آموزشکده توانا
61.6K subscribers
27.8K photos
34.8K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
روزهای دهم و یازدهم فرودین ۱۳۵۸ یعنی در سومین ماه انقلاب و کمتر از حدود دو ماه بعد از پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷، رفراندومی برگزار شد که در آن مردم تصمیم گرفتند "جمهوری اسلامی" را به‌عنوان نظام سیاسی کشور ایران تأیید کنند. در این رأی‌گیری طبق آمار رسمی وزارت کشور دولت موقت بالاتر از ۹۸ درصد مشارکت‌کنندگان به «جمهوری اسلامی» رأی مثبت دادند. طبق همین آمار حدود ۹۸ درصد از واجدان شرایط رأی دادن در این «رفراندوم» شرکت کرده بودند. این رفراندوم منجر به تعیین «روز جمهوری اسلامی» در ۱۲ فروردین از سوی آیت‌الله خمینی شد.
آیت‌الله خمینی بعد از پایان رفراندوم و اعلام نتایح آن از مردم تشکر کرد و گفت بعد از این دیگر کسی نمی‌تواند انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ را یک کودتا بداند بلکه این #انقلاب بر پایه‌ی خواست مردم و با رأی آنان شکل گرفته است. او در پیامی رسمی گفت: «مبارک باد بر شما روزی که پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنجهای طاقت فرسا، دشمن غول‌صفت و فرعون زمان را از پای در آوردید و با رای قاطع به #جمهوری_اسلامی، حکومت #عدل_الهی را اعلام نمودید.» او در جایی دیگر با «عید» خواندن این روز گفت: «هر سال روز ۱۲ فروردین روز عید ملت ما باشد، که رسیدند به قدرت ملی و خودشان سرنوشت خودشان را به دست خواهند گرفت...
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/GNy1jJ

@Tavaana_TavaanaTech
سال‌گرد اعدام غلام‌رضا نیک‌پی، #شهردار تهران

غلام‌رضا نیک‌پی از شهریور ۱۳۴۸ تا سال ۱۳۵۶ و به مدت هشتادونه ماه شهردار تهران بود. او در جریان دستگیری برخی از سران شاه توسط دولت ازهاری در پیش از انقلاب، بازداشت شد و به زندان افتاد. زمانی که انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن‌ماه ۱۳۵۷ به قدرت رسید و مردم به زندان قصر حمله کردند او نیز مانند دیگر #زندانیان توانست که از زندان فرار کند اما پس از مدتی به دست انقلابیان اسیر شد و دوباره زندانی و سپس تیرباران شد.روزنامه‌ی کیهان در تاریخ بیست‌ودوم فروردین‌ماه ۱۳۵۸ در تیتری نوشت که «سران رژیم شاه سابق تیرباران شدند که در میان نام اعدام‌ شدگان، نام غلام‌رضا نیک‌پی نیز به چشم می‌خورد. کیهان نوشت که محکومان «دادگاه #عدل اسلامی» در برابر جوخه‌ی اعدام قرار گرفتند. روزنامه‌ی کیهان از تیرباران‌شدگان با عنوان محاکمه‌ی «عناصر حلقه‌به‌گوش» رژیم منفور پهلوی نام می‌برد. کیهان می‌آورد که کار دادگاه از نخستین ساعات صبح روز گذشته در چند شعبه دادگاه عدل اسلامی با تلاوت آیاتی از «کلام‌الله مجید» و با حضور خبرنگاران و عکاسان آغاز شد.

غلام‌رضا نیک‌پی که بود؟

غلام‌رضا نیک‌پی فرزند عزیزالله نیک‌پی در سال ۱۳۰۸ در اصفهان به دنیا آمد. اطلاعی در مورد نام مادر #نیک‌پی در دست نیست تنها این‌که او در دادگاه در مورد مادرش چنین آورده است: «تا سال ۱۳۲۹ من هیچ نداشتم. در سال ۱۳۲۹ مادرم فوت کرد و مقدار قابل توجهی اموال به من رسید. از جمله املاکی بود در فریدن اصفهان و در لنجان اصفهان که این اموال با این که من رفتم انگلستان و در آنجا تحصیل می‌‌کردم و مادرم هم که آمده بود در انگلستان و همانجا فوت کرد، برای مدت ۶ سال و اندی که در انگلستان بودم همان طور بی‌سرپرست بود، وقتی برگشتم قبل از این که بشود سر وصورتی به آ‌ن‌ها داد، اصلاحات ارضی آن‌ها را گرفت و با پول آنها و پس‌انداز خودم ۲۵۰۰ متر زمین خریدم از قرار متری ۱۷۲ تومان و به همین جهت هم در سند انتقال نوشتم، در حالی که قیمت منطقه‌ای ۶۰ تومان بود. دارایی من محدود بود به همین منزل تا یک سال و چند ماه پیش که پدرم فوت کرد و اموال قابل توجهی از پدرم ماند که به من و سه برادرم و یک خواهر و نامادریم رسید که اسنادش موجود است.»

پدرش عزیزالله ملقب به اعزازالمک از کسانی بود که در آمریکا تحصیل کرده بود و در زمان رضاشاه و در سال ۱۳۱۸ به استانداری کرمانشاه منصوب شده بود و پس از آن در کابینه‌ی قوام‌السلطنه به معاونت نخست‌وزیری و وزارت پست و تلگراف رسیده بود. پدربزرگ مادری غلام‌رضا که ظل‌السلطان نامیده می‌شد فرزند ناصرالدین‌شاه قاجار بود. غلام‌رضا دیپلم خود را در اصفهان و کرمانشاه گرفت و پس از اخذ لیسانس از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در سال ۱۳۲۹ برای ادامه‌ی تحصیل به انگلستان رفت و دکترای اقتصاد بین‌الملل خود را در سال ۱۳۳۵ دریافت کرد و پس از آن به ایران بازگشت.

برگزاری دادگاه چند نفر در چند ساعت و صدور حکم #تیرباران نشان از فرمایشی‌بودن این دادگاه‌ها و روند ناعادلانه دادرسی دارد که در آن جو انقلابی که شور انقلابی همه‌گان را فراگرفته بود و #عکس #امام در ماه می‌دیدند عکس‌العمل‌های چندانی ایجاد نکرد و چه بسا گروه‌هایی که بعدها خود طعمه‌ی «دادگاه‌های عدل اسلامی» شدند از این اعدام‌ها حمایت کردند و خواهان گسترش‌یافتن این‌گونه اعدام‌ها شدند.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/2imwOR

@Tavaana_TavaanaTech
روزنامه‌ی کیهان در تاریخ ۲۲ فروردین ۱۳۵۸ در تیتری نوشت که «سران رژیم شاه تیرباران شدند» و فهرستی از اسامی افرادی منتشر کرد که روز قبل از آغاز صبح تا ساعت ۱۲ شب تیرباران شدند. دادگاه این افراد که روزنامه‌ی کیهان از آن‌ها به عنوان «عناصر حلقه‌به‌گوش رژیم منفور پهلوی» نام برد به تعبیر کیهان در «دادگاه عدل اسلامی» و با تلاوت آیاتی از «کلام‌الله مجید» برگزار شد. دادگاه در یک روز برگزار شد و حکم تیرباران یازده نفر صادر شد که عبارت بودند از:

غلام‌رضا نیک‌پی، شهردار هفت‌ساله‌ی تهران
سرلشگر علی نشاط فرمانده‌ی گارد جاویدان
عباس‌علی خلعت‌بری، وزیر اسبق امور خارجه
منصور روحانی، وزیر اسبق برق و کشاورزی
سپهبد محمدتقی مجیدی، رییس دادگاه فداییان اسلام
عبدالله ریاضی، رییس ۱۵ ساله مجلس شورای ملی
حسینعلی بیات، نماینده مجلس
سناتور علامه وحیدی، سناتور مجلس
سپهبد علی حجت کاشانی، رییس سازمان تربیت بدنی سابق و معاون نخست‌وزیر
سپهبد ناصر مقدم، رییس سابق ساواک
سرلشگر حسن پاکروان، رییس اسبق رکن ۲ ارتش، معاون کل و رییس اسبق ساواک

برگزاری دادگاه چند نفر در چند ساعت و صدور حکم #تیرباران نشان از فرمایشی‌بودن این دادگاه‌ها و روند #ناعادلانه دادرسی دارد که در آن جو انقلابی که شور انقلابی همه‌گان را فراگرفته بود و عکس امام در ماه می‌دیدند عکس‌العمل‌های چندانی ایجاد نکرد و چه بسا گروه‌هایی که بعدها خود طعمه‌ی «دادگاه‌های #عدل_اسلامی» شدند از این اعدام‌ها حمایت کردند و خواهان گسترش‌یافتن این‌گونه اعدام‌ها شدند.

