نشر سایه سخن
9.74K subscribers
12.8K photos
4.66K videos
269 files
3.66K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
🔴 اندرز شیرین به خسرو

🔹ورقی از #خسرو_و_شیرین

#محمدرضا_طاهری


🔸نمی‌دانم متولّیان ایرانِ امروز، شب‌ها که به خانه می‌روند با همسرشان از چه چیزهایی سخن می‌گویند؟ منظورم حرف‌های خصوصی و زن و شوهری نیست. زمانی را می‌گویم که با هم نشسته‌اند و اتفاقات آن روز را مرور می‌کنند. رجال مملکت در آن خلوتگاهِ شبانه از یار و شریک زندگی در باب اوضاع و احوال مملکت چه می‌شنوند؟ آیا زنانِ بزرگان قوم -که طبعاً باید روحی لطیف‌تر از مردانشان داشته باشند- ایشان را بابت فسادها و سرکوب‌های حاکمان و رنج‌ها و مظلومیت‌های مردم ملامت می‌کنند؟ یا بلعکس، غُر می‌زنند که چرا آنقدر که باید از قدرتی که تو داری به ما نماسیده است؟!

هیچ‌کس نمی‌داند. اما شاید اگر زن‌های رجال نقش خود را بهتر بازی می‌کردند مملکت هم جای بهتری برای زندگی ما مردم بود.

🔸این‌ها را گفتم که به بهانه‌اش چند بیتی از خسرو و شیرین حکیم نظامی برایتان بنویسم.

آنجا که شیرین مدتی پس از آن‌که عروس خسرو می‌شود و تنش را به او می‌سپارد، زبان به پند و اندرز شوهر قدرتمند خود باز می‌کند و به داد و مدارا فرا می‌خواندش:

زمین بوسید شیرین، کای خداوند!
ز رامش سوی دانش کوش یک چند

جهان را کرده‌ای از نعمت آباد
خرابش چون توان کردن به بیداد؟

حذر کن زآنکه ناگه در کمینی
دعای بد کند خلوت‌نشینی

ندارد سودت آنگه داد و فریاد
که نفرین داده باشد مُلک بر باد

بسا آئینه کاندر دستِ شاهان
سیه گشت از نفیر دادخواهان

درختی کاوّل از پیوند کژ خاست
نشاید جز به آتش کردنش راست

جهانسوزی بد است و جور سازی
تو را به گر رعیّت را نوازی

کسی کاو سیم و زر ترکیب سازد
قیامت را کجا ترتیب سازد؟

ببین دور از تو شاهانی که مُردند
ز مال و ملک و شاهی هیچ بردند؟

فرو خوان قصه‌ی دارا و جمشید
که با هر یک چه بازی کرد خورشید!


🔸آری "ندارد سودت آنگه داد و بیداد، که نفرین داده باشد مُلک بر باد" چه شیرین گفت بانوی ترسای ارمن به شوهر زردشتی و هوسرانِ خویش، سخنی را که گویا امروز زنان مسلمانِ پارسا از مردانِ مقدّس خود دریغ می‌کنند!

https://t.me/nezamikhani
🆔 @Sayehsokhan
🔴 نظامی و تلفیق شوق و شرم

#محمدرضا_طاهری


🔸در ادب پارسی مفهومی آرمانی‌تر و بشکوه‌تر از مفهوم "وصال" نیست. آنجا که عاشق و معشوق دور از چشم نامحرمان و رقیبان، بی‌پرده و حجاب به یکدیگر می‌رسند و به عشق بازی و نشاط، داد از شبهای رنج آور فراق می‌ستانند.

این عشق چه از قبیله‌ی عشق های زمینی و مجازی باشد و چه آن یگانه عشق حقیقی، چندان فرقی نمی‌کند. "وصال" شکوهمند است و آرمانی. سخت به دست می‌آید و زود از کف می‌رود. مثل تمامی آرمان‌های بشری.
اما وقتی سخن از عشق زمینی در میان است، توصیف لحظه‌های وصال برای شاعرِ ایرانی بسی دشوار تر است. از طرفی باید روایتگر شرمِ از میان برخاسته‌ی میان دو دلداده باشد و از ظرایف در هم تنیدنِ تن‌ها بگوید، از طرفی نیز خود را متعهد به اخلاقی می‌داند که پوشیده سخن گفتن از لحظات خصوصی عشّاق را حکم می‌کند.

🔸اما برای شاعران بزرگ این تناقض نه تنها محدودیت نیست، بلکه فرصتی است تا صحنه‌ای شگفت را پیش چشم مخاطبان خود به تصویر بکشند. صحنه‌ای که در آن ظریف‌ترین ظرایف لحظاتِ وصل، به مدد استعاره در پرده‌ای از عفافِ هنرمندانه چنان بیان می‌شود که شعر نه دچار بی‌اخلاقی و پرده دری شود، نه در پوشیدگی و بی‌خبری بماند.

