شعر پارسی
69K subscribers
300 photos
31 videos
2.15K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
بر همان عهد که بودیم
بر آنیم هنوز...

ادیب نیشابوری / شـــعر پارسی
چند گویی که میا و مرو از کوچه ی ما
می‌روم، راهِ من است این، به تو کاری دارم؟

شجاع کاشانی / شـــعر پارسی
ز بس به حسنِ وی افزود،‌ غم گداخت مرا
نه من شناختم او را نه او شناخت مرا

ضمیری اصفهانی / شـــعر پارسی
نامه سهلست نبشتن به تو، لیکن از کبر
هرگز آن نامه نخوانی، که درو نام منست

انوری / شـــعر پارسی
خانه چون خالی شود گویم که دستِ من بگیر
دست می‌گیرد ولی از خانه بیرون می‌کند

لسانی شیرازی / شـــعر پارسی
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

حافظ / شـــعر پارسی
گر با تو غمی گویم در خواب کنی خود را
این دردِ دل است آخر افسانه نمی‌خوانم

اميرخسرو دهلوى / شـــعر پارسی
تغافل‌هایِ او در بزمِ غیرم کشته بود امشب
نبودش سوی من هاتف گر آن دزدیده دیدن‌ها

هاتف اصفهانى / شـــعر پارسی
نیست پرهیزِ من از زهد، که خاکم بر سر!
ترسم آلوده شود دامنِ عصیان از من

کلیم کاشانی / شـــعر پارسی
به تکلم ، به خموشی ، به تبسم، به نگاه
می‌توان برد به هر شیوه دل آسان از من

کلیم کاشانی / شـــعر پارسی
ز آنجا که توئی تا من صد ساله ره است الحق
ز اینجا که منم تا تو منزل نفسی باشد

خاقانی / شـــعر پارسی
دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره
هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد

هلالی / شـــعر پارسی
گمان بری که سیه زلف او بر آن رخِ او
یکی شبست که با روزِ او جدال کند

هزار صومعه ویران کند به یک ساعت
چو حلقه هایِ سرِ زلف جیم و دال کند

سنايى / شـــعر پارسی
نجیب امشب حنایِ دستِ او هرگه به یاد آرم
به دل چون شاخِ مرجان،خونِ حسرت ریشه می‌بندد

نجيب كاشانى / شـــعر پارسی
بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست
وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست

هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم
دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست

می‌رفت خیالِ تو ز چشمِ من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصلِ تو اَجَل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رُخَت این خستهٔ رنجور نماندست

صبر است مرا چارهٔ هجرانِ تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟

در هِجرِ تو گر چشمِ مرا آبِ روان است
گو خونِ جگر ریز که معذور نماندست

حافظ، ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیهٔ سور نماندست

حافظ / شـــعر پارسی
دگرم بسته ی آن زلفِ سیه نتوان داشت
آن چنانم که به زنجیر،نگه نتوان داشت

هلالی جغتایی / شـــعر پارسی
زنی در من گهی آتش کنی گاهی دلم را خوش
کدامین بهتر است از لطف یا قهرت؟ نمی‌دانم

فیض کاشانی / شـــعر پارسی
بهتر از شرمِ گناه است نبخشیدنِ جرم
تو مرا عفو مکن، جرمِ من از یاد ببر

عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
اوحدی پیشِ تو صد نامه فرستاد از شوق
که نه آثارِ وفا دید و نه ایثارِ جواب

اوحدى / شـــعر پارسی
در حيرتم كه آينه امروز صبحدم
روىِ كه ديده است كه روىِ تو ديده است

غنى كشميرى / شـــعر پارسی