شعر پارسی
68.2K subscribers
319 photos
36 videos
2.19K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
در هوس‌خیال او، همچو خیال گشته‌ام
اوست گرفته شهر‌ دل من به کجا سفر برم؟

مولانا / شـــعر پارسی
می‌ خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ‌ بودن ز کفر و دین، دین من است

خیام / شـــعر پارسی
نه همین موج ز آمد شد خود بی‌خبرست
هیچ کس را خبر از آمدن و رفتن نیست

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
چنان به موی تو
آشفته‌ام
به بوی تو مست

که نیستم خبر از
هر چه در دو عالم هست...

سعدی / شـــعر پارسی
نادرشاه در نامه‌ای به دربار عثمانی اخطار داد که خاک ایران را ترک کند اما دربار عثمانی این شعر را به زبان فارسی برای نادر فرستاد:

چو خواهی قشونم نظاره کنی
سحرگه نظر بر ستاره کنی

اگر آل عثمان حیاتم دهد
ز چنگ فرنگی نجاتم دهد

چنانت بکوبم به گرز گران
که یکسر روی تا مازندران


نادر شاه در پاسخ چنین گفت:

چو خورشید سعادت نمایان شود
ستاره ز پیشش گریزان شود

عقاب شکاری نترسد ز بوم
دو مرد خراسان دو صد مرد روم

اگر دست یزدان دهد رونقم
به اسکندریه زنم بیرقم


شـــعر پارسی
گر چنینی، گر چنانی، جانِ مایی جانِ جان
هر زبان خواهی بفرما، خسروا، شیرین لبی!
‌‌
مولانا / شـــعر پارسی
چه لازم است که گویم اسیر زلف توام
همین که می‌کنم انکار بوی سنبل، بس

ناظم هروی / شـــعر پارسی
کمینه خاصیتِ عشق جذبه‌ای‌ست که کس را
زِ هر دری که برانند بیش بیشتر آید

وحشی بافقی / شـــعر پارسی
زلفِ او را زِ رخِ او به کناری می‌کش
غافلش می‌کن و آن چشم و دهان را می‌پرس

اوحدى / شـــعر پارسی
معصيت از هر که صادر شود ناپسنديده است و از علما ناخوب‌تر که علم، سلاحِ جنگِ شيطان است و خداوندِ سلاح را، چون به اسيری برند، شرمساری بيش برد.

عامِ نادانِ پريشان روزگار
به ز دانشمندِ ناپرهیزگار

کان به نابينايی از راه اوفتاد
وين دوچشمش بود و در چاه اوفتاد


گلستان سعدی / شـــعر پارسی
خود را چنان زِ هجرِ تو گم کرده‌ام که هست
مشکل‌تر از سراغِ توام جست‌و‌جویِ خویش

عرفى شيرازى / شـــعر پارسی
زِ سعی اگر همه ناخن شوی چه خواهی کرد
گره به رشته‌ى تدبیر‌ محکم افتاده‌ست

بیدل دهلوی / شـــعر پارسی
چه نیکو هر دو با هم اوفتادند
دلم با چشمت، این دیوانه آن مست

سيف فرغانى / شـــعر پارسی
مكتوب را زِ دردِ دل از بس گران كنم
گر سيل نامه‌بر شود آن را نمى‌بَرَد

كليم كاشانى / شـــعر پارسی
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

مولانا / شـــعر پارسی
ای که بر من می‌کشی خط و نمی‌خوانی مرا!
بر مثالِ نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟

سلمان ساوجى / شـــعر پارسی
رشته‌ى عمر پاره شد بس که زِ دستِ جورِ او
دوخته‌ام به یک‌دگر سینه‌ى پاره‌پاره را

فروغی بسطامى / شـــعر پارسی
اغيار راست نازت، عشاق را عتابت
محرومْ من كه از تو، نه اين رسد نه آنم

هاتف اصفهانى / شـــعر پارسی
همان خوردم فريبِ وعده‌ى تو
تو را با آن‌كه صدبار آزمودم

وحشى بافقى / شـــعر پارسی
خون‌ريزِ عشق بين كه جگرگوشه‌ى خليل
آيد به زيرِ تيغ و شهيدش نمى‌كنند

عرفى شيرازی / شـــعر پارسی