شعر پارسی
68.4K subscribers
307 photos
32 videos
2.17K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
خوش آن زمان که عتابت بهانه‌ساز نبود
زبانِ تیغِ‌جفا اینقَدَر دراز نبود

کلیم کاشانی / شـــعر پارسی
به کوی میکده هرکس که رفت باز آمد
ز قید هستی این نشئه بی‌نیاز آمد

هزار شکر که ایران چو کبک زخمی باز
برون ز پنجه شاهین و شاهباز آمد

بگو که پنهان گردند قاطعان طریق
از آنکه قافلهٔ دزد رفته باز آمد

مدرس از ره ترکیه و حجاز و عراق
دوباره چون شتر لوک بی‌جهاز آمد

چه احترام بر آن حاجی است مرد مرا
که بی‌وضو سوی حج رفت و بی‌نماز آمد

میان دیو و سلیمان چه امتیاز که رفت
سوی سبا و ز کف داد امتیاز آمد

برفت کاش مساوات بر نمی‌گردید
که مشت ما بر بیگانه کرد باز آمد

وکیل یزد چه گودرز فاتحی وافور
به کف گرفته چه گرزی و چون گراز آمد

ز من بگوی به لوطی غلامحسین دگر
مگیر معرکه یک مشت حقه‌باز آمد

فدای سرو که چون تن به زیر بار نداد
گَهِ نمایش آزاد و سرفراز آمد

به نی بگوی که از ناله در خود آتش زن
که عارف همچو تو نالان به سوز و ساز آمد

عارف قزوینی / شـــعر پارسی
یا رب ز بادِ فتنه نگه دار خاک پارس
چندان که خاک را بُوَد و باد را بقا

سعدی / شـــعر پارسی
روح ما از پیکر خاکی است دایم در عذاب
در ضمیر خاک زندانی چو قارونیم ما

از دم تیغ است پشت تیغ بی آزارتر
هر که می گرداند از ما روی، ممنونیم ما

باعث سرسبزی باغیم در فصل خزان
در ریاض آفرینش سرو موزونیم ما

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
سر‌ِ افعی و سرِ شیخ بکوبید به سنگ،
که در آن زهر و در این اوهام است

از درِ خانۀ زاهد گذری؟؟ وا پس رو
که به هرجایی از این کوچه نهی‌ پا، دام است!

عارف قزوینی / شـــعر پارسی
به صورتِ تو بتی کمتر آفریده خدا
تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا

سلیم تهرانی / شـــعر پارسی
جنبش گوشه‌ی ابروی تو در پهلوی غیر
پردلی را هدف تیر و کمان ساخته است

محتشم کاشانی / شـــعر پارسی
مگو پیمان و عهدم استوار است
که در پیمان شکستن استوارى

رضی‌الدین آرتیمانی / شـــعر پارسی
برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری
کجا یادآوری از من؟ که از من بهتری داری

اوحدى / شـــعر پارسی
ندارم طاقتِ بارِ جدایی
مرا از دوشِ من بردار امشب

فیض کاشانی / شـــعر پارسی
دادن از روی زمین خاک بنی‌آدم به باد
کمترین بازیچه ی طفل پریزاد من است

محتشم کاشانی / شـــعر پارسی
ما چشم در راهِ بهار دیگری بودیم
جویای روز و روزگار دیگری بودیم

آن خواجهٔ خضری که آمد خشکسال آورد
ما تشنه و چشم‌انتظار دیگری بودیم


بُن‌بستی از این‌سان نبود آن کوچه‌سارِ شوق
ما رهسپار رهگذار دیگری بودیم

همچون پیازی پوست‌ها بر پوست‌ها، افسوس!
بعد از رهایی در حصارِ دیگری بودیم

گُلخانهٔ تنگ و چراغ نفتی و گرماش
وقفِ تو! ما محوِ بهار دیگری بودیم

شد آسمان بی‌آسمان و صبح شد بی‌صبح
چون دید ما را در گذارِ دیگری بودیم

نخ را بکش تا این عروسک، راهِ خود گیرد
ما بیقرارانِ مدارِ دیگری بودیم.

محمدرضا شفیعی کدکنی / شـــعر پارسی
ای که سر تا قدمم را به جنون داشته‌ای
تا مرا داشته‌ای،‌ غرقه به خون داشته‌ای

عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
نیَم اهلِ زهد و توبه به من آر ساغرِ مِی
که به صدق توبه کردم زِ عبادت ریایی

عراقى / شـــعر پارسی
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
دانه‌ای بود غمش در دلم از همّتِ عشق
خوشه گردید امید است که خرمن گردد

طالب آملی / شـــعر پارسی
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت
کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت

این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان
این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت

کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن
تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت

روزکی چندی چو مردان صبر کن در رنج و غم
تا که بعداز رنج گنج شایگانی باشدت

روی خود را زعفرانی کن به بیداری شب
تا به روز حشر روی ارغوانی باشدت

گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار
عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت

صبحدم درهای دولتخانه‌ها بگشاده‌اند
عرضه کن گر آن زمان راز نهانی باشدت

تا کی از بی حاصلی ای پیرمرد بچه طبع
در هوای نفس مستی و گرانی باشدت

از تن تو کی شود این نفس سگ سیرت برون
تا به صورت خانهٔ تن استخوانی باشدت

گر توانی کشت این سگ را به شمشیر ادب
زان پس ار تو دولتی جویی نشانی باشدت

گر بمیری در میان زندگی عطاروار
چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت

عطار / شـــعر پارسی
آخرين لحظه تلخ ديدار
سر به سر پوچ ديدم جهان را
باد ناليد و من گوش كردم
خش خش برگ‌های خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در كام موجم كشاندی
گر چه در پرنيان غمی شوم
سال‌ها در دلم زيستی تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چيستی تو
كيستی تو

فروغ فرخزاد / شـــعر پارسی
برقع چه احتیاج که از حسرتِ جمال
بی هم نشسته‌ایم، چو با هم نشسته‌ايم

رضی‌الدین آرتیمانی / شـــعر پارسی
من اين آواز پاكت را،
درين غمگين خراب آباد،
چو بوی بالهای سوخته‌ات پرواز خواهم داد
بخوان آواز تلخت را،
ولكن دل به غم مسپار

مهدی اخوان‌ثالث / شـــعر پارسی