تا سرمه دان سياهىِ چشمِ تو ديده است
در چشمِ خويش ميل زِ خجلت كشيده است
يك موى فرق نيست ميانِ دو ابرويت
خوش مصرعى به مصرعِ ديگر رسيده است
غنى كشميرى / شـــعر پارسی
در چشمِ خويش ميل زِ خجلت كشيده است
يك موى فرق نيست ميانِ دو ابرويت
خوش مصرعى به مصرعِ ديگر رسيده است
غنى كشميرى / شـــعر پارسی
پس تو کیستی که مرا در منظرهی آغوشم به خواب میبری؟
کیستی که میگذری و یک میلیون آشیل
در پاشنهی تو آواز میخوانند؟
بیژن الهی / شـــعر پارسی
کیستی که میگذری و یک میلیون آشیل
در پاشنهی تو آواز میخوانند؟
بیژن الهی / شـــعر پارسی
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر میرفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا
چون جرس با ناله عمری شد که ره طی میکند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا
هاتف اصفهانی / شـــعر پارسی
ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر میرفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا
چون جرس با ناله عمری شد که ره طی میکند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا
هاتف اصفهانی / شـــعر پارسی
همهی ما
اندکاندک تنها میشویم
یکی خود را در زلالی آب غرق میکند
آن یکی دلواپس عشق میشود
و سکوت میکند
چون تسلیم شده است
آرامآرام تنهایی اسم میشود
اسمِ زمان میشود
اسمِ مکان میشود
اسمِ روزگار در بند میشود
اسمِ خیابان میشود
اسمِ زمستان میشود...
احمدرضا احمدی / شـــعر پارسی
اندکاندک تنها میشویم
یکی خود را در زلالی آب غرق میکند
آن یکی دلواپس عشق میشود
و سکوت میکند
چون تسلیم شده است
آرامآرام تنهایی اسم میشود
اسمِ زمان میشود
اسمِ مکان میشود
اسمِ روزگار در بند میشود
اسمِ خیابان میشود
اسمِ زمستان میشود...
احمدرضا احمدی / شـــعر پارسی
افرادی که به اجبار میکوشند جالب باشند،
بیشتر از همیشه نفرتانگیز میشوند.
جبران خلیل جبران
نامههای عاشقانه، ترجمهی حریری
https://t.me/ShearZii
بیشتر از همیشه نفرتانگیز میشوند.
جبران خلیل جبران
نامههای عاشقانه، ترجمهی حریری
https://t.me/ShearZii
آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست
ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست
چند نصیحت کنند بیخبرانم به صبر
درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست
گر کند انعام او در من مسکین نگاه
ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست
گر بزند بیگناه عادت بخت منست
ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست
چون بتواند نشست آن که دلش غایبست
یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست
حیرت عشاق را عیب کند بی بصر
بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست
چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار
خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست
گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر
حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست
سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست
سعدی / شـــعر پارسی
موقف آزادگان بر سر میدان اوست
ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست
چند نصیحت کنند بیخبرانم به صبر
درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست
گر کند انعام او در من مسکین نگاه
ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست
گر بزند بیگناه عادت بخت منست
ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست
چون بتواند نشست آن که دلش غایبست
یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست
حیرت عشاق را عیب کند بی بصر
بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست
چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار
خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست
گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر
حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست
سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست
سعدی / شـــعر پارسی
ابر آذاری برآمد، باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب، که میگوید رسید؟
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
بار عشق و مفلسی صعب است، میباید کشید
حافظ / شـــعر پارسی
وجه می میخواهم و مطرب، که میگوید رسید؟
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
بار عشق و مفلسی صعب است، میباید کشید
حافظ / شـــعر پارسی
ای آنکه به آئین عجم خُرده گرفتی
نوروز همان پاسخ دندان شکن ماست
ما زنده برآنیم که آرام نگیریم
این آیهی کوتاه، تمام سخن ماست
حسن قریبی / شـــعر پارسی
نوروز همان پاسخ دندان شکن ماست
ما زنده برآنیم که آرام نگیریم
این آیهی کوتاه، تمام سخن ماست
حسن قریبی / شـــعر پارسی
دشمنانمان میتوانند
همهی گلها را بچینند
ولی هرگز
نخواهند توانست
بر بهار
چیره شوند...
پابلو نرودا / شـــعر پارسی
همهی گلها را بچینند
ولی هرگز
نخواهند توانست
بر بهار
چیره شوند...
پابلو نرودا / شـــعر پارسی
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست
خیام / شـــعر پارسی
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست
خیام / شـــعر پارسی
متکلّم را تا کسی عيب نگيرد سخنش صلاح نپذيرد.
مشو غرّه بر حُسنِ گفتارِ خويش
به تحسينِ نادان و پندارِ خويش
سعدی / شـــعر پارسی
مشو غرّه بر حُسنِ گفتارِ خويش
به تحسينِ نادان و پندارِ خويش
سعدی / شـــعر پارسی
در فراقش مینویسم نامهای وز دستِ من
خامه خون میگرید و خط خاک بر سر میکند
سلمان ساوجى / شـــعر پارسی
خامه خون میگرید و خط خاک بر سر میکند
سلمان ساوجى / شـــعر پارسی