#برگه_شوندان
فوکو؛ تاثیر نیچه و هایدگر
این تصادفی سرنوشتساز بود که پُل میشل فوکو با فردریش نیچه، در روزی مشابه، یعنی 15 اکتبر، به دنیا آمد، زیرا فوکو بسیاری از افکارِ نیچه را در قالبِ سبکِ فرانسویِ قرنِ بیستمی احیاء کرد. هرچند پرورش و تربیتِ نیچه در محیطی محقّر، با شرایطِ خانوادگیِ ممتاز و مرفّهِ فوکو در تضاد بود، اما هر دو بر اساسِ این فرض رشد یافتند که تداومبخشِ میراثِ خانوادگی باشند: پدر و پدربزرگِ نیچه از جملهی کشیشانِ لوتری بودند و نیچه طیِ دورانِ کودکی «کشیشِ کوچک» خوانده میشد؛ پدر و پدربزرگِ فوکو جراح بودند و بدینترتیب، فوکو نیز به سمتِ حرفهی پزشکی کشیده میشد. هردو، انتظاراتِ خانوادههایشان ر ابه طورِ معکوس برآورده کردند: نیچه پس از طی کردنِ سالهایِ اولیهی نخستین در دامانِ تسلیبخشِ مسیحیت، به یک ضدِ مسیحیِ تندرو بدل شد، فوکو پس از کار در مؤسساتِ بهداشتی در دورانِ جوانی، به منتقدِ تند و تیزِ مؤسساتِ پزشکی و بهویژه روانپزشکی و منتقدِ ساختارهایِ نهادیِ متصلب به طورِ کلی تبدیل گردید. هردونفر در زمانهی خود و به شیوهی خود به شورشیان و انقلابیونِ فکری بدل شدند...
در چارچوبِ اندیشههایِ فوکو، سرمستیِ ناشی از آزادی موضوعی است که به صورتِ پنهان به طورِ مستمر جریان دارد... در نگاهِ کلی، دیدگاهِ دوستدارِ انقلابِ فوکو بیشتر بر "آزادی" تمرکز دارد تا "برابری" یا برادری: اکثرِ نوشتههایِ او به عنوانِ اجزایی از پژوهشی چندوجهی در موردِ تجربهی آزادی قابلِ درکاند که توسطِ ذهنی قدرتمند و پیچیده شکل گرفتهاند...
فوکو در آخرین مصاحبهی خود در ژوئنِ 1984، به ذکرِ این نکته پرداخت که مارتین هایدگر همواره برایِ او «فیلسوفی مهم» بوده است. فوکو افزود: «آنچه به ویژه شور و اشتیاق نسبت به فلسفه را در او برانگیخت، اندیشههایِ هایدگر در کنارِ اندیشههای نیچه بود.» فوکو در دههی 1950 به مطالعهی آثارِ هردو فیلسوف پرداخت و نخستین اثرِ او ـ مقالهای با عنوان «رؤیا، تخیل و اگزیستانس» ـ به روشنی تحتِ تأثیرِ دیدگاهِ هایدگری قرار داشت...
مصاحبهی آخر فوکو، که در بالا به آن اشاره شد، حیرتِ بسیاری از طرفدارانِ فوکو را برانگیخت، زیرا این مبرهن و مشخص بود که فوکو تحتِ تأثیرِ اندیشمندانی چون نیچه، مارکس و فروید قرار داشت، (فوکو پس از آشنایی با نیچه، ناگهان زندگیِ نرمالِ خود را رها کرد، از شغلش در تیمارستان انصراف داد، و فرانسه را ترک کرد!) اما تا آن زمان وی از نفوذِ هایدگر در افکارش چیزی نگفته بود. در بخشِ دیگری از مصاحبه فوکو میگوید:
«همواره برایِ من، هایدگر فیلسوفی حیاتی بوده است... هرچند متوجهِ این امر هستم که نیچه بر او میچَربد، با این حال، خواندنِ این دو فیلسوف برای من تجربههایِ بنیادینی بودند... این دو نفر نویسندگانی هستند که بیش از همه خواندهام... من مطالعهی هگل و مارکس را آغاز کرده بودم، و در دههی 50 شروع به خواندنِ هایدگر و نیچه کردم. هنوز هم دستنوشتههای خودم را دربارهی هایدگر دارم ــ که تعدادشان به هزارها صفحه میرسد!ــ و این مطالعاتم خیلی مهمتر از مطالعاتم دربارهی مارکس و هگل بود. تمامِ پیشرفتِ فلسفیام با مطالعهی هایدگر رقم خورد.»
