آموزشکده توانا
53.4K subscribers
34.3K photos
38.8K videos
2.55K files
20K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
مريم يحيوي فعال سياسي امروز ۱۳ اسفند ۱۴۰۲ ضمن معرفی خود به شعبه اجرای احکام دادسرای مقدس ( اوین ) برای طی دو ران محکومیت به بند زنان زندان اوین منتقل شد.

مريم يحيوي در ۱۱ آبان ۹۳ توسط اطلاعات سپاه بازداشت شد نزدیک یکماه در سلول انفرادی بند ۲ الف بود و به قید وثیقه تا زمان دادگاه آزاد شد (در این زمان در حال درمان رادیوتراپی به علت بیماری سرطان بود )
در دادگاه بدوی توسط قاضی صلواتی با اتهامات اجتماع و تبانی، تبلیغ علیه نظام به ۹ سال زندان که ۷ سال آن اجرایی بود محکوم شد به علاوه ۲ سال ممنوع الخروجی، ۲ سال ممنوعیت از فعالیت در فضای مجازی و احزاب ،گروه ها دسته ها محکوم شد . اما بعدا در دادگاه تجدید نظر شعبه ۳۶ حکم به یک سال حبس قطعي تعزيري محكوم شد.
در اسفند ۹۹ حساب های بانکی و تلفن همراه وی مسدود شد. و به وثیقه گذار اعلام کردند که برای اجرای حکم معرفی شود . درنهایت با مراجعه به اجرای احکام به دلیل بیماری چندین نوبت به پزشک قانونی ارجاع داده شد که هر بار با تعویق چند ماه، حکم به تاخیر افتاد و در نهایت در دی ماه ۱۴۰۲ برای تعیین و تکلیف نهایی به کمسیون پزشکی قانونی معرفی شد و بعد از طی پروسه آن نهایتا توسط شعبه ۱ اجرای احکام ناحیه ۳۳ (مقدس اردبیلی"امنیت") برای اجرای حکم یکسال زندان فراخوانده شد.
مريم يحيوي پیشتر نیز در بهمن ۸۹ توسط وزارت اطلاعت بازداشت شد و به مدت ۴۰ روز در سلول انفرادی ٢٠٩ بود و در نهایت با وثیقه تا زمان دادگاه آزاد شد، که در دادگاه توسط قاضی مقیسه براي او حکم ۳ سال زندان و ممنوع الخروجی صادر شد و در دادگاه تجدید نظر به ۱.۵ سال کاهش یافت که به علت شدت بیماری سرطان حکم عدم تحمل کیفر توسط پزشکی قانونی صادر شد و توسط شعبه ۲ اجرای احکام ناحیه ۳۳(مقدس اردبیلی "امنیت") منع تعقیب خورد . در طی سالهای ۸۸ تا کنون بارها توسط نهادهای امنیتی تحت بازجویی و فشارهاي امنيتي قرار داشته است.

#مریم_یحیوی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
مریم یحیوی، زندانی سیاسی محبوس در بند زنان زندان اوین، در بیانیه‌ای نوشت:
«برای لغو حکم اعدام هم‌پیمان و هم‌قسم شده‌ایم»

متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:

زیر سایه‌های تپه‌های اوین که سال‌ها ناظر و شاهد تیرباران و اعدام بهترین‌های این سرزمین بودند، هم‌پیمان و هم‌قسم شده‌ایم که تا لغو حکم اعدام مقاومت و ایستادگی کنیم.

روایت، روایت غریبی نیست. روایتِ یک “نه” بزرگ به حکم اعدام و لغو آن است. روایت سال‌ها ایستادگی و مقاومت و مبارزه‌ی آگاهانه با چرخه‌ی معیوب این حکم ضدانسانی است که هر چند صباحی بسته به اوضاع سیاسی مملکت سرعت بیشتری می‌گیرد.