برگرفته از فیس‌بوک بهزاد مهرانی
https://goo.gl/eVUgCv

شما چه فکر می‌کنید؟
@Tavaana_TavaanaTech
قوی باش رفیق!
صدای منتشر نشده‌ای از فرزاد کمانگر

#فرزادکمانگر، معلم و فعال حقوق بشر که سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ماه ۸۹ به همراه علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی و مهدی اسلامیان در زندان اوین به دار آویخته شد، در عمر کوتاه خود بواسطه دغدغه های انسانی و قلم توانمند خود نامه های سرگشاده ای را خطاب به جامعه ایرانی نوشت. نامه هایی که مملو از احساسات انسانی، امید، مقاومت و صلح و برابری است. نامه "قوی باش رفیق"، از جمله آخرین نامه هایی است که توسط فرزاد در اردیبهشت ماه ۸۹ نوشته شد. مضمون این نامه خطاب به معلمان زندانی وقت است.

در این نامه #کمانگر بعنوان یک معلم بر رسالت انسانی معلمان علیرغم تمام محدودیت‌ها دست می‌گذارد و از همکاران خود (بصورت نمادین، رسول بداقی و محمد داوری) در آستانه هفته معلم می‌خواهد قوی باشند و به راهی که در پیش گرفته اند ادامه دهند.

«قوی باش رفیق»

یکی بود یکی نبود ماهی سیاه کوچولویی بود که با مادرش در جویبار زندگی می کرد ، ماهی از ۱۰۰۰۰ تخمی که گذاشته بود تنها این بچه برایش مانده بود بنابراین ماهی سیاه یکی یک دانه ی مادرش بود، یک روز ماهی کوچولو گفت: مادر من می خواهم از اینجا بروم. مادرش گفت کجا؟ می خواهم بروم ببینم جویبار آخرش کجاست.

هم‌بندی ، هم‌درد سلام

شما را به خوبی می‌شناسم. معلم، آموزگار، همسایه ی ستاره های خاوران، همکلاسی ده ها یار دبستانی که دفتر انشایشان پیوست پرونده هایشان شد و معلم دانش آموزانی که مدرک جرمشان اندیشه های انسانیشان بود. شما را به خوبی می شناسم، همکاران صمد و خان علی هستید.
مرا هم که به یاد دارید

منم ، بندی بند اوین
منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست
منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو

منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن

منم، همان رفیق اعدامیتان
حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می گذشت. از راست به چپ رودخانه های کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند…ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت می برد…ماهی کوچولو خواست ته آب برود .می توانست هرقدر دلش خواست شنا کند و کله اش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید ، ۱۰۰۰۰تایی میشدند،که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت:به دریا خوش آمدی رفیق.
همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند ؟

مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.

مگر می توان بار سنگین #مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد ؟ . مگر می توان بغض فروخورده #دانش‌آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد ؟

مگر می توان در قحط سال #عدل و داد معلم بود ، اما “الف” و “بای” امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به #اوین و مرگ شود؟

نمی توانم تصور کنم در سرزمین” صمد”،” خانعلی” و “عزتی” معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و #فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟

می دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختی ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد “برای تو #معلم آزاده” ، تا همه بدانند که معلم ، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر #گزینش باشد و #زندان و #اعدام ، که آموزگار نامش را ، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده اند ، نه مرغان ماهیخوار.
ماهی کوچولو آرام و شیرین در سطح دریا شنا میکرد و و با خود می گفت: حالا دیگر مردن برای من سخت نیست، تأسف آور هم نیست، حالا دیگر مردن هم برای من…که ناگهان مرغ ماهی خوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصه اش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوه اش گفت حالا دیگر وقت خواب است.۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و مادر بزرگ هم خوابید اما این بار ماهی کوچولوی سرخ رنگی هرکاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود…
معلم اعدامی زندان اوین

فرزاد کمانگر – اردیبهشت ماه ۱۳۸۹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* قوی باش رفیق ؛ مادربزرگ دانش آموزم یاسین در روستای «مارآب» که هشت سال پیش داستان معلم مدرسه «ماموستا قوتابخانه» را با نوار کاستی برایم گذاشت گفت: می دانم سرنوشت تو هم مانند معلم این شعرو نوار اعدام است، اما “قوی باش رفیق ” . مادر بزرگ این را گفت و پک عمیقی به سیگارش زد و به کوهستان خیره شد.

