📝
گفت: سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد و پنجاه درم جمع کردم. امسال قصد حج کردم تا بروم.
روزی سرپوشیده ای که در خانه است حامله بود. مگر از همسایه بوی طعامی میآمد. مرا گفت: برو و پاره ای بیار از آن طعام. من رفتم به در خانه همسایه آن حال خبر دادم.
همسایه گریستن گرفت و گفت: بدانکه سه شبانروز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند. امروز خری مرده دیدم. بار از وی جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد.
چون این بشنیدم آتش در جان من افتاد. آن سیصد و پنجاه درم برداشتم و بدو دادم.
گفتم: نفقه اطفال کن که حج ما این است...
📆 ۲۵ فروردین روز بزرگداشت حکیم #عطار_نیشابوری گرامیباد
🆔 @SayehSokhan
گفت: سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد و پنجاه درم جمع کردم. امسال قصد حج کردم تا بروم.
روزی سرپوشیده ای که در خانه است حامله بود. مگر از همسایه بوی طعامی میآمد. مرا گفت: برو و پاره ای بیار از آن طعام. من رفتم به در خانه همسایه آن حال خبر دادم.
همسایه گریستن گرفت و گفت: بدانکه سه شبانروز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند. امروز خری مرده دیدم. بار از وی جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد.
چون این بشنیدم آتش در جان من افتاد. آن سیصد و پنجاه درم برداشتم و بدو دادم.
گفتم: نفقه اطفال کن که حج ما این است...
📆 ۲۵ فروردین روز بزرگداشت حکیم #عطار_نیشابوری گرامیباد
🆔 @SayehSokhan
Telegram
attach 📎
در قحطیِ نیشابور
چهل شبانهروز گشتم
نه در هیچ مکانی صدای اذانی بود
و نه هیچ مسجدی گُشاده.
آنجا دانستم که
نامِ اعظم خداوند
«نان» است...
#مصیبت_نامه
#عطار_نیشابوری
🆔 @Sayehsokhan
چهل شبانهروز گشتم
نه در هیچ مکانی صدای اذانی بود
و نه هیچ مسجدی گُشاده.
آنجا دانستم که
نامِ اعظم خداوند
«نان» است...
#مصیبت_نامه
#عطار_نیشابوری
🆔 @Sayehsokhan
🌲🌳🌲🌳حکایت به دار آویختن #حسین_منصور_حلاج
منصور حلاجی که اناالحق میگفت
خاک همه ره به نوک مژگان میرفت
درقلزم نیستی خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن در اناالحق میسفت
#مولانا
پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صدهزار آدمی گرد آمدند... درویشی در آن میان پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز، فردا و پس فردا بینی!
آن روز بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند، یعنی عشق این است.
پس در راه که میرفت میخرامید، دست اندازان و عیاروار میرفت با سیزده بند گران. گفتند: این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا به قربانگاه میروم.
چون به زیر دارش بردند بوسهای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد. گفتند: حال چیست؟ گفت: معراج مَردان سرِ دار است.
پس جماعت مریدان گفتند: چه گویی در ما که مریدانیم و اینها منکرند و ترا سنگ خواهند زد؟ گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی؛ از آن که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید، به صلابت شریعت میجنبند و توحید در شرع اصل بُود و حُسن ظن فرع.
هر کس سنگی میانداخت؛ شبلی را گلی انداخت، حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آن که آنها نمیدانند، معذورند؛ از او سختیم میآید که او میداند که نمیباید انداخت.
پس دستش را جدا کردند خندهای بزد، گفتند: خنده چیست؟
گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در میکشد، قطع کند.
پس پایش ببریدند تبسمی کرد، گفت: بدین پای سفر خاکی میکردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید.
پس او دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد، گفتند: چرا چنین کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردیه من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه (سرخاب) مردان، خون ایشان است.
گفتند: اگر روی به خون سرخ کرد، ساعد چرا آلودی؟ گفت: وضو سازم.
گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوءِ آن درست نیابد الا به خون. پس چشمایش برکندند. قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ میانداختند، پس گوش و بینی بریدند و... پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش بریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان داد.
#تذکره_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
بایزید گفت: چون او را دار زدند. دنیا بر من تنگ آمد. برای دلداری خویش شب تا سحر زیر جنازهی بر دار آویختهاش نماز کردم. چون سحر شد و هنگام نماز صبح، هاتفی از آسمان ندا داد. که ای بایزید از خود چه میپرسی؟ پاسخ دادم: چرا با او چنین کردی؟ باز ندا آمد: او را سِرّی از اسرار خود بازگو کردیم. تاب نیاورد و فاش ساخت. پس سزای کسی که اسرار ما فاش سازد چنین باشد!
🆔 @Sayehsokhan
منصور حلاجی که اناالحق میگفت
خاک همه ره به نوک مژگان میرفت
درقلزم نیستی خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن در اناالحق میسفت
#مولانا
پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صدهزار آدمی گرد آمدند... درویشی در آن میان پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز، فردا و پس فردا بینی!