روایت، روایت غریبی نیست. در صبحی که گرمای خورشید بیداد می‌کرد، خبر اعدام رضا رسایی یکی از “ما” رسید و ما که به تازگی حکم اعدام رفیق‌مان پخشان عزیزی را دریافت کرده بودیم و دو رفیق دیگرمان، وریشه مرادی و نسیم غلامی سیمیاری در خطر صدور حکم اعدام هستند، خشم گره‌خورده در گلوی‌مان را فریاد زدیم.

طبق قانون، ما از حق اعتراض‌مان چه در سلول انفرادی، چه در زندان و چه در خیابان‌های شهر استفاده می‌کنیم و آن‌ها اولین و تنها راه‌شان سرکوب است.

زورشان را در بازوهای‌شان جمع کردند و بر سر و جان ما نشاندند.

زدند و در فیک نیوزهای‌شان نوشتند و گفتند: زندانیانِ تحریک‌شده در شورشی پرسنل زندان و نیروهای گارد را مورد ضرب و شتم قرار دادند!

ملاقات و تلفن که از حقوق اولیه هر زندانی‌ست را ممنوع کردند تا در کنار فشاری که بر ما وارد می‌کنند خانواده‌های ما را نیز تحت فشار روانی قرار دهند.

آن‌ها می‌گویند چه در داخل زندان و چه بیرون از زندان خفه شوید. کور و کر و لال باشید. به بی‌عدالتی و ستمِ اطراف‌تان بی‌تفاوت باشید تا شاید چند صباحی بگذاریم زندگی کنید.

آنها با قصد فشار مضاعف بر ما و خانواده‌هایمان، با محرومیت‌های اعمال شده، با تهدید و ارعاب و پرونده‌سازی می‌خواهند ما را از راهی که در پیش گرفته‌ایم برحذر دارند.

آنها نمی‌دانند که ما در شبی که ماه از نیمه گذشته بود، دست در دست هم، زیر سایه‌های تپه‌های اوین که سال‌ها ناظر و شاهد تیرباران و اعدام بهترین‌های این سرزمین بودند، هم‌پیمان و هم‌قسم شده‌ایم که تا لغو حکم اعدام مقاومت و ایستادگی کنیم.

مریم یحیوی
مرداد ۱۴۰۳
زندان اوین»

#مریم_یحیوی #نه_به_اعدام #کف_خیابان #بیانیه #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
نیروی آگاه مردمی دیر یا زود دیکتاتورها را محکوم به شکست خواهد کرد

یادداشت مریم یحیوی از بند زنان اوین

زندانی بودن در زندان‌های جمهوری اسلامی گاهی به ما این فرصت را می‌دهد تا به شناخت بیشتری از هم برسیم. تبادل افکار و گاه عمیق‌تر شدن بر آنچه در پیرامون‌مان می‌گذرد، فرصتی پیش می‌آورد تا بیش از پیش به ساختار قدرت و استبداد بیاندیشیم. صدور حکم اعدام برای دو تن از هم‌بندی‌های‌مان، پخشان عزیزی و وریشه میرزایی (مرادی)، به جرم دگراندیشی و مقاومت در برابر تمامیت‌خواهی و ماهیت سرکوبگرانه‌ی رژیم، دریچه‌ای دیگر را برایم گشود. حکومت‌های دیکتاتوری همواره بر سرکوب و ترس بنا شده‌اند و ابزاری جز زندان، شکنجه و اعدام برای کنترل مخالفان خود ندارند. در اخباری که از سوریه به گوش می‌رسد، می‌شنویم که درهای زندان‌ها باز شده‌اند و بیش از پنج دهه دیکتاتوری خاندان اسد با رهایی معترضانی که سال‌ها در زندان و تحت شکنجه بوده‌اند، فروپاشید. بسیاری اعدام و مفقود شده‌اند و بسیاری پس از سال‌ها بی‌خبری به خانه بازگشتند. برخی مشاعر خود را از دست داده‌اند و حتی نام خود را نیز به یاد نمی‌آورند. در سکوتِ پس از شنیدنِ این اخبار هولناک، از خود می‌پرسم: آیا دیکتاتوری‌ها برای همیشه تمام خواهند شد؟