🔸#نظامی_گنجوی استاد بی‌بدیل این تلفیق هنرمندانه‌ی شوق و شرم است. ابیات زیر بریده‌ای از داستان خواجه و بانوی چنگ نواز از منظومه‌ی هفت پیکر است که در آن دو دلداده برای نخستین بار در غرفه‌ای دنج در گوشه‌ای از باغ با هم دیدار می‌کنند. ببینید که نظامی چگونه اروتیک‌ترین لحظات را در پرده‌ای از عفافِ هنرمندانه آشکارا بیان می‌کند:

خواجه کز مهر نا شکیب آمد
با سهی سرو در عتیب آمد
گفت: نام تو چیست؟ گفتا: بخت
گفت: جایت کجاست؟ گفتا: تخت
گفت: اصل تو چیست؟ گفتا: نور
گفت: چشم بد از تو... گفتا: دور!
گفت: پردت چه پرده؟ گفتا: ساز
گفت: شیوت چه شیوه؟ گفتا: ناز
گفت: بوسه دهیم؟ گفتا: شصت!
گفت: هان! وقت هست؟ گفتا: هست!
گفت: آیی به دست؟ گفتا: زود
گفت باد این مراد، گفتا: بود...
خواجه را جوش از استخوان برخاست
شرم و رعنایی از میان برخاست
زلف دلبر گرفت، چون چنگش
در بر آورد چون دل تنگش
بوسه و گاز بر شکر می‌زد
از یکی تا ده و ز ده تا صد!
گرم شد بوسه در دل‌انگیزی
داد گرمی، نشاط را تیزی
خاست تا نوش چشمه را خارد
مُهر از آب حیات بردارد...

https://t.me/nezamikhani
🆔 @Sayehsokhan
🔴 حاکم و رعیت در #هفت_پیکر

#محمدرضا_طاهری


🔸از تو قهر آید و ز من تدبیر
هرکه گویم گرفتنی‌ست، بگیر!

اشتباه نکنید، این بیت، بخشی از گفتگوی نماینده دولت با نماینده‌ی نیروهای امنیتی نیست، بلکه بیتی است از نظامی گنجوی شاعر قرن ششم!

گاهی اوقات پرسش ما مردم این است که سیاستمدارانی که با تصمیم‌ها و اقدام‌هایشان بلاها بر سر بی‌پناهان و مظلومان می‌آورند، اساساً درباره‌ی مردم چگونه می‌اندیشند و در اتاق‌های فکرِ محرمانه با هم چه می‌گویند؟ فهمیدنش سخت نیست. باید دید گذشتگانی که همینگونه عمل کرده‌اند چگونه می‌اندیشیده‌اند.

🔸در منظومه‌ی هفت‌پیکر نظامی، بهرام، پادشاه ساسانی وزیری دارد به نام "راست‌روشن". راست روشن بر خلاف نامش مردی است ظالم و حیله‌گر و کار بلد که خوب می‌داند چگونه باید رعیّت را دوشید و همچنان بر سر کار باقی ماند. وقتی شاه برای ناز و نوش مدتی حکومت را رها می‌کند و به گماشته‌ای می‌سپارد، این وزیر در جلسه‌ای مهم با گماشته‌ی شاه نکاتی کلیدی را درباره‌ی ویژگی‌های مردم و چگونگی برخورد با آن‌ها بیان می‌کند. سخنان او شیوه‌نامه‌ی حکمرانیِ تمامی حاکمان ظالم در طول تاریخ است. چند بیت از سخنان او را از زبان نظامی بخوانید، با این توضیح که "سیاست" در اینجا به معنای "تنبیه و مجازات کردن" است:


گفت: خلق آرزوطلب شده‌اند
شوخ و گستاخ و بی‌ادب شده‌اند

نعمت ما ز راه سیری‌ِشان
داد در کار ما دلیری‌ِشان

گر نمالیمشان به رای و به هوش
مُلک را چشم بد بمالد گوش

دَدِگان بر وفا نظر ننهند
حکم را جز به تیغ، سر ننهند

چون سیاست ز یاد شاه شود
پادشاهی بر او تباه شود

دیو باشد رعیّت گستاخ
چون گذاری نهند پای، فراخ؟!

جهد آن کن که از سیاستِ خویش
نشکنی رونق ریاستِ خویش

نفریبی به آشناییِ کس
کسِ خود تیغ خود شناسی و بس

از تو قهر آید و ز من تدبیر
هر که گویم گرفتنی‌ست، بگیر

محتشم را به "مال" مالش کن
بی دِرَم را به خون سگالش کن!

نیک و بد هر دو هست بر تو حلال
از بدان جان ستان، ز نیکان مال

خوار کن خلق را به جاه و به چیز
تا بمانی به چشم خلق عزیز

چون رعیّت زبون و خوار بُوَد
مُلک، پیوسته برقرار بُوَد!

🔸آری، اینگونه که پیداست این باور بسیاری از حاکمان است که "چون رعیت زبون و خوار بود، مُلک پیوسته برقرار بود" گویا تمام برنامه ریزی‌ها و تصمیمات و اقدامات نیز در همین راستا صورت می‌گیرد که رعیّت را خوار کنند و بدین وسیله مُلک را برقرار.

پ.ن:
ماجرای راست‌روشن را می‌توانید در قسمت‌های بیستم و بیست‌و‌یکم هفت‌پیکر بشنوید.

