شعر پارسی
68.2K subscribers
319 photos
36 videos
2.19K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
لذتِ وصل نداند مگر آن سوخته‌اى
كه پس از دورىِ بسيار به يارى برسد

اميرخسرو دهلوى / شـــعر پارسی
غمگين نی‌ام كه خلق شمارند بدْ مرا
نزديك مي‌كند به خدا دستِ ردْ مرا

كيفيتم چو باده‌ى انگور شد زياد
چندان‌كه زد به فرق، حوادث لگدْ مرا

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
به من ار همى پسندى تو جفاىِ ناپسندان
به خود آن همى پسندم‌ كه همان بُوَد پسندت

يغماى جندقى / شـــعر پارسی
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست

سعدی / شـــعر پارسی
بسیار شدم عاشق و دیوانه ازین پیش
آن صبر که هر بار بُد این بار ندارم

اميرخسرو دهلوی / شـــعر پارسی
چو نیک درنگرى عشقِ ما مجازى نيست
حقيقتى پسِ هر پرده‌ى مجازى هست

وحشى بافقى / شـــعر پارسی
عربی به سفر شد و زیان‌دیده بازگشت، او را گفتند: چه سود بردی؟

گفت: ما را از این سفر سودی جز کوتاه ساختن نماز نبود.

عبید زاکانی / شـــعر پارسی
آن نه شبنم بود ریزان، وقت صبح، از روی گل
گل ز شرمت ریخت بر خاک آبروی خویش را

هلالی جغتایی / شـــعر پارسی
گفتمش دل به خم زلف تو در قید بماند
گفت دیوانه همان به که مقید باشد

وحشی بافقی / شـــعر پارسی
یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم

در پیشِ چشمش ساغری، گیرم زِ دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم

سيمين بهبهانى / شـــعر پارسی
از غلافِ مِهر تیغِ قهر چون بیرون کشی
بهرِ سبقت در میانِ عاشقان غوغا شود

فيض كاشانى / شـــعر پارسی
یک لحظه با تو بودن و با غیر دیدنت
با صد هزار سال جدائی برابر است

محتشم كاشانى / شـــعر پارسی
اندک اندک خيلی شود و قطره قطره سيلی گردد. يعنی آنان که دستِ قوّت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقتِ فرصت دمار از دِماغِ ظالم برآرند.

و قَطرٌ عَلیٰ قَطْرٍ اِذَا اتَّفَقَتْ نَهْرٌ
و نَهْرٌ عَلیٰ نَهْرٍ اِذَا اجْتَمَعَتْ بَحْرٌ

اندک اندک به‌هم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار

گلستان سعدی / شـــعر پارسی
از تو گر لطف و كَرَم ور همه جور است و ستم
چه تفاوت كه اياز آنچه كند محمود است

يغماى جندقى / شـــعر پارسی
با من هزار تندی و تیزی نموده‌ای
گفتم به هیچ‌کس که فلان تندخوست؟ نه

اوحدی / شـــعر پارسی
از برایِ امتحان چندی مرا دیوانه کن
گر به از مجنون نباشم، باز عاقل کن مرا

صائب تبريزى / شـــعر پارسی
دیگران را او زِ لطفِ خویش دارد بهره‌ور
من به قهرش دلخوشم از من چنین می‌خواهد او

فیض کاشانى / شـــعر پارسی
گفته ای: "مشکل برآید کام ازین طالعْ تو را"
مشکلی در طالعِ من نیست، مشکل خویِ توست

اوحدى / شـــعر پارسی
بعدِ قهر از یاریت امّیدِ لطفی داشتم
لطف فرمودی به قتل امّیدوارم ساختی

محتشم كاشانى / شـــعر پارسی
میرفتم از قفایِ دل و گفت عاقلی:
«دیوانه بین که از پیِ دیوانه می‌رود»

عندليب كاشانى / شـــعر پارسی