#یادداشت_روزانه
«مامانم گفته دل و جیگرتو به سگ نده!»
راننده خوش صحبتی بود از اهالی تبریز. باقرخان تا هفت تیر مسافرش بودم.
چی شد که صحبتمان به زمان شاه رسید یادم نیست. اما خیلی حسرت امنیت اون دوره را میخورد.
میگفت زمان آن مرحوم تو روزگار جوانی با فامیلها توی خیابان پهلوی میرفتیم و عرض خیابان را چند نفری گرفته بودیم. چند تا دختر خوشگل هم از طرف مقابل میآمدند. رسیدیم به هم. عمویم که سرازپا نمیشناخت، رو کرد به اونا گفت« دل و جیگر شما خوشگلا رو بخورم». یکی از دخترا خیلی حاضر جواب بود. گفت: « مامانم گفته دل و جیگرتو به سگ نده بخوره!». همگی بور و خجل راهمان را گرفتیم و رفتیم.
به صحبت افتاده بود و دنبال گوش مجانی بود. صحبت دزدی و امنیت شد. گفت پریروز یه پرایدی ایستاد کنار مسافر پیاده کند. دونفر درجا پریدند پایین و دِ بدو. یکی دنبال دیگری. یک موتوری رسید. نیش ترمز و نفر جلویی پرید بالای موتور و رفت که رفت.
از راننده جویا میشود که چیه قضیه؟ میگوید یکی از مسافرها گفت نگهدار پیاده میشوم. تا ایستادم موبایل بغلدستی را قاپ زد و فرار کرد و دوست موتورسوارش که در تعقیب ماشین بود او را سوار کرد و رفت. گفتم دزدیها چقدر پیشرفتهتر شده. گفت کجاشو دیدی؟
به حجاب نرسیده بودیم که داستان فرودگاه، آن هم دزدی پیشرفتهتر را شروع کرد. همسایهشان عازم اربیل عراق بوده. دلار و طلا و مدارک توی کوله پشتی. خسته میشود. برای رفع خستگی آنرا میگذارد روی ساکهایش. در همین حین دونفر میآیند نزدیکش. آهسته یک کیسه پول خرد میریزند روی زمین و بعد شروع میکنند به جمع کردن آنها. ایشان هم غرق تماشا که یکیشان میآید و میگوید آقا این انگشتر طلا برای شماست؟ میگوید نه. از آنها اصرار که احتمالا برای شماست و کنار وسایل شما بود و از ایشان انکار. شلوغ میشود و دوتا خانم هم میآیند کوله را بر میدارند و میروند. شکایت و بازبینی دوربینها و ...پلیس میگوید: اینها حرفهای هستند، نگران نباش تا از اربیل برگردی دستگیر میشوند!
دزدی سوم شنیدنیتر بود. برای بیست روز پیش. بین ولی عصر تا هفت تیر تعریف کرد. مردی را سوار میکند تا هفت تیر. پاکت امآرآی دستش بوده. وقتی میرسند هفت تیر، تقاضا میکند راننده او را دربست به بیمارستان امام حسین برساند. به بیمارستان میرسند.پیاده میشود. کرایه میدهد و میگوید پنج دقیقه بایستی میآیم که مرا به آزادی برسانی. قبل پنج دقیقه برمیگردد. سوار میشود. در میدان آزادی اطراف ترمینال راننده را کمی گیج میکند. اینجا نه، آن یکی در. رد شدیم. دور بزنیم. رد شدیم، یه کم دنده عقب بروید پیاده میشوم. هنوز چند متر دنده عقب نرفته، میگوید خوب است همینجا. پیاده میشود و میرود. بعد چند دقیقه راننده میخواهد گوشیاش را از قسمت خالی زیر ضبط بردارد و زنگی بزند که با جای تر و بچهٔ رفته مواجه میشود. اینور، آنور. بیفایده است. پلیس میگوید کی سرقت شد؟ میگوید یک ساعت پیش. میگوید برو علاالدین که الان اوراق شده. از راهنمایی ایشان تشکر میکند.
به هفت تیر رسیدیم. پیاده شدم. به فکر میروم که چقدر باید گاز بدهد و ترمز بگیرد، چقدر باید دنده عوض کند، چقدر باید دربست مسافر ببرد تا پول یک گوشی جمع شود؟
🆔 @ sayehsokhan
«مامانم گفته دل و جیگرتو به سگ نده!»