برگرفته از صفحه‌ی خبرگزاری هرانا

@Tavaana_TavaanaTech
قوی باش رفیق!
صدای منتشر نشده‌ای از فرزاد کمانگر

#فرزادکمانگر، معلم و فعال حقوق بشر که سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ماه ۸۹ به همراه علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی و مهدی اسلامیان در زندان اوین به دار آویخته شد، در عمر کوتاه خود بواسطه دغدغه های انسانی و قلم توانمند خود نامه های سرگشاده ای را خطاب به جامعه ایرانی نوشت. نامه هایی که مملو از احساسات انسانی، امید، مقاومت و صلح و برابری است. نامه "قوی باش رفیق"، از جمله آخرین نامه هایی است که توسط فرزاد در اردیبهشت ماه ۸۹ نوشته شد. مضمون این نامه خطاب به معلمان زندانی وقت است.

در این نامه #کمانگر بعنوان یک معلم بر رسالت انسانی معلمان علیرغم تمام محدودیت‌ها دست می‌گذارد و از همکاران خود (بصورت نمادین، رسول بداقی و محمد داوری) در آستانه هفته معلم می‌خواهد قوی باشند و به راهی که در پیش گرفته اند ادامه دهند.

«قوی باش رفیق»

یکی بود یکی نبود ماهی سیاه کوچولویی بود که با مادرش در جویبار زندگی می کرد ، ماهی از ۱۰۰۰۰ تخمی که گذاشته بود تنها این بچه برایش مانده بود بنابراین ماهی سیاه یکی یک دانه ی مادرش بود، یک روز ماهی کوچولو گفت: مادر من می خواهم از اینجا بروم. مادرش گفت کجا؟ می خواهم بروم ببینم جویبار آخرش کجاست.

هم‌بندی ، هم‌درد سلام

شما را به خوبی می‌شناسم. معلم، آموزگار، همسایه ی ستاره های خاوران، همکلاسی ده ها یار دبستانی که دفتر انشایشان پیوست پرونده هایشان شد و معلم دانش آموزانی که مدرک جرمشان اندیشه های انسانیشان بود. شما را به خوبی می شناسم، همکاران صمد و خان علی هستید.
مرا هم که به یاد دارید

منم ، بندی بند اوین
منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست
منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو

منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن

منم، همان رفیق اعدامیتان
حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می گذشت. از راست به چپ رودخانه های کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند…ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت می برد…ماهی کوچولو خواست ته آب برود .می توانست هرقدر دلش خواست شنا کند و کله اش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید ، ۱۰۰۰۰تایی میشدند،که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت:به دریا خوش آمدی رفیق.
همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند ؟

مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.

مگر می توان بار سنگین #مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد ؟ . مگر می توان بغض فروخورده #دانش‌آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد ؟

مگر می توان در قحط سال #عدل و داد معلم بود ، اما “الف” و “بای” امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به #اوین و مرگ شود؟

نمی توانم تصور کنم در سرزمین” صمد”،” خانعلی” و “عزتی” معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و #فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟

می دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختی ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد “برای تو #معلم آزاده” ، تا همه بدانند که معلم ، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر #گزینش باشد و #زندان و #اعدام ، که آموزگار نامش را ، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده اند ، نه مرغان ماهیخوار.
ماهی کوچولو آرام و شیرین در سطح دریا شنا میکرد و و با خود می گفت: حالا دیگر مردن برای من سخت نیست، تأسف آور هم نیست، حالا دیگر مردن هم برای من…که ناگهان مرغ ماهی خوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصه اش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوه اش گفت حالا دیگر وقت خواب است.۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و مادر بزرگ هم خوابید اما این بار ماهی کوچولوی سرخ رنگی هرکاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود…
معلم اعدامی زندان اوین

فرزاد کمانگر – اردیبهشت ماه ۱۳۸۹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* قوی باش رفیق ؛ مادربزرگ دانش آموزم یاسین در روستای «مارآب» که هشت سال پیش داستان معلم مدرسه «ماموستا قوتابخانه» را با نوار کاستی برایم گذاشت گفت: می دانم سرنوشت تو هم مانند معلم این شعرو نوار اعدام است، اما “قوی باش رفیق ” . مادر بزرگ این را گفت و پک عمیقی به سیگارش زد و به کوهستان خیره شد.

برگرفته از صفحه‌ی خبرگزاری هرانا

@Tavaana_TavaanaTech