یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
در پیشِ چشمش ساغری، گیرم زِ دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم
سيمين بهبهانى / شـــعر پارسی
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
در پیشِ چشمش ساغری، گیرم زِ دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم
سيمين بهبهانى / شـــعر پارسی
اندک اندک خيلی شود و قطره قطره سيلی گردد. يعنی آنان که دستِ قوّت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقتِ فرصت دمار از دِماغِ ظالم برآرند.
و قَطرٌ عَلیٰ قَطْرٍ اِذَا اتَّفَقَتْ نَهْرٌ
و نَهْرٌ عَلیٰ نَهْرٍ اِذَا اجْتَمَعَتْ بَحْرٌ
اندک اندک بههم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار
گلستان سعدی / شـــعر پارسی
و قَطرٌ عَلیٰ قَطْرٍ اِذَا اتَّفَقَتْ نَهْرٌ
و نَهْرٌ عَلیٰ نَهْرٍ اِذَا اجْتَمَعَتْ بَحْرٌ
اندک اندک بههم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار
گلستان سعدی / شـــعر پارسی
از تو گر لطف و كَرَم ور همه جور است و ستم
چه تفاوت كه اياز آنچه كند محمود است
يغماى جندقى / شـــعر پارسی
چه تفاوت كه اياز آنچه كند محمود است
يغماى جندقى / شـــعر پارسی
دیگران را او زِ لطفِ خویش دارد بهرهور
من به قهرش دلخوشم از من چنین میخواهد او
فیض کاشانى / شـــعر پارسی
من به قهرش دلخوشم از من چنین میخواهد او
فیض کاشانى / شـــعر پارسی
گفته ای: "مشکل برآید کام ازین طالعْ تو را"
مشکلی در طالعِ من نیست، مشکل خویِ توست
اوحدى / شـــعر پارسی
مشکلی در طالعِ من نیست، مشکل خویِ توست
اوحدى / شـــعر پارسی
به مویی بسته صبرم، نغمه ی تار است پنداری
دلم از هیچ می رنجد، دل یار است پنداری
به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می گردد
به خودرایی سر زلفین دلدار است پنداری
نه پندم می دهد سودی، نه کارم راست بهبودی
دلی دارم که هر امسال او پار است پنداری
ننوشم تا قدح بر من دری از غیب نگشاید
کلید روزنم در دست خمار است پنداری
به نوعی طعن مردم را هدف گشتم که دامانم
ز سنگ کودکان، دامان کهسار است پنداری
فلک را دیده ها بر هم نمی آید شب از کینم
چنان هشیار می خوابد که بیدار است پنداری
نظیری! بوالعجب شیرین و نازک نکته می آری
تو را شکر به خرمن، گل به خروار است پنداری
نظیری نیشابوری / شـــعر پارسی
دلم از هیچ می رنجد، دل یار است پنداری
به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می گردد
به خودرایی سر زلفین دلدار است پنداری
نه پندم می دهد سودی، نه کارم راست بهبودی
دلی دارم که هر امسال او پار است پنداری
ننوشم تا قدح بر من دری از غیب نگشاید
کلید روزنم در دست خمار است پنداری
به نوعی طعن مردم را هدف گشتم که دامانم
ز سنگ کودکان، دامان کهسار است پنداری
فلک را دیده ها بر هم نمی آید شب از کینم
چنان هشیار می خوابد که بیدار است پنداری
نظیری! بوالعجب شیرین و نازک نکته می آری
تو را شکر به خرمن، گل به خروار است پنداری
نظیری نیشابوری / شـــعر پارسی
ای که گویی بر سرِ آن کوی خواهی کشته شد
راضیم بالله، اگر دانم که یارم میکُشد
هلالى جغتايى / شـــعر پارسی
راضیم بالله، اگر دانم که یارم میکُشد
هلالى جغتايى / شـــعر پارسی