شعر پارسی
68.6K subscribers
304 photos
31 videos
2.16K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
از شهر دلم، نامِ دهی بیش نماند
از پیرهن صبر، زهی بیش نماند

از بس که گسست شوق و بر هم بستم
از رشته‌ی عمرم گرهی بیش نماند

شکیبی اصفهانی / شـــعر پارسی
آن می که هست آب خضر شرمسار از آن
ساقی بیا و یک دوسه ساغر بیار از آن

این نیم‌جان که هست مرا سود با من‌است
گیری بهای نیم نگه گر هزار از آن

گفتی کنم به زخم دگر کار تو تمام
زحمت مکش دگر که گذشته‌است کار از آن

بر مهر و ماه گر گذری با چنین جمال
گیری شکیب از این و ربایی قرار از آن

سوی نگارخانه‌ی چین رو که بسترند
تمثالهای مانی صورت نگار از آن

آنی که حال صد چو منی گر دهی به باد
بر دامن دلت ننشیند غبار از آن

جنس گرانبهاست محبت ولی رفیق
از ما نمی‌خرند به مفت این دیار از آن

رفیق اصفهانی / شـــعر پارسی
لعبت شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا

سعدی / شـــعر پارسی
دل بردنِ چنین زِ اسیرانِ ساده دل
گوهر به حیله از کفِ طفلان ربودن است

محتشم کاشانی / شـــعر پارسی
دلم دلی نه که در وی بگنجد اینهمه غم
غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن

فيض كاشانى / شـــعر پارسی
ساعدِ او بارها در معرضِ عرضِ صفا
رعشه‌ی غیرت بر اندامِ بلور انداخته است

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
فريب بين كه فرستد نويدِ وصل دمادم
به اين خيال كه شايد در انتظار بميرم

ضمیری اصفهانی / شـــعر پارسی
خانه‌ام ابری‌ست اما
ابر بارانش گرفته‌ست
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم
من به روی آفتابم
می‌برم در ساحت دریا نظاره
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره، نی‌زن که دائم می‌نوازد نی، در این دنیای ابراندود
راه خود را دارد اندر پیش.

نیمایوشیج / شـــعر پارسی
ﺯ ﺧﺸﮏ ﺳﺎﻝ ﭼﻪ ﺗﺮﺳﯽ!
ﮐﻪ ﺳﺪ ﺑﺴﯽ ﺑﺴﺘﻨﺪ:
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﺏ،
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻧﻮﺭ
ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻭﺍﺯ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﻮﺭ ...
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺴﺮﺕ،
ﺑﻪ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﮒ ﺭﺧﺼﺘﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﯼ ﺳﺮﻭ ﻭ ﻗﻤﺮﯼ ﻭ ﻻﻟﻪ
ﺳﺮﻭﺩﻫﺎ ﺑﺴﺮﺍﯾﻨﺪ ﮊﺭﻑ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ
ﺯﻻﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ .
ﺗﻮ ﺧﺎﻣﺸﯽ، ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ؟
ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ، ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ؟
ﮐﻪ ﺑﺮ ﻧﻬﺎﻟﮏ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻣﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ؟

ﺷﻔﯿﻌﯽ‌ﮐﺪﮐﻨﯽ / شـــعر پارسی
صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه
صد جور کرده بر ما، نادیده یک جنایت

اوحدى / شـــعر پارسی
خوبانِ دهر مایه ی آشوبِ عالم اند
کو دلبری که عالمی از وی خراب نیست؟

طالب آملی / شـــعر پارسی
چو کارِ من به دهان و میانِ اوست چه رنجم-
گَرَم فرشته‌ی اعمال،‌ هیچ کاره نویسد

کمال خجندی / شـــعر پارسی
مشکل غم و دردی‌ست که درد و غم ما را
بی‌غم نکند باور و بی‌درد نداند

هلالی / شـــعر پارسی
خدایا حالِ من دانی که داند؟
نگون‌بختی که در شهری غریب است

سيمين بهبهانى / شـــعر پارسی
سر یکی داریم و دریک تن نمی‌باید دو سر
دل یکی داریم و در یکدل نمی‌گنجد دو یار

اوحدى / شـــعر پارسی
مشّاطه چون نسيمِ ختن غوطه زد به مشک
تارى مگر زِ موىِ تو در دستِ شانه ماند؟

طالب آملى / شـــعر پارسی
از حال ما چنانکه درو کارگر شود
آن بی‌محل سفر کنِ ما را خبر کنید

وحشی بافقی / شـــعر پارسی
غمزه‌ات کُشت جهان را و لبت زنده نمود
هر دو بر ضدِ هم آغازِ کرامت کردند

رفعت سمنانی / شـــعر پارسی
قاصد به غیر چند بری خطِ یار را؟
یک بار هم به نام هلالی بیار خط

هلالى جغتايى / شـــعر پارسی
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد
هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد

روزی اندر خاکت افتم ور به بادم می‌رود سر
کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد

من نه آن صورت‌پرستم کز تمنای تو مستم
هوش من دانی که برده‌ست؟ آن که صورت می‌نگارد

عمر گویندم که ضایع می‌کنی با خوبرویان
وان که منظوری ندارد عمر ضایع می‌گذارد

هر که می‌ورزد درختی در سرابستان معنی
بیخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد

عشق و مستوری نباشد پای گو در دامن آور
کز گریبان ملامت سر برآوردن نیارد

گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم
عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد

باغ می‌خواهم که روزی سرو بالایت ببیند
تا گلت در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد

آن چه رفتارست و قامت وان چه گفتار و قیامت
چند خواهی گفت سعدی طیبات آخر ندارد

سعدی / شـــعر پارسی