@nezamikhani

🆔 @Sayehsokhan
▪️زنجیر و سوهان

در منظومه‌ی خسرو و شیرین، آنگاه که افسانه به اوج خود می‌رسد و شیرین آن سرنوشت شکوهمند را برای خود رقم می‌زند، نظامی پس از تمام کردنِ قصه زبان به پند می‌گشاید. نصیحت‌های نظامی شعر ناب است و عجیب به کار ما گرفتاران در زنجیز این جهان می‌آید. او اینچنین به ما می‌آموزد که باید سوهان برداشت و بر زنجیر کشید و رها شد و پرواز کرد:

منه دل بر جهان کاین سرد ناکس
وفا داری نخواهد کرد با کس
چه بخشد مرد را این سفله ایام
که یک یک باز نستاند سرانجام؟
به صد نوبت دهد جانی به آغاز
به یک نوبت ستاند عاقبت باز
همان به کاندر این خاکِ خطرناک
ز جور خاک بنشینیم بر خاک
بگرییم از برای خویش یک بار
که بر ما کم کسی گرید چو ما زار

شنیدستم که افلاطون شب و روز
به گریه داشتی چشم جهانسوز
بپرسیدند ازو کاین گریه از چیست؟
بگفتا: چشم کس بیهوده نگریست
از آن گریم که جسم و جانِ دمساز
بهم خو کرده‌اند از دیرگه باز
جدا خواهند گشت از آشنائی
همی گریم بدان روز جدائی...

خرد پای و طبیعت بندِ پای است
نفس یک یک چو سوهان بند سای است
بدین زرین حصار آن شد برومند
که از خود برگرفت این آهنین بند

به حرمت شو، کزین دِیرِ مَسیلی
شود عیسی به حرمت، خر به سیلی
ز مال و ملک و فرزند و زن و زور
همه هستند همراه تو تا گور
روند این همرهان غمناک با تو
نیاید هیچ کس در خاک با تو
رفیقانت همه بدساز گردند
ز تو هر یک به راهی باز گردند
به مرگ و زندگی در خواب و مستی
توئی با خویشتن هر جا که هستی
ازین مشتی خیال کاروان زن
عنان بستان علم بر آسمان زن
بده گر عاقلی پرواز خود را
که کُشتند از تو به، صد بار، صد را
زمین کز خون ما باکی ندارد
به بادش ده که جز خاکی ندارد...
.
.
.
#نظامی_گنجوی
#خسرو_و_شیرین
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
@nezamikhani
🆔 @Sayehsokhan
آه از سرنوشت... آه از سرنوشت...

▪️نظامی بارها در مذمّت آسمان سخن گفته است. همان آسمانی که در باور اسطوره‌ای قدما رقم زننده‌ی سرنوشت آدمیان است. این ابیات از اقبالنامه‌ی اوست که در مراحل پایانی عمر گفته:

حساب فلک را رها کن ز دست
که پستی بلند و بلندی‌ست پست
گهی زیرِ ما، گاه بالای ماست
اگر زیر و بالاش خوانی رواست
در این پرده با آسمان جنگ نیست
که این پرده با کس هماهنگ نیست
‏چه بازیچه کاین چرخ بازیچه رنگ
نبازد در این چار دیوارِ تنگ!
کسی را که گردن برآرد بلند
همش باز در گردن آرد کمند
چو روباهِ سرخ ار کلاهش دهد
به خورد سگان سیاهش دهد!
نیامد کسی زآن "در" اینجا فراز
کزین در برونش نکردند باز

▪️دلِ پُرِ پیرمردِ شاعر را می‌بینید؟ اندک اندک سرِ نیزه‌ی سخن را از سمت آسمان می‌چرخاند و می‌گیرد رو به دنیا. آنگاه در ابیات بعد از عمر دراز گله می‌کند و حسرت عمری را می‌خورد که مثل "برق" کوتاه و گرم باشد. در یک لحظه زاده شدن و آنگاه مُردن!

فسرده کسی کو در این چاهِ پست
چو برف اندر افتاد و چون یخ ببست
خُنُک برق، کو جان به گرمی سپرد
به یک لحظه زاد و به یک لحظه مُرد
نه افسرده شمعی که چون برفروخت
شبی چند جان کند و آنگاه سوخت

عمر دراز را از سویی مایه‌ی افسردگی می‌داند همچون برف و یخی که در چاهِ یخچالی در خود بسته و فرومانده‌اند. از سویی نیز درازنای عمر را شب‌ها و روزهای سوختن و جان‌کندن می‌بیند.

جهان آن جهان شد که از مکر و فن
گه آبِ تو ریزد، گهی خونِ من
سپهر آن سپهر است کز داغ و درد
گه ازرق کند رنگِ ما گاه زرد...

▪️اما این همان نظامی است که در سال‌های جوانی در خسرو و شیرین گفته بود:

می و معشوق و گلزار و جوانی
از این خوش‌تر نباشد زندگانی...

▪️آه از سرنوشت...

#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
@nezamikhani

🆔 @Sayehsokhan