💬 مدیر من و پاسخ به یک استعفا ( #قسمت_دوم)
الکسا، مدیرم ، در حالی که به حالت خوشامد گویی به یکی از نیمکت ها اشاره می کرد، گفت: " بنشین! بتی گفت هفت و نیم شب که اداره را ترک می کرد، چراغ های اتاقت روشن بود و وقتی صبح زود آمد تو هنوز آنجا بودی."
روبروی من روی یک مبل دیگر نشست.
در حالی که به پاکت سبز استعفانامه من که روی میز قهوه خوری گذاشته بودم اشاره می کرد، پرسید: "تصور می کنم برای من است."
#ادامه_دارد...
📚 #برشی_از_کتاب : #سوالاتت_را_تغییر_بده_تا_زندگی_ات_تغییر_کند
✍️ اثر: #دکتر_ماریل_آدامز
👌 ترجمه: #سید_حمید_میرغفوری
📖 صفحه: 22
📇 انتشارات: #سايه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
الکسا، مدیرم ، در حالی که به حالت خوشامد گویی به یکی از نیمکت ها اشاره می کرد، گفت: " بنشین! بتی گفت هفت و نیم شب که اداره را ترک می کرد، چراغ های اتاقت روشن بود و وقتی صبح زود آمد تو هنوز آنجا بودی."
روبروی من روی یک مبل دیگر نشست.
در حالی که به پاکت سبز استعفانامه من که روی میز قهوه خوری گذاشته بودم اشاره می کرد، پرسید: "تصور می کنم برای من است."
#ادامه_دارد...
📚 #برشی_از_کتاب : #سوالاتت_را_تغییر_بده_تا_زندگی_ات_تغییر_کند
✍️ اثر: #دکتر_ماریل_آدامز
👌 ترجمه: #سید_حمید_میرغفوری
📖 صفحه: 22
📇 انتشارات: #سايه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
💬 مدیر من و پاسخ به یک استعفا ( #قسمت_سوم)
✳️ سرم را تکان دادم و منتظر شدم پاکت سبز استعفا نامه ام را بردارد. مدیرم در عوض به مبل تکیه داد و چنان نگاهم کرد گویی تمام زمان های دنیا در اختیار اوست. گفت:" به من بگو چه اتفاقی دارد برایت می افتد؟"
به پاکت اشاره کردم: " این استعفا نامه ام است. متاسفم الکسا"
صدای بعدی میخکوبم کرد. صدای تعجب نبود، سرزنش هم نبود بلکه خنده بود! خنده ظالمانه ای هم نبود. متوجه نشدم. چطور الکسا هنوز دلسوز به نظر می رسید در حالی که من گند زده بودم؟
#ادامه_دارد . . .
📚 #برشی_از_کتاب : #سوالاتت_را_تغییر_بده_تا_زندگی_ات_تغییر_کند
✍️ اثر: #دکتر_ماریل_آدامز
👌 ترجمه: #سید_حمید_میرغفوری
📖 صفحه: 23
📇 انتشارات: #سايه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
✳️ سرم را تکان دادم و منتظر شدم پاکت سبز استعفا نامه ام را بردارد. مدیرم در عوض به مبل تکیه داد و چنان نگاهم کرد گویی تمام زمان های دنیا در اختیار اوست. گفت:" به من بگو چه اتفاقی دارد برایت می افتد؟"
به پاکت اشاره کردم: " این استعفا نامه ام است. متاسفم الکسا"
صدای بعدی میخکوبم کرد. صدای تعجب نبود، سرزنش هم نبود بلکه خنده بود! خنده ظالمانه ای هم نبود. متوجه نشدم. چطور الکسا هنوز دلسوز به نظر می رسید در حالی که من گند زده بودم؟
#ادامه_دارد . . .
📚 #برشی_از_کتاب : #سوالاتت_را_تغییر_بده_تا_زندگی_ات_تغییر_کند
✍️ اثر: #دکتر_ماریل_آدامز
👌 ترجمه: #سید_حمید_میرغفوری
📖 صفحه: 23
📇 انتشارات: #سايه_سخن
🆔 @Sayehsokhan