معصيت از هر که صادر شود ناپسنديده است و از علما ناخوبتر که علم، سلاحِ جنگِ شيطان است و خداوندِ سلاح را، چون به اسيری برند، شرمساری بيش برد.
عامِ نادانِ پريشان روزگار
به ز دانشمندِ ناپرهیزگار
کان به نابينايی از راه اوفتاد
وين دوچشمش بود و در چاه اوفتاد
گلستان سعدی / شـــعر پارسی
عامِ نادانِ پريشان روزگار
به ز دانشمندِ ناپرهیزگار
کان به نابينايی از راه اوفتاد
وين دوچشمش بود و در چاه اوفتاد
گلستان سعدی / شـــعر پارسی
خود را چنان زِ هجرِ تو گم کردهام که هست
مشکلتر از سراغِ توام جستوجویِ خویش
عرفى شيرازى / شـــعر پارسی
مشکلتر از سراغِ توام جستوجویِ خویش
عرفى شيرازى / شـــعر پارسی
ای که بر من میکشی خط و نمیخوانی مرا!
بر مثالِ نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟
سلمان ساوجى / شـــعر پارسی
بر مثالِ نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟
سلمان ساوجى / شـــعر پارسی
رشتهى عمر پاره شد بس که زِ دستِ جورِ او
دوختهام به یکدگر سینهى پارهپاره را
فروغی بسطامى / شـــعر پارسی
دوختهام به یکدگر سینهى پارهپاره را
فروغی بسطامى / شـــعر پارسی
غمگين نیام كه خلق شمارند بدْ مرا
نزديك ميكند به خدا دستِ ردْ مرا
كيفيتم چو بادهى انگور شد زياد
چندانكه زد به فرق، حوادث لگدْ مرا
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
نزديك ميكند به خدا دستِ ردْ مرا
كيفيتم چو بادهى انگور شد زياد
چندانكه زد به فرق، حوادث لگدْ مرا
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
به من ار همى پسندى تو جفاىِ ناپسندان
به خود آن همى پسندم كه همان بُوَد پسندت
يغماى جندقى / شـــعر پارسی
به خود آن همى پسندم كه همان بُوَد پسندت
يغماى جندقى / شـــعر پارسی
عربی به سفر شد و زیاندیده بازگشت، او را گفتند: چه سود بردی؟
گفت: ما را از این سفر سودی جز کوتاه ساختن نماز نبود.
عبید زاکانی / شـــعر پارسی
گفت: ما را از این سفر سودی جز کوتاه ساختن نماز نبود.
عبید زاکانی / شـــعر پارسی
آن نه شبنم بود ریزان، وقت صبح، از روی گل
گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را
هلالی جغتایی / شـــعر پارسی
گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را
هلالی جغتایی / شـــعر پارسی