شعر پارسی
68.2K subscribers
319 photos
36 videos
2.19K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
عمرم به طواف گرد کوی تو گذشت
القصه، در آرزوی تو گذشت

هلالی جغتایی / شـــعر پارسی
خسته‌تر از صدای من، گریهٔ بی‌صدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطره‌ات به جای تو...

افشین یداللهی / شـــعر پارسی
‏خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بِنَماند هیچش الّا هوس قمار دیگر

مولانا / شـــعر پارسی
‏گرچه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است
‌‌
حمید مصدق / شـــعر پارسی
کو زمزمه‌ی زنجره‌ای در پاییز
یا ناله‌ای از حنجره‌ای در پاییز

ماییم و سکوت تلخی از ناچاری
دلتنگ‌تر از پنجره‌ای در پاییز

سهیل محمودی / شـــعر پارسی
هرجا غمی‌ست، بر دلِ من می‌کند دچار
دانسته روزگار، که مردِ تحمّلم!

طالب آملی / شـــعر پارسی
نیلگون‌چشم فریب‌انگیز رنگ‌آمیز تو
چون سپهر نیلگون دارد سر افسونگری

رهی‌ معیری / شـــعر پارسی
چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رويت بنما عذار ما را

حافظ / شـــعر پارسی
مرا در کودکی شوق دگر بود
خیالم زین حوادث بی‌خبر بود

پروین اعتصامی / شـــعر پارسی
از ترحم تا مروت، وز مدارا تا وفا
هر چه را کردم طلب دیدم ز عالم رفته است...

بیدل دهلوی / شـــعر پارسی
هزار تکه شد از بی‌وفایی‌ات این دل
ولی هنوز به هر تکه‌‌اش نشانیِ توست

معصومه صابر / شـــعر پارسی
حاضرم ناز تو با قیمت جانم بخرم
چه بلایی شده‌ای، کاش بیای به سرم!

مهدی‌ سلمانی / شـــعر پارسی
‏ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم

وحشی بافقی⁩/ شـــعر پارسی
تا پیامک میدهم چیزی نمی‌گوید ولی
روز و شب چت با فلانی و فلانی می‌کند

ادعای درس خوانی می‌کند اما مرا
بازديد آخرش، آخر روانی می‌کند

سعید هلیچی / شـــعر پارسی
من جسم و جان ندانم، من این و آن ندانم
من در جهان ندانم، جز چشم پُر خمارش

مولانا / شـــعر پارسی
هر چشم فریبنده مرا یاد تو انداخت
هر گوشه‌ی این شهر سرابی‌ست مقدس

علی مقیمی / شـــعر پارسی
این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن دختـــــــــرِ چشم‌آبیِ گیسوی‌طلایی
طناز و سیه‌چشــم، چو معشوقۀ من نیست

آن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعت
هرگز به دل‌انگیـــــزیِ ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست

در دامنِ بحر خزر و ساحــــل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گل‌های دلاویــــز شمیران
عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست

آواره‌ام و خسته و سرگشته و حیران
هر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست

آوارگی و خانه‌به‌دوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

هر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بی‌شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست

پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

هر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست

این کوه بلند است، ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست

این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است
این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست

خسرو فرشیدورد / شـــعر پارسی
چمدان دست گرفتم که بگویی نروم
تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟

پروانه حسینی / شـــعر پارسی
ویران کن و بگذار که ویرانه بماند
از قصه‌ی تو غصه‌ی جانانه بماند!

از روی سرم رد شو و نگذار پس از تو
جز خاطره‌ی موی تو بر شانه بماند!

حمید عرب‌‌عامری / شـــعر پارسی
اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته و دیگران در زیر ایستاده.

گفت: السلام علیک، یاالله!
گفت: من الله نیستم.
گفت: یا جبرائیل!
گفت: من جبرائیل نیستم.
گفت: الله نیستی، جبرائیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌ای؟ تو نیز در زیر آی و در میان مردمان بنشین.

عبید زاکانی / شـــعر پارسی