شعر پارسی
68.2K subscribers
320 photos
36 videos
2.19K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

سعدی / شـــعر پارسی
گر تو هم دلتنگ من هستی؛ نشانی بفِرست
گر که نیستی هم غمی نیست؛ سر سلامت باشی یار

فاطمه سپید / شـــعر پارسی
من مهر تو بر تارک افلاک نهم
دست ستمت، بر دل غمناک نهم

هر جا که تو بر روی زمین پای نهی
پنهان بروم، دیده بر آن خاک نهم

مولوی / شـــعر پارسی
اولین بار که تو را دیدم
زخمی داشتی
که از دیگری بود
من تو را
با زخم‌هایت دوست داشتم...

جمال ثریا / شـــعر پارسی
آرزو دارم که یک شب در کنارش سر کنم
چاوشی باشد، خزان باشد، و آغوشی عمیق

زهرا عسگری / شـــعر پارسی
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردی‌ست‌

مهرداد اوستا / شـــعر پارسی
هر کسی را
سر چیزی و تمنای کسی‌ست...
ما به غیر از تو
نداریم تمنای دگر...

سعدی / شـــعر پارسی
به جز تو قلبِ خودم را به هیچکس نسپردم
تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی!

امید صباغ نو / شـــعر پارسی
تو به صد آینه از دیدن خود، سیر نه‌ای!
من به یک چشم ز دیدار تو، چون سیر شوم؟

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
با کدام بال می‌توان
از زوال روز‌ها و سوز‌ها گریخت!
با کدام اشک می‌توان
پرده بر نگاهِ خیره زمان کشید؟
با کدام دست می توان
عشق را به بند جاودان کشید؟
با کدام دست؟

فروغ فرخزاد / شـــعر پارسی
‏ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
‏برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش

سجاد سامانی / شـــعر پارسی
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم

مولانا / شـــعر پارسی
نفسم تنگ شده باز هوا می‌خواهم
به چه رویی بنویسم که تو را می‌خواهم

رضا اسم‌خانی / شـــعر پارسی
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا

مولانا / شـــعر پارسی
غم عشق تُرا چون گنج در دل کرده‌ام پنهان
به این گنج نهانی ساکن ویرانه خواهم شد

هلالی جغتایی / شـــعر پارسی
گفتی که: مرا با تو نه سِرّی، نه سری هست
گر سرّ و سری نیست، نهانی نظری هست

گرداب شکیباییم آموخت که دیدم
گاه از من سودازده سرگشته تری هست

برگی ست که پیچان به کف باد خزان است
گر در همهٔ شهر چو من در به دری هست

گشتند پی فتنه بر هر گوشهٔ این شهر
در گوشهٔ چشمان تو گویا خبری هست

با یاد تو گر آه برآرم، نه غمین است
خوش آن سفر افتد که در او همسفری هست

گفتم که به پای تو گذارم سرِ تسلیم
گفتی که نخواهیم کسی را که سری هست

چون شمع، مگر شعله زبان سخنت بود؟
کز سوز تو سیمین! به غزل ها اثری هست

سیمین بهبهانی / شـــعر پارسی
تو که خفته‌ای به راحت دل تو خبر ندارد
که شب دراز هجران ز قفا سحر ندارد

طبیب اصفهانی / شـــعر پارسی
خزان بو برده از این حال غمگین
نمک بر زخم می‌پاشد هوایش

زهرا عسگری / شـــعر پارسی
‌تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

حافظ / شـــعر پارسی
نه تو آنی که همانی
نه من آنم، که تو دانی...

مولانا / شـــعر پارسی