من نمیدانم چه چیزی پایبندم کرده است
کوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود
حسین جنتی / شـــعر پارسی
کوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود
حسین جنتی / شـــعر پارسی
به کشوری که در آن ذرهای معارف نیست
اگر که مرگ ببارد کسی مخالف نیست
بگو به مجلس شورا چرا معارف را
هنوز منزلت کمترین مصارف نیست
وکیل بیهنر از موش مرده میترسد
ولی ز مردن ابناء نوع خائف نیست
کند قبیلهٔ دیگر حقوق او پامال
هر آن قبیله که بر حق خویش واقف نیست
نشاط محفل ناهید و نغمهٔ داود
تمام یکسره جمع است حیف «عارف» نیست
«بهار» عاطفه از ناکسان مدار طمع
که در قلوب کسان ذرهای عواطف نیست
ملکالشعرا بهار / شـــعر پارسی
اگر که مرگ ببارد کسی مخالف نیست
بگو به مجلس شورا چرا معارف را
هنوز منزلت کمترین مصارف نیست
وکیل بیهنر از موش مرده میترسد
ولی ز مردن ابناء نوع خائف نیست
کند قبیلهٔ دیگر حقوق او پامال
هر آن قبیله که بر حق خویش واقف نیست
نشاط محفل ناهید و نغمهٔ داود
تمام یکسره جمع است حیف «عارف» نیست
«بهار» عاطفه از ناکسان مدار طمع
که در قلوب کسان ذرهای عواطف نیست
ملکالشعرا بهار / شـــعر پارسی
زِ پرده چون به در آیی برایِ دیدنِ رویت
هزار یوسفِ کنعان زِ قعرِ چاه برآید
امیرخسرو دهلوی / شـــعر پارسی
هزار یوسفِ کنعان زِ قعرِ چاه برآید
امیرخسرو دهلوی / شـــعر پارسی
در این خاک زر خیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وزآن کشور آزاد و آباد بود
فردوسی / شـــعر پارسی
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وزآن کشور آزاد و آباد بود
فردوسی / شـــعر پارسی
بادِ صبا از کویِ تو،گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد،تا کند بویِ تو پنهان در بغل
نازم خدنگِ غمزه را،کز لذتِ آزارِ او
از هم جراحت هایِ دل،دزدند پیکان در بغل
قدسی مشهدی / شـــعر پارسی
گل غنچه گردد،تا کند بویِ تو پنهان در بغل
نازم خدنگِ غمزه را،کز لذتِ آزارِ او
از هم جراحت هایِ دل،دزدند پیکان در بغل
قدسی مشهدی / شـــعر پارسی
گاهی وفا و گاه جفا با دلم کنی
هم یار بودهای و هم اغیار بودهای
از راهِ مهر آمدی و سوختی مرا
آسان نموده اول و دشوار بودهاى
فيض كاشانى / شـــعر پارسی
هم یار بودهای و هم اغیار بودهای
از راهِ مهر آمدی و سوختی مرا
آسان نموده اول و دشوار بودهاى
فيض كاشانى / شـــعر پارسی
یادِ لب و دندانش بر خاطرِ من بگذشت
چشمم گهرافشان شد، طبعم شکرستانی
جان خواستم افشاندن پیشِ رخِ او دل گفت:
خاری چه محل دارد در پیشِ گلستانی؟
گر خاک رهش گردم هم پا ننهد بر من
کی پای نهد، حاشا، بر مور سلیمانی؟
عراقى / شـــعر پارسی
چشمم گهرافشان شد، طبعم شکرستانی
جان خواستم افشاندن پیشِ رخِ او دل گفت:
خاری چه محل دارد در پیشِ گلستانی؟
گر خاک رهش گردم هم پا ننهد بر من
کی پای نهد، حاشا، بر مور سلیمانی؟
عراقى / شـــعر پارسی
پیش از این اغیار در چشمم نمودِ یار داشت
این زمان از یار وحشت میکنم اغیاروار!
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
این زمان از یار وحشت میکنم اغیاروار!
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
مرا که شغل همآغوشی است با زنار
اگر به سبحه دهم دستِ دوستی ننگ است
به این که کعبه نمایان شود زِ پا منشین
که نیمگام جدایی هزار فرسنگ است
عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
اگر به سبحه دهم دستِ دوستی ننگ است
به این که کعبه نمایان شود زِ پا منشین
که نیمگام جدایی هزار فرسنگ است
عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبور میان را
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان بُرد نشان را
سعدی / شـــعر پارسی
یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبور میان را
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان بُرد نشان را
سعدی / شـــعر پارسی