آن روز بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند، یعنی عشق این است.
پس در راه که میرفت میخرامید، دست اندازان و عیاروار میرفت با سیزده بند گران. گفتند: این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا به قربانگاه میروم.
چون به زیر دارش بردند بوسهای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد. گفتند: حال چیست؟ گفت: معراج مَردان سرِ دار است.
پس جماعت مریدان گفتند: چه گویی در ما که مریدانیم و اینها منکرند و ترا سنگ خواهند زد؟ گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی؛ از آن که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید، به صلابت شریعت میجنبند و توحید در شرع اصل بُود و حُسن ظن فرع.
هر کس سنگی میانداخت؛ شبلی را گلی انداخت، حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آن که آنها نمیدانند، معذورند؛ از او سختیم میآید که او میداند که نمیباید انداخت.
پس دستش را جدا کردند خندهای بزد، گفتند: خنده چیست؟
گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در میکشد، قطع کند.
پس پایش ببریدند تبسمی کرد، گفت: بدین پای سفر خاکی میکردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید.
پس او دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد، گفتند: چرا چنین کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردیه من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه (سرخاب) مردان، خون ایشان است.
گفتند: اگر روی به خون سرخ کرد، ساعد چرا آلودی؟ گفت: وضو سازم.
گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوءِ آن درست نیابد الا به خون. پس چشمایش برکندند. قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ میانداختند، پس گوش و بینی بریدند و... پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش بریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان داد.
#تذکره_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
بایزید گفت: چون او را دار زدند. دنیا بر من تنگ آمد. برای دلداری خویش شب تا سحر زیر جنازهی بر دار آویختهاش نماز کردم. چون سحر شد و هنگام نماز صبح، هاتفی از آسمان ندا داد. که ای بایزید از خود چه میپرسی؟ پاسخ دادم: چرا با او چنین کردی؟ باز ندا آمد: او را سِرّی از اسرار خود بازگو کردیم. تاب نیاورد و فاش ساخت. پس سزای کسی که اسرار ما فاش سازد چنین باشد!
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گُفتم شرابِ وَصل،
به اُوباش میدهند ؟
با خنده گُفت:
بندهیِ او ، باش ،
میدهند ...
#عطار_نیشابوری
🆔 @Sayehsokhan
به اُوباش میدهند ؟
با خنده گُفت:
بندهیِ او ، باش ،
میدهند ...
#عطار_نیشابوری
🆔 @Sayehsokhan
و گفت: بیزارم از آن خدای که به طاعت من ، از من خشنود شود و به معصیت من ، از من خشم گیرد. پس او خود در بند من است تا من چه کنم!
#عطار_نیشابوری
کتاب: #تذکره_الاولیا
🆔 @Sayehsokhan
#عطار_نیشابوری
کتاب: #تذکره_الاولیا
🆔 @Sayehsokhan
ديوانهای به نيشابور میرفت. دشتی ديد پر از گاو. پرسيد: اينها از آنِ كيست؟
گفتند: از آنِ عميد نيشابور است. از آنجا گذشت، صحرايی ديد پر از اسب. گفت اين اسبها از آنِ كيست؟
گفتند از عميد. چون به شهر آمد غلامان ديد بسيار. پرسيد: اين غلامان از كيستند؟
گفتند: بندگان عميدند .درون شهر سرايی ديد آراسته كه مردم به آنجا میرفتند و میآمدند. پرسيد: اين سرای كيست؟
گفتند: اين اندازه ندانی كه سرای عميد نيشابور است؟
ديوانه دستاری بر سر داشت كهنه و پارهپاره، از سر بر گرفت، به آسمان پرتاب كرد و گفت: اين را هم به عميد نيشابور ده، از آنچه كه همه چيز را به وی دادهای.
#الهی_نامه
#عطار_نیشابوری
🆔@Sayehsokhan
گفتند: از آنِ عميد نيشابور است. از آنجا گذشت، صحرايی ديد پر از اسب. گفت اين اسبها از آنِ كيست؟
گفتند از عميد. چون به شهر آمد غلامان ديد بسيار. پرسيد: اين غلامان از كيستند؟
گفتند: بندگان عميدند .درون شهر سرايی ديد آراسته كه مردم به آنجا میرفتند و میآمدند. پرسيد: اين سرای كيست؟
گفتند: اين اندازه ندانی كه سرای عميد نيشابور است؟
ديوانه دستاری بر سر داشت كهنه و پارهپاره، از سر بر گرفت، به آسمان پرتاب كرد و گفت: اين را هم به عميد نيشابور ده، از آنچه كه همه چيز را به وی دادهای.
