شعر پارسی
68.7K subscribers
305 photos
31 videos
2.16K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
معصيت از هر که صادر شود ناپسنديده است و از علما ناخوب‌تر که علم، سلاحِ جنگِ شيطان است و خداوندِ سلاح را، چون به اسيری برند، شرمساری بيش برد.

عامِ نادانِ پريشان روزگار
به ز دانشمندِ ناپرهیزگار

کان به نابينايی از راه اوفتاد
وين دوچشمش بود و در چاه اوفتاد


گلستان سعدی / شـــعر پارسی
خود را چنان زِ هجرِ تو گم کرده‌ام که هست
مشکل‌تر از سراغِ توام جست‌و‌جویِ خویش

عرفى شيرازى / شـــعر پارسی
زِ سعی اگر همه ناخن شوی چه خواهی کرد
گره به رشته‌ى تدبیر‌ محکم افتاده‌ست

بیدل دهلوی / شـــعر پارسی
چه نیکو هر دو با هم اوفتادند
دلم با چشمت، این دیوانه آن مست

سيف فرغانى / شـــعر پارسی
مكتوب را زِ دردِ دل از بس گران كنم
گر سيل نامه‌بر شود آن را نمى‌بَرَد

كليم كاشانى / شـــعر پارسی
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

مولانا / شـــعر پارسی
ای که بر من می‌کشی خط و نمی‌خوانی مرا!
بر مثالِ نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟

سلمان ساوجى / شـــعر پارسی
رشته‌ى عمر پاره شد بس که زِ دستِ جورِ او
دوخته‌ام به یک‌دگر سینه‌ى پاره‌پاره را

فروغی بسطامى / شـــعر پارسی
اغيار راست نازت، عشاق را عتابت
محرومْ من كه از تو، نه اين رسد نه آنم

هاتف اصفهانى / شـــعر پارسی
همان خوردم فريبِ وعده‌ى تو
تو را با آن‌كه صدبار آزمودم

وحشى بافقى / شـــعر پارسی
خون‌ريزِ عشق بين كه جگرگوشه‌ى خليل
آيد به زيرِ تيغ و شهيدش نمى‌كنند

عرفى شيرازی / شـــعر پارسی
لذتِ وصل نداند مگر آن سوخته‌اى
كه پس از دورىِ بسيار به يارى برسد

اميرخسرو دهلوى / شـــعر پارسی
غمگين نی‌ام كه خلق شمارند بدْ مرا
نزديك مي‌كند به خدا دستِ ردْ مرا

كيفيتم چو باده‌ى انگور شد زياد
چندان‌كه زد به فرق، حوادث لگدْ مرا

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
به من ار همى پسندى تو جفاىِ ناپسندان
به خود آن همى پسندم‌ كه همان بُوَد پسندت

يغماى جندقى / شـــعر پارسی
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست

سعدی / شـــعر پارسی
بسیار شدم عاشق و دیوانه ازین پیش
آن صبر که هر بار بُد این بار ندارم

اميرخسرو دهلوی / شـــعر پارسی
چو نیک درنگرى عشقِ ما مجازى نيست
حقيقتى پسِ هر پرده‌ى مجازى هست

وحشى بافقى / شـــعر پارسی
عربی به سفر شد و زیان‌دیده بازگشت، او را گفتند: چه سود بردی؟

گفت: ما را از این سفر سودی جز کوتاه ساختن نماز نبود.

عبید زاکانی / شـــعر پارسی
آن نه شبنم بود ریزان، وقت صبح، از روی گل
گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را

هلالی جغتایی / شـــعر پارسی
گفتمش دل به خم زلف تو در قید بماند
گفت دیوانه همان به که مقید باشد

وحشی بافقی / شـــعر پارسی