به مرغانِ دریایی خو گرفتیم
پیامی نمیآورند
بالهایشان را باز و بسته میکنند
انگار که لتهای پنجرههای خانهیی
خالی را باز و بسته میکنند.
به شبهای بیخواب خو گرفتیم
به خوابهای بریده شده
در شیشههای شکسته
به معلولین با چوبهای زیرِ بغلشان
به گندابها در ساحلِ دریا
به نانهای سیاهِ پرتاپ شده در دریا
به صدای زنجیر که در آب میافتد،
به هنگامِ شب
خو گرفتیم که فراموشمان کنند.
و آن مجسمهی بیدست
زیبا بود
نمیدانستی کجا را نشان میداد
و اگر نشان میداد.
■شاعر: #یانیس_ریتسوس [ یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ ]
■برگردان: #فریدون_فریاد
#جهان_شعر_و_ترجمه
#ریتسوس_شاعر_مبارزه
🆔 @Sayehsokhan
پیامی نمیآورند
بالهایشان را باز و بسته میکنند
انگار که لتهای پنجرههای خانهیی
خالی را باز و بسته میکنند.
به شبهای بیخواب خو گرفتیم
به خوابهای بریده شده
در شیشههای شکسته
به معلولین با چوبهای زیرِ بغلشان
به گندابها در ساحلِ دریا
به نانهای سیاهِ پرتاپ شده در دریا
به صدای زنجیر که در آب میافتد،
به هنگامِ شب
خو گرفتیم که فراموشمان کنند.
و آن مجسمهی بیدست
زیبا بود
نمیدانستی کجا را نشان میداد
و اگر نشان میداد.
■شاعر: #یانیس_ریتسوس [ یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ ]
■برگردان: #فریدون_فریاد
#جهان_شعر_و_ترجمه
#ریتسوس_شاعر_مبارزه
🆔 @Sayehsokhan