این جوان، نامش عباس منصوری بود. امروز در حالیکه خاک سپرده شد که نوزده سال بیشتر سن نداشت. او اهل شوش دانیال بود. عباس را به خاطر پخشکردن شکلات بازداشت کردند! فکر نمیکنم کسی در دنیا باور کند که در ایران به خاطرپخشکرذن شکلات جوانان را دستگیر میکنند، اما این واقعیت دارد.
یکی از دوستانش پیام داده و میگوید جنازه عباس را چند روز پیش یه خانواده تحویل دادند و آنها را تحت فشار قرار دادند که بگویند فرزندشان خودکشی کرده است. اما روایت دیگری در شبکههای اجتماعی منتشر شده مبنی بر اینکه این جوان پس از آزادی از زندان، خودکشی کرد.
دوستان عباس میگویند که او هنگام دستگیری فریاد میزد : «بچهها من براتون آزادی میارم»
سه شنبه ۲۲ آذرماه
#مهسا_امینی #عباس_منصوری #شوش_دانیال #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
یکی از دوستانش پیام داده و میگوید جنازه عباس را چند روز پیش یه خانواده تحویل دادند و آنها را تحت فشار قرار دادند که بگویند فرزندشان خودکشی کرده است. اما روایت دیگری در شبکههای اجتماعی منتشر شده مبنی بر اینکه این جوان پس از آزادی از زندان، خودکشی کرد.
دوستان عباس میگویند که او هنگام دستگیری فریاد میزد : «بچهها من براتون آزادی میارم»
سه شنبه ۲۲ آذرماه
#مهسا_امینی #عباس_منصوری #شوش_دانیال #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من عباس منصوری هستم. من کشته شدم. ۱۹ ساله بودم و اهل شوش. خیلی خوش خنده بودم، گیتار میزدم و برای آینده ام هزاران آرزو داشتم، استاد کناف کاری بودم و هر شب که کارم تموم میشد مادرم منو به گیم نتی در میدون هفت تیر می رسوند، اونجا پاتوق من و دوستام بود، شب ۲۵ آبان ۱۴۰۱ جلوی گیم نت ایستاده بودم و تظاهرات رو نگاه میکردم ، مزدورای حکومتی سر رسیدن و منو به جرم تماشای تظاهرات دستگیر کردن و با خودشون بردن به پلیس آگاهی شوش، سه روز منو زیر شکنجه گرفتن و بعد از سه روز به زندان دزفول فرستادن، تو زندان دزفول وقتی احکام سنگین زندانیا رو میخوندن حالم بد شد و حالت تشنج پیدا کردم، مامورای حکومتی تو زندان دزفول از این فرصت سوء استفاده کردن و به من آمپول تزریق کردن، اونا با بی شرمی بهم گفتن که دیگه خانواده ات را نخواهی دید.
بالاخره خانوادم با تلاشهای زیاد موفق شدن که منو از زندان آزاد کنن اما من تاب نیاوردم و مدت کوتاهی بعد از آزادی در اثر شکنجه های ضد انسانی و تزریق آمپول روز ۲۲ آذر ۱۴۰۱ به جانباختگان راه آزادی پیوستم. مزدورای حکومت به خانوادم فشار آوردن تا مرگ منو خودکشی اعلام کنن. من روز ۲۳ آذر ۱۴۰۱ در میان اشکای دوستام و پدر و مادرم به خاک سپرده شدم. من به مادرم علاقه زیادی داشتم و در یکی از پست هام برای او نوشته بودم:
«از تمام دلتنگیها از اشکها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم»
و من در اوج جوانی با آرزوهام به ابدیت پیوستم💔
- متن از توییتر کاربر لعبت
- ویدیو از صفحه مادر جاویدنام عباس منصوری
z._.m_62
#عباس_منصوری #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
بالاخره خانوادم با تلاشهای زیاد موفق شدن که منو از زندان آزاد کنن اما من تاب نیاوردم و مدت کوتاهی بعد از آزادی در اثر شکنجه های ضد انسانی و تزریق آمپول روز ۲۲ آذر ۱۴۰۱ به جانباختگان راه آزادی پیوستم. مزدورای حکومت به خانوادم فشار آوردن تا مرگ منو خودکشی اعلام کنن. من روز ۲۳ آذر ۱۴۰۱ در میان اشکای دوستام و پدر و مادرم به خاک سپرده شدم. من به مادرم علاقه زیادی داشتم و در یکی از پست هام برای او نوشته بودم:
«از تمام دلتنگیها از اشکها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم»
و من در اوج جوانی با آرزوهام به ابدیت پیوستم💔
- متن از توییتر کاربر لعبت
- ویدیو از صفحه مادر جاویدنام عباس منصوری
z._.m_62
#عباس_منصوری #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech