ديوانهای به نيشابور میرفت. دشتی ديد پر از گاو. پرسيد: اينها از آنِ كيست؟
گفتند: از آنِ عميد نيشابور است. از آنجا گذشت، صحرايی ديد پر از اسب. گفت اين اسبها از آنِ كيست؟
گفتند از عميد. چون به شهر آمد غلامان ديد بسيار. پرسيد: اين غلامان از كيستند؟
گفتند: بندگان عميدند .درون شهر سرايی ديد آراسته كه مردم به آنجا میرفتند و میآمدند. پرسيد: اين سرای كيست؟
گفتند: اين اندازه ندانی كه سرای عميد نيشابور است؟
ديوانه دستاری بر سر داشت كهنه و پارهپاره، از سر بر گرفت، به آسمان پرتاب كرد و گفت: اين را هم به عميد نيشابور ده، از آنچه كه همه چيز را به وی دادهای.
#الهی_نامه
#عطار_نیشابوری
🆔@Sayehsokhan
گفتند: از آنِ عميد نيشابور است. از آنجا گذشت، صحرايی ديد پر از اسب. گفت اين اسبها از آنِ كيست؟
گفتند از عميد. چون به شهر آمد غلامان ديد بسيار. پرسيد: اين غلامان از كيستند؟
گفتند: بندگان عميدند .درون شهر سرايی ديد آراسته كه مردم به آنجا میرفتند و میآمدند. پرسيد: اين سرای كيست؟
گفتند: اين اندازه ندانی كه سرای عميد نيشابور است؟
ديوانه دستاری بر سر داشت كهنه و پارهپاره، از سر بر گرفت، به آسمان پرتاب كرد و گفت: اين را هم به عميد نيشابور ده، از آنچه كه همه چيز را به وی دادهای.
#الهی_نامه
#عطار_نیشابوری
🆔@Sayehsokhan