تفاوت نیست در لطف و عتاب و خشم و ناز تو
تو از هر در درآیی، میکنی گلزار، محفل را
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
تو از هر در درآیی، میکنی گلزار، محفل را
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی...
بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین
گر باد به بستان برد از زلف تو بویی
سعدی / شـــعر پارسی
روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی...
بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین
گر باد به بستان برد از زلف تو بویی
سعدی / شـــعر پارسی
"خانه دوست کجاست ؟"
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهٔ پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر میآرد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیّال فضا خش خشی میشنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی؛
"خانه دوست کجاست؟"
سهراب سپهری / شـــعر پارسی
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهٔ پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر میآرد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیّال فضا خش خشی میشنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی؛
"خانه دوست کجاست؟"
سهراب سپهری / شـــعر پارسی
دانی چه بود کمال انسان
با دشمن و دوست لطف و احسان
غمخواری دوستان خدا را
دلداری دشمنان مدارا
سعدی / شـــعر پارسی
با دشمن و دوست لطف و احسان
غمخواری دوستان خدا را
دلداری دشمنان مدارا
سعدی / شـــعر پارسی
آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را
و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را
پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست
در گوش من مجال نماندست پند را
خواجوی کرمانی / شـــعر پارسی
و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را
پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست
در گوش من مجال نماندست پند را
خواجوی کرمانی / شـــعر پارسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوی بهشت میشِنوم از صدای تو
نازکتر از گل است، گلِ گونههای تو
ای در طنینِ نبضِ تو، آهنگِ قلبِ من
ای بویِ هرچه گل، نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینۀ خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشانْ ستاره و هفت آسمانْ حریر
آوردهام که فرش کنم زیرپای تو
چیزی عزیز تر ز تمام دلم نبود
ای پارۀ دلم٬که بریزم به پای تو
امروز تکیهگاه تو آغوشِ گرمِ من
فردا عصای خستگیام شانههای تو
در خاک هم دلم به هوای تو میتپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوایِ تو
قیصر امینپور / شـــعر پارسی
نازکتر از گل است، گلِ گونههای تو
ای در طنینِ نبضِ تو، آهنگِ قلبِ من
ای بویِ هرچه گل، نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینۀ خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشانْ ستاره و هفت آسمانْ حریر
آوردهام که فرش کنم زیرپای تو
چیزی عزیز تر ز تمام دلم نبود
ای پارۀ دلم٬که بریزم به پای تو
امروز تکیهگاه تو آغوشِ گرمِ من
فردا عصای خستگیام شانههای تو
در خاک هم دلم به هوای تو میتپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوایِ تو
قیصر امینپور / شـــعر پارسی