش را پرپر کرد.
*
دوم بار که عاشق شد، قلبش آهو بود و تنش از ترمه و ترنم اما عشق، آن پلنگ است که ناز آهوان و مشک آهوان نرمش نمی کند، پس آهویش را درید و تنش را به توفان خود تکه تکه کرد؛ که عشق توفان است و نه ترمه می ماند و نه ترنم.
*
سوم بار که عاشق شد، قلبش عقاب بود و تنش از تنه سرو اما عشق، آن آسمان است که عقابان را می بلعد و آن مرگ است که تن هر سروی را تابوت می کند؛ پس عقابش در آسمان گم شد و تنش تابوتی روان بر رود عشق.
*
و چهارم بار و پنجم بار و ششم بار و هزار بار.
هزار و یکم بار که عاشق شد، قلبش اسبی بود از پولاد و آتش و خون و تنش از سنگ و غیرت و استخوان.
و عشق آمد در هیأت سواری با سپری و سلاحی بر قلبش نشست و عنانش را کشید، آنچنان که قلبش از جا کنده شد.
سوار گفت: از این پس زندگی، میدان است و حریف، خداوند؛ پس قلبت را بیاموز که:
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است، ای پسر
آنگاه تازیانه ای بر سمند قلبش زد و تاخت و آن روز، روز نخست عاشقی بود.
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
یکم بار که عاشق شد، قلبش کبوتر بود و تنش از گل سرخ اما عشق، آن صیاد است که کبوتران را پر می دهد و آن باغبان است که گل های سرخ را پرپر می کند؛ پس کبوترش را پراند و گل سرخش را پرپر کرد.
*
دوم بار که عاشق شد، قلبش آهو بود و تنش از ترمه و ترنم اما عشق، آن پلنگ است که ناز آهوان و مشک آهوان نرمش نمی کند، پس آهویش را درید و تنش را به توفان خود تکه تکه کرد؛ که عشق توفان است و نه ترمه می ماند و نه ترنم.
*
سوم بار که عاشق شد، قلبش عقاب بود و تنش از تنه سرو اما عشق، آن آسمان است که عقابان را می بلعد و آن مرگ است که تن هر سروی را تابوت می کند؛ پس عقابش در آسمان گم شد و تنش تابوتی روان بر رود عشق.
*
و چهارم بار و پنجم بار و ششم بار و هزار بار.
هزار و یکم بار که عاشق شد، قلبش اسبی بود از پولاد و آتش و خون و تنش از سنگ و غیرت و استخوان.
و عشق آمد در هیأت سواری با سپری و سلاحی بر قلبش نشست و عنانش را کشید، آنچنان که قلبش از جا کنده شد.
سوار گفت: از این پس زندگی، میدان است و حریف، خداوند؛ پس قلبت را بیاموز که:
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است، ای پسر
آنگاه تازیانه ای بر سمند قلبش زد و تاخت و آن روز، روز نخست عاشقی بود.
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
www.nooronaar.ir
🆔 @sayehsokhan
Telegram
attach 📎
Forwarded from عرفان نظرآهاری
◾️سیاهتر از سیاهی
دشمن هرگز توی بوق صادق بوقی پنهان نمی شود. دشمن هرگز در فنجان قهوه کافی شاپ ها حل نمی شود. دشمن هرگز به طُره گیسوان دختران شهر نمی آویزد.
دشمن غبار است، غباری خاکستری که از آتش جهل بر می خیزد و خزنده و مخفی می نشیند روی قشر خاکستری مغز و سلول های مغز از آن پس همه چیز را یا سیاه می بیند یا سفید. یا حق می بیند یا باطل. یا خودی می بیند یا غیر خودی.
و آن چشم ها که خود را سفید و بر حق و خودی می بیند، همه جهان را سیاه و باطل و غیر خودی خواهد دید.
دشمن دقیقا همین نوع نگاه است.
داعش یعنی چه؟ یعنی همین! یعنی افراط گرایی و تندروی و بر حق پنداری مطلق.
*
و من که کارم این بود که هر روز مورچه را به خانه اش بر گردانم و چای را با طعم خدا بنوشم و سلام کنم به پیامبری که از کنار خانه مان رد می شود، می دانستم که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست: سیاهتر.
و این سیاهتر که اکنون روی سیاهی را گرفته است، همان دودی است که از گور سیاه و سفید کردن جامعه بلند شد.
و چاره آنجا بود که باید به جای حجاب بان، مهربان می گماشتید، عشقبان می گماشتید، زیبابان می گماشتید. نگماشتید و زشتی، زشت تر زایید. افراط، افراطی تر زایید، خشونت، خشم زایید.
جامعه بی مروّت و بی مدارا، همین می شود: داعش پرور.
اما اینک دیگر داعش را نمی شود کشت. داعش آدم نیست که کشتنی باشد، ماجراست. تماشای معوج جهان است. خوانش اشتباهی دین است،. جنون افسار گسیخته جزم و جمود است.
اینک نه اسلحه به کار می آید، نه چوبه دار. آنکه خود را می کشد، کجا از مجازات مردن می هراسد؟!
اینک این ماییم که می توانیم به یاری تان بیایم!
ما: یعنی شعر، یعنی قصه، یعنی هنر، یعنی عشق، یعنی زیبایی…
در برابر این همه زشتی، در برابر این غبار نشسته بر سلول های منجمد مغز، این تعصب سیمانی جاگرفته در جمجمه ها؛
نه انتقام سخت که التیام نرم، چاره گر است.
این جامعه پرستار می خواهد نه منتقم.
درد، درمان می خواهد، بیمار دوا می خواهد، زخم، مرهم می خواهد، شهر به شفا محتاج است.
