شعر پارسی
68.2K subscribers
318 photos
34 videos
2.18K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
ز آنجا که توئی تا من صد ساله ره است الحق
ز اینجا که منم تا تو منزل نفسی باشد

خاقانی / شـــعر پارسی
دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره
هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد

هلالی / شـــعر پارسی
گمان بری که سیه زلف او بر آن رخِ او
یکی شبست که با روزِ او جدال کند

هزار صومعه ویران کند به یک ساعت
چو حلقه هایِ سرِ زلف جیم و دال کند

سنايى / شـــعر پارسی
نجیب امشب حنایِ دستِ او هرگه به یاد آرم
به دل چون شاخِ مرجان،خونِ حسرت ریشه می‌بندد

نجيب كاشانى / شـــعر پارسی
بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست
وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست

هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم
دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست

می‌رفت خیالِ تو ز چشمِ من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصلِ تو اَجَل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رُخَت این خستهٔ رنجور نماندست

صبر است مرا چارهٔ هجرانِ تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟

در هِجرِ تو گر چشمِ مرا آبِ روان است
گو خونِ جگر ریز که معذور نماندست

حافظ، ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیهٔ سور نماندست

حافظ / شـــعر پارسی
دگرم بسته ی آن زلفِ سیه نتوان داشت
آن چنانم که به زنجیر،نگه نتوان داشت

هلالی جغتایی / شـــعر پارسی
زنی در من گهی آتش کنی گاهی دلم را خوش
کدامین بهتر است از لطف یا قهرت؟ نمی‌دانم

فیض کاشانی / شـــعر پارسی
بهتر از شرمِ گناه است نبخشیدنِ جرم
تو مرا عفو مکن، جرمِ من از یاد ببر

عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
اوحدی پیشِ تو صد نامه فرستاد از شوق
که نه آثارِ وفا دید و نه ایثارِ جواب

اوحدى / شـــعر پارسی
در حيرتم كه آينه امروز صبحدم
روىِ كه ديده است كه روىِ تو ديده است

غنى كشميرى / شـــعر پارسی
شادم به گونه گونه جفایش که روزِ وصل
مشغول سازدش به شنیدن شماره‌اش

عندلیب کاشانی / شـــعر پارسی
تا سرمه دان سياهىِ چشمِ تو ديده است
در چشمِ خويش ميل زِ خجلت كشيده است

يك موى فرق نيست ميانِ دو ابرويت
خوش مصرعى به مصرعِ ديگر رسيده است

غنى كشميرى / شـــعر پارسی
پس تو کیستی که مرا در منظره‌ی آغوشم به خواب می‌بری؟
کیستی که می‌گذری و یک میلیون آشیل
در پاشنه‌ی تو آواز می‌خوانند؟

بیژن الهی / شـــعر پارسی
گفتی: بسنده کن به خیالی ز وصل ما
ما را به‌غیر ازین، سخنی در خیال نیست

اوحدی مراغه‌ای / شـــعر پارسی
به زیر هر خمِ مویت دلی پراکندست...

سعدی / شـــعر پارسی
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا

دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ای
ورنه پای ما کجا وین راه بی‌پایان کجا

ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا

جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا

در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر می‌رفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا

چون جرس با ناله عمری شد که ره طی می‌کند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا

هاتف اصفهانی / شـــعر پارسی
گذشت عمر و شکستِ دل آشکار نکردم
هزارگل به بغل داشتم، بهار نکردم

بیدل دهلوی / شـــعر پارسی
همه‌ی ما 
اندک‌اندک تنها می‌شویم
یکی خود را در زلالی آب غرق می‌کند
آن یکی دلواپس عشق می‌شود 
و سکوت می‌کند
چون تسلیم شده است

آرام‌آرام تنهایی اسم می‌شود
اسمِ زمان می‌شود
اسمِ مکان می‌شود
اسمِ روزگار در بند می‌شود
اسمِ خیابان می‌شود
اسمِ زمستان می‌شود...

احمدرضا احمدی / شـــعر پارسی
افرادی که به اجبار می‌کوشند جالب باشند،
بیشتر از همیشه نفرت‌انگیز می‌شوند.

جبران خلیل جبران
نامه‌های عاشقانه، ترجمه‌ی حریری


https://t.me/ShearZii
آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست

ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست

چند نصیحت کنند بی‌خبرانم به صبر
درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست

گر کند انعام او در من مسکین نگاه
ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست

گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست
ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست

میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست

چون بتواند نشست آن که دلش غایبست
یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست

حیرت عشاق را عیب کند بی بصر
بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست

چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار
خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست

گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر
حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست

سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست

سعدی / شـــعر پارسی