#رابرت_ویکس
#فلسفه_مدرن_فرانسه
#ترجمهی_پیروز_ایزدی
@shavandanpage
🆔 @sayehsokhan
فوکو؛ تاثیر نیچه و هایدگر
این تصادفی سرنوشتساز بود که پُل میشل فوکو با فردریش نیچه، در روزی مشابه، یعنی 15 اکتبر، به دنیا آمد، زیرا فوکو بسیاری از افکارِ نیچه را در قالبِ سبکِ فرانسویِ قرنِ بیستمی احیاء کرد. هرچند پرورش و تربیتِ نیچه در محیطی محقّر، با شرایطِ خانوادگیِ ممتاز و مرفّهِ فوکو در تضاد بود، اما هر دو بر اساسِ این فرض رشد یافتند که تداومبخشِ میراثِ خانوادگی باشند: پدر و پدربزرگِ نیچه از جملهی کشیشانِ لوتری بودند و نیچه طیِ دورانِ کودکی «کشیشِ کوچک» خوانده میشد؛ پدر و پدربزرگِ فوکو جراح بودند و بدینترتیب، فوکو نیز به سمتِ حرفهی پزشکی کشیده میشد. هردو، انتظاراتِ خانوادههایشان ر ابه طورِ معکوس برآورده کردند: نیچه پس از طی کردنِ سالهایِ اولیهی نخستین در دامانِ تسلیبخشِ مسیحیت، به یک ضدِ مسیحیِ تندرو بدل شد، فوکو پس از کار در مؤسساتِ بهداشتی در دورانِ جوانی، به منتقدِ تند و تیزِ مؤسساتِ پزشکی و بهویژه روانپزشکی و منتقدِ ساختارهایِ نهادیِ متصلب به طورِ کلی تبدیل گردید. هردونفر در زمانهی خود و به شیوهی خود به شورشیان و انقلابیونِ فکری بدل شدند...
در چارچوبِ اندیشههایِ فوکو، سرمستیِ ناشی از آزادی موضوعی است که به صورتِ پنهان به طورِ مستمر جریان دارد... در نگاهِ کلی، دیدگاهِ دوستدارِ انقلابِ فوکو بیشتر بر "آزادی" تمرکز دارد تا "برابری" یا برادری: اکثرِ نوشتههایِ او به عنوانِ اجزایی از پژوهشی چندوجهی در موردِ تجربهی آزادی قابلِ درکاند که توسطِ ذهنی قدرتمند و پیچیده شکل گرفتهاند...
فوکو در آخرین مصاحبهی خود در ژوئنِ 1984، به ذکرِ این نکته پرداخت که مارتین هایدگر همواره برایِ او «فیلسوفی مهم» بوده است. فوکو افزود: «آنچه به ویژه شور و اشتیاق نسبت به فلسفه را در او برانگیخت، اندیشههایِ هایدگر در کنارِ اندیشههای نیچه بود.» فوکو در دههی 1950 به مطالعهی آثارِ هردو فیلسوف پرداخت و نخستین اثرِ او ـ مقالهای با عنوان «رؤیا، تخیل و اگزیستانس» ـ به روشنی تحتِ تأثیرِ دیدگاهِ هایدگری قرار داشت...
مصاحبهی آخر فوکو، که در بالا به آن اشاره شد، حیرتِ بسیاری از طرفدارانِ فوکو را برانگیخت، زیرا این مبرهن و مشخص بود که فوکو تحتِ تأثیرِ اندیشمندانی چون نیچه، مارکس و فروید قرار داشت، (فوکو پس از آشنایی با نیچه، ناگهان زندگیِ نرمالِ خود را رها کرد، از شغلش در تیمارستان انصراف داد، و فرانسه را ترک کرد!) اما تا آن زمان وی از نفوذِ هایدگر در افکارش چیزی نگفته بود. در بخشِ دیگری از مصاحبه فوکو میگوید:
«همواره برایِ من، هایدگر فیلسوفی حیاتی بوده است... هرچند متوجهِ این امر هستم که نیچه بر او میچَربد، با این حال، خواندنِ این دو فیلسوف برای من تجربههایِ بنیادینی بودند... این دو نفر نویسندگانی هستند که بیش از همه خواندهام... من مطالعهی هگل و مارکس را آغاز کرده بودم، و در دههی 50 شروع به خواندنِ هایدگر و نیچه کردم. هنوز هم دستنوشتههای خودم را دربارهی هایدگر دارم ــ که تعدادشان به هزارها صفحه میرسد!ــ و این مطالعاتم خیلی مهمتر از مطالعاتم دربارهی مارکس و هگل بود. تمامِ پیشرفتِ فلسفیام با مطالعهی هایدگر رقم خورد.»
#رابرت_ویکس
#فلسفه_مدرن_فرانسه
#ترجمهی_پیروز_ایزدی
@shavandanpage
🆔 @sayehsokhan