دلم را دیدی و گفتی عجب عصر غم انگیزی
به چشمم زل زدی گفتی عجب باران زیبایی
سعید صاحبعلم / شـــعر پارسی
به چشمم زل زدی گفتی عجب باران زیبایی
سعید صاحبعلم / شـــعر پارسی
با وصلِ تو دست در کمر، نتوان کرد
با دردِ فراق هم به سر نتوان کرد
چون چارهی کار، غیرِ بیتابی نیست
جز ناله و آهِ بیاثر، نتوان کرد
فیض کاشانی / شـــعر پارسی
با دردِ فراق هم به سر نتوان کرد
چون چارهی کار، غیرِ بیتابی نیست
جز ناله و آهِ بیاثر، نتوان کرد
فیض کاشانی / شـــعر پارسی
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم
چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم؟
کاش میشد که شما نیز خبردار شوید
لحظهای از من و از دردِ کهنسال دلم
از سرم آب گذشته است مهم نیست اگر
غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم
عاشقِ نان و زمین نیستم این را حتماً
بنویسید به دفترچهی اعمال دلم
آه! یک عالمه حرف است که باید بزنم
ولی انگار زبانم شده پامال دلم
مردم شهر! خدا حافظتان من رفتم
کسی از کوچهی غم آمده دنبال دلم
نجمه زارع / شـــعر پارسی
چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم؟
کاش میشد که شما نیز خبردار شوید
لحظهای از من و از دردِ کهنسال دلم
از سرم آب گذشته است مهم نیست اگر
غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم
عاشقِ نان و زمین نیستم این را حتماً
بنویسید به دفترچهی اعمال دلم
آه! یک عالمه حرف است که باید بزنم
ولی انگار زبانم شده پامال دلم
مردم شهر! خدا حافظتان من رفتم
کسی از کوچهی غم آمده دنبال دلم
نجمه زارع / شـــعر پارسی
گفتمش: دل بردى از ما جان من مقصد كجاست؟
گفت: عاشق را نشاید پرس و جو با ما بیا
راحم تبریزی / شـــعر پارسی
گفت: عاشق را نشاید پرس و جو با ما بیا
راحم تبریزی / شـــعر پارسی
چو از بنفشۀ شب، بوی صبح برخیزد،
هزار وسوسه در جان من برانگیزد.
كبوترِ دلم از شوق، میگشاید بال
كه چون سپیده به آغوشِ صبح بگریزد.
دلی كه غنچۀ نشكفتۀ ندامت هاست
بگو به دامنِ باد سحر نیاویزد.
فدای دستِ نوازشگرِ نسیم شوم
كه خوش به جام شرابم شكوفه میریزد
تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن!
در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد
لبی بزن به شراب من، ای شكوفۀ بخت
كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد!
فریدون مشیری / شـــعر پارسی
هزار وسوسه در جان من برانگیزد.
كبوترِ دلم از شوق، میگشاید بال
كه چون سپیده به آغوشِ صبح بگریزد.
دلی كه غنچۀ نشكفتۀ ندامت هاست
بگو به دامنِ باد سحر نیاویزد.
فدای دستِ نوازشگرِ نسیم شوم
كه خوش به جام شرابم شكوفه میریزد
تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن!
در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد
لبی بزن به شراب من، ای شكوفۀ بخت
كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد!
فریدون مشیری / شـــعر پارسی
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
سعدی / شـــعر پارسی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
سعدی / شـــعر پارسی
عاشقت بودم ولی دیگر نمیخواهم تو را
فرق بین عشق و نفرت را تو دادی یاد من
آن اوایل خندهات بدجور بر دل مینشست
لایق عشقی که دادم را نبودی ماه من
با خودم گفتم که شاید دین و ایمان میشود
خود ندانستم که او شد قاتل ایمان من
خاطراتش میزند یک قوم قاجاری زمین
عاشقش بودم وگرنه، او کجا وُ قلب من
شاید این مهری که آید روی آبان ماهها
مهربانش میکند اما بجز دستان من
این خزان بو برده از عشقی که درگیرش شدم
با نسیمش میزند زخمی به روی درد من
جمعه ها با خلوتم یک جمعِ خونین میشویم
من غزل میگویم و با ناله گوییم وای من
دیدمت با دیگری گویا که مُردم یک نگاه
مرز بین عشق و نفرت را تو دادی یاد من
زهرا عسگری / شـــعر پارسی
فرق بین عشق و نفرت را تو دادی یاد من
آن اوایل خندهات بدجور بر دل مینشست
لایق عشقی که دادم را نبودی ماه من
با خودم گفتم که شاید دین و ایمان میشود
خود ندانستم که او شد قاتل ایمان من
خاطراتش میزند یک قوم قاجاری زمین
عاشقش بودم وگرنه، او کجا وُ قلب من
شاید این مهری که آید روی آبان ماهها
مهربانش میکند اما بجز دستان من
این خزان بو برده از عشقی که درگیرش شدم
با نسیمش میزند زخمی به روی درد من
جمعه ها با خلوتم یک جمعِ خونین میشویم
من غزل میگویم و با ناله گوییم وای من
دیدمت با دیگری گویا که مُردم یک نگاه
مرز بین عشق و نفرت را تو دادی یاد من
زهرا عسگری / شـــعر پارسی
در جواب بیوفایی، خلوتی با خود بساز
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است!
محمدحسن جمشیدی / شـــعر پارسی
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است!
محمدحسن جمشیدی / شـــعر پارسی