روز مرگم،
هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از مِی انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلمه تـاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــت
وحشی بافقی / شـــعر پارسی
هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از مِی انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلمه تـاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــت
وحشی بافقی / شـــعر پارسی
از همان روزی كه گفتی
اهل چای و قهوهام
كافه گردی می كنم
شايد تو را پيدا كنم...
حامد فلاحی راد / شـــعر پارسی
اهل چای و قهوهام
كافه گردی می كنم
شايد تو را پيدا كنم...
حامد فلاحی راد / شـــعر پارسی
و تمام جهان هم که بگویند
تو نیستی
من شهادت میدهم
که حضور داری...
پس آرام روبروی تو مینشینم
و به تو فکر میکنم
منی که عاشق تو هستم...
نزار قبانی / شـــعر پارسی
تو نیستی
من شهادت میدهم
که حضور داری...
پس آرام روبروی تو مینشینم
و به تو فکر میکنم
منی که عاشق تو هستم...
نزار قبانی / شـــعر پارسی
جفا کردی ولی هر بار، وفا کردم غزل نشناس
مرا با گریه ول کردی، تو را با شعر میبوسم
زهرا عسگری / شـــعر پارسی
مرا با گریه ول کردی، تو را با شعر میبوسم
زهرا عسگری / شـــعر پارسی
ماییم و شبِ تار و غمِ یار و دِگر هیچ
صبرِ کم و بیتابیِ بسیار و دِگر هیچ ...!
عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
صبرِ کم و بیتابیِ بسیار و دِگر هیچ ...!
عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
حال من با هر غزل گویا که بدتر میشود
زخمهایم بیردیف و بیتناسب میشود
خیری از دنیا ندیدم، غافل از یک هم سخن
با نقاب دوستیها؛ دشمنی کم میشود
زندگی با هر ورق داغی برایم تازه کرد
در جوانی پیر گشتن همچو بختک میشود
دیگر از دنیا ندارم اندکی من آرزو
دیدن لبخند و شادی مثل رویا میشود
زهرا عسگری / شـــعر پارسی
زخمهایم بیردیف و بیتناسب میشود
خیری از دنیا ندیدم، غافل از یک هم سخن
با نقاب دوستیها؛ دشمنی کم میشود
زندگی با هر ورق داغی برایم تازه کرد
در جوانی پیر گشتن همچو بختک میشود
دیگر از دنیا ندارم اندکی من آرزو
دیدن لبخند و شادی مثل رویا میشود
زهرا عسگری / شـــعر پارسی