#الهی_نامه
#عطار_نیشابوری
🆔@Sayehsokhan
✍تذکرة الاولیاء
▪️تذکرۀ الاولیاء کتابی است که به دوگونه میتوان آن را خواند: هم مثل کتاب «حسین کُرد» قابل خواندن است هم بهمانند «تراکتاتوس» ویتگن اشتاین. در قرائت نخستین کافی است چشم خود را روی سطرها سفر دهیم و حوادث را دنبال کنیم؛ که مثلاً چگونه حلاج را بر دار کردهاند یا وقتی به گفتاری از نوع سخن جنید دربارۀ اخلاص رسیدیم که میگوید: «فرضٌ فی فرضٍ فی نَفل»، بگوییم «آری، همان است که من میفهمم. مقصودش لابد شیرینی نُقل است» و با مراجعه به فرهنگ عمید معنی کلمات آن را به دست آوریم. در قرائت دوم روی هر سطر گاه، میتوان روزها اندیشید. درست است که اینجا قلمرو زبان ارجاعی و بیان منطقی نیست؛ اما در همین زبان عاطفی و هنری هم ظرایفی وجود دارد که فهم آن ظرایف گاه به اندیشیدن بسیار نیاز دارد و به دانستههای بسیاری در حوزۀ معارف اسلامی. درین قرائت دوم یک فعل یا حرف اضافهای که همراه آن فعل به کار رفته است میتواند روزها وقت مصحح کتاب و خوانندۀ جدی آن را بگیرد.
▪️من ادّعا ندارم که تمام پرسشهای خوانندهٔ جدّی را پاسخ گفتهام ولی متجاوز از چهل سال، یکی از مشغلههای ذهنیِ من فهم عبارات این کتاب و تصحیح آن بوده است.
تذکرةالاولیاء نمایشگاه بزرگ حالات عارفان است در آینهٔ زبانِ ایشان. درین نمایشگاه بینشِ هنری حدود یکصد تن از آفریدگاران این نگاه هنری به نمایش گذاشته شده است.
▪️چهل نسخه از نسخههای کهن تذکره را در
اختیار داشتهام.
▪️در تصحیح تذکرةالاولیاء باید از روش «ملکولی» استفاده کرد. این کتاب هر جملهاش حاصلِ اندیشه و ذهن یکی از بزرگان زهد و تصوف است و هرکدام ازین جملهها جهانی است ویژهٔ خودش.
عطار از خطا مصون نبوده و در نقل حکایات و اقوال با دشواری و خطاهایی روبرو بوده است.
از مقدمهٔ تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری به تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی
#عطار
#عطار_نیشابوری
#تذکره_اولیاء
@shafiei_kadkani
🆔 @sayehsokhan
▪️تذکرۀ الاولیاء کتابی است که به دوگونه میتوان آن را خواند: هم مثل کتاب «حسین کُرد» قابل خواندن است هم بهمانند «تراکتاتوس» ویتگن اشتاین. در قرائت نخستین کافی است چشم خود را روی سطرها سفر دهیم و حوادث را دنبال کنیم؛ که مثلاً چگونه حلاج را بر دار کردهاند یا وقتی به گفتاری از نوع سخن جنید دربارۀ اخلاص رسیدیم که میگوید: «فرضٌ فی فرضٍ فی نَفل»، بگوییم «آری، همان است که من میفهمم. مقصودش لابد شیرینی نُقل است» و با مراجعه به فرهنگ عمید معنی کلمات آن را به دست آوریم. در قرائت دوم روی هر سطر گاه، میتوان روزها اندیشید. درست است که اینجا قلمرو زبان ارجاعی و بیان منطقی نیست؛ اما در همین زبان عاطفی و هنری هم ظرایفی وجود دارد که فهم آن ظرایف گاه به اندیشیدن بسیار نیاز دارد و به دانستههای بسیاری در حوزۀ معارف اسلامی. درین قرائت دوم یک فعل یا حرف اضافهای که همراه آن فعل به کار رفته است میتواند روزها وقت مصحح کتاب و خوانندۀ جدی آن را بگیرد.
▪️من ادّعا ندارم که تمام پرسشهای خوانندهٔ جدّی را پاسخ گفتهام ولی متجاوز از چهل سال، یکی از مشغلههای ذهنیِ من فهم عبارات این کتاب و تصحیح آن بوده است.
تذکرةالاولیاء نمایشگاه بزرگ حالات عارفان است در آینهٔ زبانِ ایشان. درین نمایشگاه بینشِ هنری حدود یکصد تن از آفریدگاران این نگاه هنری به نمایش گذاشته شده است.
▪️چهل نسخه از نسخههای کهن تذکره را در
اختیار داشتهام.
▪️در تصحیح تذکرةالاولیاء باید از روش «ملکولی» استفاده کرد. این کتاب هر جملهاش حاصلِ اندیشه و ذهن یکی از بزرگان زهد و تصوف است و هرکدام ازین جملهها جهانی است ویژهٔ خودش.
عطار از خطا مصون نبوده و در نقل حکایات و اقوال با دشواری و خطاهایی روبرو بوده است.
از مقدمهٔ تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری به تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی
#عطار
#عطار_نیشابوری
#تذکره_اولیاء
@shafiei_kadkani
🆔 @sayehsokhan