شعر پارسی
68.2K subscribers
318 photos
36 videos
2.19K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
جایِ آن است که محروم شویم از جنت
گنهی بدتر از این نیست که آدم شده‌ایم

نجیب کاشانی / شـــعر پارسی
به پیر میکده گفتم چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

حافظ / شـــعر پارسی
رسیده است به جایی جنونِ من صائب
که هیچ کس زِ عزیزان نمی‌دهد پندم

صائب تبريزى / شـــعر پارسی
مگیر ترکِ جفا و بکن جفایِ دگر
که باشد از تو جفایِ دگر، وفایِ دگر

بلا فرستی و من باز بسته دل به امید
که از تو باز رسد بر سرم بلایِ دگر

کمال خجندی / شـــعر پارسی
از من جدا مشو که اگر نیم گام راه
رفتی...میا که زنده نبینی دگر مرا

حیدر یغما / شـــعر پارسی
دوستی را که به عمری فراچنگ آرند، نشايد که به يک دم بيازارند.

سنگی به چند سال شود لعل‌پاره‌ای
زنهار تا به يک نَفَسش نشکنی به سنگ


گلستان سعدی / شـــعر پارسی
می‌آمدم که تنگ در آغوش گیرمت
سنگِ سرِ مزارِ توام سنگِ‌ راه شد

غنی کشمیری / شـــعر پارسی
حبیب ، خواریِ من خواست بر مرادِ رقیب
خدا مرادِ دلِ هرکسی روا نکند

ادیب نیشابوری / شـــعر پارسی
به ناز آن چشم را از خواب مگشای
همان بهتر که باشد فتنه در خواب

هلالى جغتايى / شـــعر پارسی
کند بد گوئیم با غیر و من بازی دهم خود را
که دیگر دوست در بندِ فریبِ دشمن است امشب

محتشم کاشانی / شـــعر پارسی
از تو آن روز که امّیدِ وفایی دارم
تو در آن روز بکوشی و جفا بیش كنى

اوحدى / شـــعر پارسی
جان خواهم از خدا، نه یکی بلکه صد هزار
تا صد هزار بار بمیرم برای یار

هلالى جغتايى / شـــعر پارسی
مرا به عشوه‌ى فردا در انتظار مکش
که اعتماد، بسی بر زمانه نتوان کرد

عبيد زاكانى / شـــعر پارسی
ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خنده‌ها کردم
معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم

وحشی بافقی / شـــعر پارسی
كِى تلخكامى‌ام شود از حرفِ بوسه كم؟
شيرين، دهن، به گفتنِ حلوا نمي‌شود

نجیب کاشانی / شـــعر پارسی
ای فروغِ ماهِ حُسن‌، از روی رخشان شما
آبِ‌روی خوبی از چاه زَنَخدان شما

عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟

کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما

بخت خواب‌آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گرچه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما

دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان‌، جان من و جان شما

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند‌؟
خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما

دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری
کَاندَر این ره کشته بسیارند، قربان شما

می‌کند حافظ دعایی، بشنو، آمینی بگو
روزی ما باد لعل شَکَّرافشان شما

ای صبا با ساکنانِ شهرِ یزد از ما بگو
کِای سر حق‌ناشناسان گوی چوگان شما

گرچه دوریم از بساط قُرب‌، همّت دور نیست
بندهٔ شاه شماییم و ثناخوان شما

ای شَهنشاه بلند اختر‌، خدا را همّتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

حافظ / شـــعر پارسی
نظری کن، که
به جان آمدم از دلتنگی

گذری کن:
که خیالی شدم از تنهایی

عراقی / شـــعر پارسی
شراب لطف پر در جام می‌ریزی و می‌ترسم
که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم

وحشی بافقی / شـــعر پارسی
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها

ای بادِ نایِ خوش نفس ، عشّاق را فریاد‌رس،
ای پاک‌تر از جانِ جا‌ن ، آخر کجا بودی کجا‌؟

ای فتنهٔ روم و حبش‌، حیران شدم کاین بوی خوش
پیراهن یوسف بوَد یا خود ردایِ مصطفی‌؟!

ای جویبار راستی از جوی یار ماستی
بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا

ای قیل و ای قال تو خوش‌، و ای جمله اَشکال تو خوش
ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را

مولانا / شـــعر پارسی
در کودکی کون از دوست و دشمن و خویش و بیگانه و دور و نزدیک دریغ مدارید تا در پیری به درجه‌ی شیخی و واعظی و جهان‌پهلوانی و معرّفی برسید.

عبید زاکانی / شـــعر پارسی