شعر پارسی
68.2K subscribers
318 photos
36 videos
2.19K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
من نمیدانم چه چیزی پایبندم کرده است
کوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود

حسین جنتی / شـــعر پارسی
به کشوری که در آن ذره‌ای معارف نیست
اگر که مرگ ببارد کسی مخالف نیست

بگو به مجلس شورا چرا معارف را
هنوز منزلت کمترین مصارف نیست

وکیل بی‌هنر از موش مرده می‌ترسد
ولی ز مردن ابناء نوع خائف نیست

کند قبیلهٔ دیگر حقوق او پامال
هر آن قبیله که بر حق خویش واقف نیست

نشاط محفل ناهید و نغمهٔ داود
تمام‌ یکسره جمع است حیف «‌عارف‌» نیست

«‌بهار» عاطفه از ناکسان مدار طمع
که در قلوب کسان ذره‌ای عواطف نیست

ملک‌الشعرا بهار / شـــعر پارسی
زِ پرده چون به در آیی برایِ دیدنِ رویت
هزار یوسفِ کنعان زِ قعرِ چاه برآید

امیرخسرو دهلوی / شـــعر پارسی
مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم
نه با او دیگری مشغول و من با او سخن گویم

اوحدى / شـــعر پارسی
دی گرمیش به غیر نه از روی قهر بود
افروخت آتشی که مرا گرمتر کند

محتشم كاشانى / شـــعر پارسی
در این خاک زر خیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وزآن کشور آزاد و آباد بود

فردوسی / شـــعر پارسی
بی‌کار ماند شستِ غمِ او که بر دلم
از بس که زخم هست دگر جایِ تیر نیست

خاقانى / شـــعر پارسی
بادِ صبا از کویِ تو،گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد،تا کند بویِ تو پنهان در بغل

نازم خدنگِ غمزه را،کز لذتِ آزارِ او
از هم جراحت هایِ دل،دزدند پیکان در بغل

قدسی مشهدی / شـــعر پارسی
گاهی وفا و گاه جفا با دلم کنی
هم یار بوده‌ای و هم اغیار بوده‌ای

از راهِ مهر آمدی و سوختی مرا
آسان نموده اول و دشوار بوده‌اى

فيض كاشانى / شـــعر پارسی
یادِ لب و دندانش بر خاطرِ من بگذشت
چشمم گهرافشان شد، طبعم شکرستانی

جان خواستم افشاندن پیشِ رخِ او دل گفت:
خاری چه محل دارد در پیشِ گلستانی؟

گر خاک رهش گردم هم پا ننهد بر من
کی پای نهد، حاشا، بر مور سلیمانی؟

عراقى / شـــعر پارسی
دولتی بود که مُردیم به هنگامِ وداع
آن قَدَر زنده نماندیم که محمل برود

نظیری نیشابوری / شـــعر پارسی
گفتم جفات تا کِی؟گفتا همیشه باشد
از ما وفا نیاید،شاید شنیده باشی

فيض كاشانى / شـــعر پارسی
‌پیش از این اغیار در چشمم نمودِ یار داشت
این زمان از یار وحشت می‌کنم اغیاروار!

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
یاد باد آن‌که چو من عزمِ سفر می‌کردم
بر میان دستِ تو هر لحظه کمر بود مرا

خواجوی کرمانی / شـــعر پارسی
مرا که شغل هم‌آغوشی است با زنار
اگر به سبحه دهم دستِ دوستی ننگ است

به این که کعبه نمایان شود زِ پا منشین
که نیم‌گام جدایی هزار فرسنگ است

عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
به امیدِ تو شبِ خویش به پایان آریم
آن جفادیده که بودیم، همانیم هنوز

ادیب نیشابوری / شـــعر پارسی
کس بدی در حقِ من با من به غیرِ من نکرد
انتقام عالمی از خویشتن می‌خواستم

نجیب کاشانی / شـــعر پارسی
فلک زین کج‌روی‌هایت نمی‌گویم که برگردی
شبِ وصل است خواهم اندکی آهسته‌تر گردی

فیضی دکنی / شـــعر پارسی
آن جفت که طاق است قد و سایه ی توست
وان طاق که جفت است جز ابرویِ تو نیست

مهستی گنجوی / شـــعر پارسی
ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را

اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را

تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را

ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را

آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبور میان را

زین دست که دیدار تو دل می‌برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را

وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را

سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان بُرد نشان را

سعدی / شـــعر پارسی