کُشتهی دشمن چه غم دارد؟ که دشمن، دشمن است
گریه بر آن کُشته باید کرد، کاو را یار کُشت
حیدر یغما / شـــعر پارسی
گریه بر آن کُشته باید کرد، کاو را یار کُشت
حیدر یغما / شـــعر پارسی
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشکِ ما چو دید روان گفت کـاین چه جوست؟
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دَم به دَمش کار شُست و شوست
بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همیکشد
با زلف دلکَش تو که را روی گفت و گوست؟
عمریست تا ز زلفِ تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست
حافظ بد است حالِ پریشانِ تو، ولی
بر بویِ زلفِ یار پریشانیَت نکوست
حافظ / شـــعر پارسی
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشکِ ما چو دید روان گفت کـاین چه جوست؟
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دَم به دَمش کار شُست و شوست
بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همیکشد
با زلف دلکَش تو که را روی گفت و گوست؟
عمریست تا ز زلفِ تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست
حافظ بد است حالِ پریشانِ تو، ولی
بر بویِ زلفِ یار پریشانیَت نکوست
حافظ / شـــعر پارسی
نیامد سروِ من بیرون که بر گِردِ سرش گردم
به سانِ گرد باد از غم به خود پیچیدم و رفتم
وحشی بافقی / شـــعر پارسی
به سانِ گرد باد از غم به خود پیچیدم و رفتم
وحشی بافقی / شـــعر پارسی
رسید و از مژه گل بر سرم فشاند و برفت
چو دید رفتنیام، لحظهای بماند و برفت
زِ تربتم چو فغان خاست کین شهیدِ وفاست
زِ دور فاتحهای بر سرم بخواند و برفت
طالب آملی / شـــعر پارسی
چو دید رفتنیام، لحظهای بماند و برفت
زِ تربتم چو فغان خاست کین شهیدِ وفاست
زِ دور فاتحهای بر سرم بخواند و برفت
طالب آملی / شـــعر پارسی
ماهِ تابان را شبی نسبت به رویت کردهام
سالها شد تا خجالت دارم از رویِ شما
سلمان ساوجى / شـــعر پارسی
سالها شد تا خجالت دارم از رویِ شما
سلمان ساوجى / شـــعر پارسی
به بزم بادهنوشی وعدهی هممشربی دارم
که عذر پاکدامانیست، بدتر از گناه آنجا
اشرف مازندرانی / شـــعر پارسی
که عذر پاکدامانیست، بدتر از گناه آنجا
اشرف مازندرانی / شـــعر پارسی