راننده خوش صحبتی بود از اهالی تبریز. باقرخان تا هفت تیر مسافرش بودم.
چی شد که صحبتمان به زمان شاه رسید یادم نیست. اما خیلی حسرت امنیت اون دوره را میخورد.
میگفت زمان آن مرحوم تو روزگار جوانی با فامیلها توی خیابان پهلوی میرفتیم و عرض خیابان را چند نفری گرفته بودیم. چند تا دختر خوشگل هم از طرف مقابل میآمدند. رسیدیم به هم. عمویم که سرازپا نمیشناخت، رو کرد به اونا گفت« دل و جیگر شما خوشگلا رو بخورم». یکی از دخترا خیلی حاضر جواب بود. گفت: « مامانم گفته دل و جیگرتو به سگ نده بخوره!». همگی بور و خجل راهمان را گرفتیم و رفتیم.
به صحبت افتاده بود و دنبال گوش مجانی بود. صحبت دزدی و امنیت شد. گفت پریروز یه پرایدی ایستاد کنار مسافر پیاده کند. دونفر درجا پریدند پایین و دِ بدو. یکی دنبال دیگری. یک موتوری رسید. نیش ترمز و نفر جلویی پرید بالای موتور و رفت که رفت.
از راننده جویا میشود که چیه قضیه؟ میگوید یکی از مسافرها گفت نگهدار پیاده میشوم. تا ایستادم موبایل بغلدستی را قاپ زد و فرار کرد و دوست موتورسوارش که در تعقیب ماشین بود او را سوار کرد و رفت. گفتم دزدیها چقدر پیشرفتهتر شده. گفت کجاشو دیدی؟
به حجاب نرسیده بودیم که داستان فرودگاه، آن هم دزدی پیشرفتهتر را شروع کرد. همسایهشان عازم اربیل عراق بوده. دلار و طلا و مدارک توی کوله پشتی. خسته میشود. برای رفع خستگی آنرا میگذارد روی ساکهایش. در همین حین دونفر میآیند نزدیکش. آهسته یک کیسه پول خرد میریزند روی زمین و بعد شروع میکنند به جمع کردن آنها. ایشان هم غرق تماشا که یکیشان میآید و میگوید آقا این انگشتر طلا برای شماست؟ میگوید نه. از آنها اصرار که احتمالا برای شماست و کنار وسایل شما بود و از ایشان انکار. شلوغ میشود و دوتا خانم هم میآیند کوله را بر میدارند و میروند. شکایت و بازبینی دوربینها و ...پلیس میگوید: اینها حرفهای هستند، نگران نباش تا از اربیل برگردی دستگیر میشوند!
دزدی سوم شنیدنیتر بود. برای بیست روز پیش. بین ولی عصر تا هفت تیر تعریف کرد. مردی را سوار میکند تا هفت تیر. پاکت امآرآی دستش بوده. وقتی میرسند هفت تیر، تقاضا میکند راننده او را دربست به بیمارستان امام حسین برساند. به بیمارستان میرسند.پیاده میشود. کرایه میدهد و میگوید پنج دقیقه بایستی میآیم که مرا به آزادی برسانی. قبل پنج دقیقه برمیگردد. سوار میشود. در میدان آزادی اطراف ترمینال راننده را کمی گیج میکند. اینجا نه، آن یکی در. رد شدیم. دور بزنیم. رد شدیم، یه کم دنده عقب بروید پیاده میشوم. هنوز چند متر دنده عقب نرفته، میگوید خوب است همینجا. پیاده میشود و میرود. بعد چند دقیقه راننده میخواهد گوشیاش را از قسمت خالی زیر ضبط بردارد و زنگی بزند که با جای تر و بچهٔ رفته مواجه میشود. اینور، آنور. بیفایده است. پلیس میگوید کی سرقت شد؟ میگوید یک ساعت پیش. میگوید برو علاالدین که الان اوراق شده. از راهنمایی ایشان تشکر میکند.
به هفت تیر رسیدیم. پیاده شدم. به فکر میروم که چقدر باید گاز بدهد و ترمز بگیرد، چقدر باید دنده عوض کند، چقدر باید دربست مسافر ببرد تا پول یک گوشی جمع شود؟
🆔 @ sayehsokhan