شعر پارسی
68.6K subscribers
307 photos
31 videos
2.17K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
از تو گر لطف و كَرَم ور همه جور است و ستم
چه تفاوت كه اياز آنچه كند محمود است

يغماى جندقى / شـــعر پارسی
با من هزار تندی و تیزی نموده‌ای
گفتم به هیچ‌کس که فلان تندخوست؟ نه

اوحدی / شـــعر پارسی
از برایِ امتحان چندی مرا دیوانه کن
گر به از مجنون نباشم، باز عاقل کن مرا

صائب تبريزى / شـــعر پارسی
دیگران را او زِ لطفِ خویش دارد بهره‌ور
من به قهرش دلخوشم از من چنین می‌خواهد او

فیض کاشانى / شـــعر پارسی
گفته ای: "مشکل برآید کام ازین طالعْ تو را"
مشکلی در طالعِ من نیست، مشکل خویِ توست

اوحدى / شـــعر پارسی
بعدِ قهر از یاریت امّیدِ لطفی داشتم
لطف فرمودی به قتل امّیدوارم ساختی

محتشم كاشانى / شـــعر پارسی
میرفتم از قفایِ دل و گفت عاقلی:
«دیوانه بین که از پیِ دیوانه می‌رود»

عندليب كاشانى / شـــعر پارسی
به مویی بسته صبرم، نغمه ی تار است پنداری
دلم از هیچ می رنجد، دل یار است پنداری

به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می گردد
به خودرایی سر زلفین دلدار است پنداری

نه پندم می دهد سودی، نه کارم راست بهبودی
دلی دارم که هر امسال او پار است پنداری

ننوشم تا قدح بر من دری از غیب نگشاید
کلید روزنم در دست خمار است پنداری

به نوعی طعن مردم را هدف گشتم که دامانم
ز سنگ کودکان، دامان کهسار است پنداری

فلک را دیده ها بر هم نمی آید شب از کینم
چنان هشیار می خوابد که بیدار است پنداری

نظیری! بوالعجب شیرین و نازک نکته می آری
تو را شکر به خرمن، گل به خروار است پنداری

نظیری نیشابوری / شـــعر پارسی
بوده است یار بی من اگر دوش با رقیب
یا من به قتل می‌رسم امروز یا رقیب

هاتف اصفهانى / شـــعر پارسی
ای که گویی بر سرِ آن کوی خواهی کشته شد
راضیم بالله، اگر دانم که یارم می‌کُشد

هلالى جغتايى / شـــعر پارسی
کردی قیام و گردِ تو بس ازدحام شد
گفتم که این قیامت و آن شور محشر است

عندليب كاشانى / شـــعر پارسی
بوسیم عطا کردی، زان کرده پشیمانی
دانی که خطا کردی، دیگر نکنی دانم

خاقانى / شـــعر پارسی
شوخی که دلم خون کرد، از وعده خلافی‌ها
فردایِ قیامت هم، فردای دگر دارد

صائب تبريزى / شـــعر پارسی
و نخ به نخ دهنم دود است
غمت غلیظ‌ترین کام است

حسین صفا / شـــعر پارسی
‏روا نبود دلی را چنین بیازاری
‏که خالی از دگران بود و از تو آکنده

سجاد سامانی / شـــعر پارسی
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

حافظ / شـــعر پارسی
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

حافظ / شـــعر پارسی
سمت او رفت نگاهت، دل من ریخت بِهم
فکرم از اینکه زنم، ریخت بهم

حلقه‌ی دست تو دور بدنش، خنده‌ی او...
حرف من نیست فقط، شهر تنم ریخت بهم!

بعد تو بنده‌ی چاییُ تبُ سیگار..؟ نه!
نازنینم همه‌ی زندگی‌ام ریخت بهم...

چشم‌هایم خبر از رنج درونم دارند؛
بعد تو حالت غمگین شدنم ریخت بهم...

فرناز حسینی / شـــعر پارسی
خوشا آن دل، که دلدارش تو گردی
خوشا جانی، که جانانش تو باشی

خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی

عراقی / شـــعر پارسی
کجاست هم‌نفسی؟ تا به شرح عرضه دَهَم
که دل چه می‌کشد از روزگارِ هجرانش

حافظ / شـــعر پارسی