Forwarded from گفتوشنود
راوی میگوید که هفت سالش بوده که پدرش یک صبح تعطیل ایام نوروز، کتاب تاریخش را باز کرده و از یک زن در گذشتههای تاریخی برای او روایتی نقل کرده است؛ داستان زندگی کسی که به مجرد شنیده شدن، رد خود را حتی تا سالها بعد، بر خوابهای شنونده هم گذاشته است. آیا چه چیزی زنی مدرن در تهران را در قرن بیستم این چنین تحتتاثیر قرار میدهد راجع به زنی دیگر که در قرن نوزدهم میلادی در همین قزوین و تهران زندگی میکرده است!؟
راوی، شبنم طلوعیست. پدرش، افسر آموزشدیده ارتش شاهنشاهی که مقارن انقلاب ۵۷ از خدمت منفصل شده است. فیلم یک مستند است به نام «خاک، شکوفه، آتش» که داستان طاهره قرهالعین را از دید شبنم طلوعی روایت میکند. اما شروعش، به لحاظ داستانگویی و روایتشناختی، فوقالعاده قوی و موثر است. شاید مانند همان داستانی که پدر شبنم، برای او در هفتسالگی تعریف کرده بود!
راوی میگوید که در گذر زندگی خیلی زود تشخیص داده است که تاریخنگاری بیطرف وجود ندارد. اما آیا مفهومش این است که در تاریخ هرگز هیچ حقیقتی وجود نداشته است!؟ راوی میگوید که شاید حقیقت تاریخ خود تویی، که یک روز گرم تابستان، تو را در باغی خفه کردند و جسم بیجانت را به چاه انداختند. تصمیم گرفته شد که نامت، با همه اوراق هویتی برای همیشه از بین برده شود تا آیندگان چیزی از تو در خاطر نداشته باشند! شاید تو به نحو سمبولیکی، تجسم همان حقیقت مدفون شده در دروغ تاریخی که معلم درس ادبیات و شعر هم اجازه ندارد که از اشعار تو یادی کند! آدم یاد آن جمله مشهور از نیچه در کتاب فراسوی نیک و بد میافتد: «اگر حقیقت، زن باشد چه!؟» (“Wenn die Wahrheit ein Weib wäre, wie?”)
برای مطالعه ادامه این یادداشت به صفحه گفتوشنود بروید:
dialog.tavaana.org/soil-blossoms-…
#شبنم_طلوعی #طاهره_قره_العین #سیاست_امحا #سیاست_نیست_سازی #رواداری
@Dialogue1402
راوی، شبنم طلوعیست. پدرش، افسر آموزشدیده ارتش شاهنشاهی که مقارن انقلاب ۵۷ از خدمت منفصل شده است. فیلم یک مستند است به نام «خاک، شکوفه، آتش» که داستان طاهره قرهالعین را از دید شبنم طلوعی روایت میکند. اما شروعش، به لحاظ داستانگویی و روایتشناختی، فوقالعاده قوی و موثر است. شاید مانند همان داستانی که پدر شبنم، برای او در هفتسالگی تعریف کرده بود!
راوی میگوید که در گذر زندگی خیلی زود تشخیص داده است که تاریخنگاری بیطرف وجود ندارد. اما آیا مفهومش این است که در تاریخ هرگز هیچ حقیقتی وجود نداشته است!؟ راوی میگوید که شاید حقیقت تاریخ خود تویی، که یک روز گرم تابستان، تو را در باغی خفه کردند و جسم بیجانت را به چاه انداختند. تصمیم گرفته شد که نامت، با همه اوراق هویتی برای همیشه از بین برده شود تا آیندگان چیزی از تو در خاطر نداشته باشند! شاید تو به نحو سمبولیکی، تجسم همان حقیقت مدفون شده در دروغ تاریخی که معلم درس ادبیات و شعر هم اجازه ندارد که از اشعار تو یادی کند! آدم یاد آن جمله مشهور از نیچه در کتاب فراسوی نیک و بد میافتد: «اگر حقیقت، زن باشد چه!؟» (“Wenn die Wahrheit ein Weib wäre, wie?”)
برای مطالعه ادامه این یادداشت به صفحه گفتوشنود بروید:
dialog.tavaana.org/soil-blossoms-…
#شبنم_طلوعی #طاهره_قره_العین #سیاست_امحا #سیاست_نیست_سازی #رواداری
@Dialogue1402