شستن و روبیدن و زدودن زهری که به جای خون در رگان کوچه و خیابان می گردد؛
نه به یک شب و یک روز، نه به این هفته و این ماه؛
که به سال ها و به سال ها و به سال ها…
که به دوران باید درمان شود …
اما افسوس شما تازه به دوران رسیده اید، درمان نمی دانید، دوا هم ندارید…
✍️#عرفان_نظرآهاری
https://youtu.be/i8jcQx38WBY
دشمن هرگز توی بوق صادق بوقی پنهان نمی شود. دشمن هرگز در فنجان قهوه کافی شاپ ها حل نمی شود. دشمن هرگز به طُره گیسوان دختران شهر نمی آویزد.
دشمن غبار است، غباری خاکستری که از آتش جهل بر می خیزد و خزنده و مخفی می نشیند روی قشر خاکستری مغز و سلول های مغز از آن پس همه چیز را یا سیاه می بیند یا سفید. یا حق می بیند یا باطل. یا خودی می بیند یا غیر خودی.
و آن چشم ها که خود را سفید و بر حق و خودی می بیند، همه جهان را سیاه و باطل و غیر خودی خواهد دید.
دشمن دقیقا همین نوع نگاه است.
داعش یعنی چه؟ یعنی همین! یعنی افراط گرایی و تندروی و بر حق پنداری مطلق.
*
و من که کارم این بود که هر روز مورچه را به خانه اش بر گردانم و چای را با طعم خدا بنوشم و سلام کنم به پیامبری که از کنار خانه مان رد می شود، می دانستم که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست: سیاهتر.
و این سیاهتر که اکنون روی سیاهی را گرفته است، همان دودی است که از گور سیاه و سفید کردن جامعه بلند شد.
و چاره آنجا بود که باید به جای حجاب بان، مهربان می گماشتید، عشقبان می گماشتید، زیبابان می گماشتید. نگماشتید و زشتی، زشت تر زایید. افراط، افراطی تر زایید، خشونت، خشم زایید.
جامعه بی مروّت و بی مدارا، همین می شود: داعش پرور.
اما اینک دیگر داعش را نمی شود کشت. داعش آدم نیست که کشتنی باشد، ماجراست. تماشای معوج جهان است. خوانش اشتباهی دین است،. جنون افسار گسیخته جزم و جمود است.
اینک نه اسلحه به کار می آید، نه چوبه دار. آنکه خود را می کشد، کجا از مجازات مردن می هراسد؟!
اینک این ماییم که می توانیم به یاری تان بیایم!
ما: یعنی شعر، یعنی قصه، یعنی هنر، یعنی عشق، یعنی زیبایی…
در برابر این همه زشتی، در برابر این غبار نشسته بر سلول های منجمد مغز، این تعصب سیمانی جاگرفته در جمجمه ها؛
نه انتقام سخت که التیام نرم، چاره گر است.
این جامعه پرستار می خواهد نه منتقم.
درد، درمان می خواهد، بیمار دوا می خواهد، زخم، مرهم می خواهد، شهر به شفا محتاج است.
شستن و روبیدن و زدودن زهری که به جای خون در رگان کوچه و خیابان می گردد؛
نه به یک شب و یک روز، نه به این هفته و این ماه؛
که به سال ها و به سال ها و به سال ها…
که به دوران باید درمان شود …
اما افسوس شما تازه به دوران رسیده اید، درمان نمی دانید، دوا هم ندارید…
✍️#عرفان_نظرآهاری
https://youtu.be/i8jcQx38WBY
YouTube
در روزگار هزاران ضحاک
🔸ضحاک نباش
هر آدمی در نهادش اهریمنی دارد نهان، که اگر او را آدمیت نیاموزد و شفقت و عشق، جهانی را می تواند که به آتش کشد.
هر آدمی ضحاکی زهرآگین در پستوی روان دارد و مارانی نرُسته بر شانه های خویش.
ضحاک را نمی توان کشت، زیرا که از کشته ی ضحاک، هزار ضحاک…
هر آدمی در نهادش اهریمنی دارد نهان، که اگر او را آدمیت نیاموزد و شفقت و عشق، جهانی را می تواند که به آتش کشد.
هر آدمی ضحاکی زهرآگین در پستوی روان دارد و مارانی نرُسته بر شانه های خویش.
ضحاک را نمی توان کشت، زیرا که از کشته ی ضحاک، هزار ضحاک…
🌹شغل شریف عشق
از میان همه شغل های جهان عاشقی را برگزیدم که شغلی تمام وقت است، کارفرمایی به جز خداوند ندارم و همکارم با درخت که می روید و با خورشید که می تابد و با زمین که می گردد.
همه روزها، روز عشق است و نه پنج شنبه ها تعطیلم و نه جمعه ها.
شغلم حقوق ثابتی ندارد، بیمه و بازنشستگی هم؛ اما تا بخواهی مزایا دارد.
و چه مزیتی از آن بالاتر که کارمند کوچکی باشی در سازمانی که خدا اداره اش می کند.
#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🆔 @sayehsokhan
از میان همه شغل های جهان عاشقی را برگزیدم که شغلی تمام وقت است، کارفرمایی به جز خداوند ندارم و همکارم با درخت که می روید و با خورشید که می تابد و با زمین که می گردد.
همه روزها، روز عشق است و نه پنج شنبه ها تعطیلم و نه جمعه ها.
شغلم حقوق ثابتی ندارد، بیمه و بازنشستگی هم؛ اما تا بخواهی مزایا دارد.
و چه مزیتی از آن بالاتر که کارمند کوچکی باشی در سازمانی که خدا اداره اش می کند.
#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🆔 @sayehsokhan