این شد که مروری کردم بر آنچه در کنار هم‌بندیانم، به‌صورت جمعی و گاه فردی، به تجربه آموختم:

۱. در چراییِ چگونه ساخته شدن دیکتاتورها
دیکتاتورها در شرایطی خاص که بحران جامعه را به آشوب کشانده، به قدرت می‌رسند‌. در این شرایط، دیکتاتورها در هیئت منجی ظهور می‌کنند و با بهره‌گیری از احساس ناامیدی عمومی، ضعف نهادهای دموکراتیک و بی‌اعتمادی به راهکارهای سیاسی، خود را در مقام نیرویی "مردمی" قرار می‌دهند. اما زمانی که قدرت‌شان تثبیت شد، از طریق تبلیغات، کنترل اطلاعات و ایجاد ترس و تهدید، توده‌ها را به اطاعت از خود وادار می‌کنند. با استفاده از نیروی نظامی، امنیتی و قضائی، به‌تدریج قدرت خود را متمرکز و به حذف مخالفان سیاسی برمی‌خیزند. در این‌گونه حکومت‌ها، دموکراسی و حقوق بشر به‌عنوان تهدیدات وجودی تلقی می‌شوند و قدرت نه به واسطه‌ی مشروعیت اجتماعی یا حمایت‌های مردمی، بلکه به واسطه‌ی ایجاد رعب و سرکوب حفظ می‌شود.

۲. در پاسخ به چگونه سرنگون کردن دیکتاتورها
هرچند سرکوب‌های شدید و خشونت‌بار در کوتاه‌مدت قدرت دیکتاتورها را تحکیم می‌بخشد، اما در بلندمدت موجب افزایش نارضایتی عمومی و زمینه‌ساز شکل‌گیری جنبش‌ها، قیام‌ها و انقلاب‌های مردمی می‌شوند.

حکومت‌های دیکتاتوری، با شکست در جنگ‌های خارجی، با از دست دادن اداره‌ی امور در برابر بحران‌های داخلی که از پی نارضایتی‌های اقتصادی و اجتماعی بروز می‌کند، و با ایجاد شقاق بین نیروهای خودی و از دست رفتن مشروعیت بین لایه‌های وفادارِ پیشین، تضعیف شده، ساختار قدرت متزلزل و به‌سوی فروپاشی پیش می‌روند.

حال، علاوه بر همه‌ی این‌ها، رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نقش تأثیرگذاری در ارتقای سطح آگاهی اجتماعی و سیاسی جامعه داشته، به افزایش نارضایتی‌ها دامن زده و باعث شده‌اند ناراضیان و مخالفان و توده‌ی تحت ستم، "آن دیگریِ خود" که تحت ستمی مشابه است را پیدا کنند و شبکه‌ای هم‌بسته از آنانی که رنجی مشترک را تجربه می‌کنند، پدید بیاید.

دیکتاتورها در برابر نیروی به پا خاسته‌ی مردمی، قدرت سرکوب را از دست می‌دهند و محکوم به شکست خواهند بود. نیروی مردمیِ آگاه که واهمه‌ای از فدای جان نداشته و با شجاعت در برابر ستم و بی‌عدالتی ایستادگی می‌کند. نیرویی که با حضور زنان، اقلیت‌ها و سایر گروه‌های اجتماعیِ تحت ستم در عرصه‌ی مبارزه نقشی تعیین‌کننده خواهد داشت.

دیکتاتورها اگرچه با بهره‌گیری از ضعف‌های اجتماعی و سیاسی موجود به قدرت می‌رسند و با سرکوب و ارعاب به حفظ خود می‌کوشند، اما تاریخ و تجربیات گذشته و حال نشان می‌دهد سرکوب و ایجاد اختناقِ بیشتر، فضا را به سمت رادیکال‌تر شدن و مردم را به‌سوی قیام سوق داده و فضای نارضایتی را به فضایی انقلابی و ایجاد تغییراتی بنیادین نزدیک‌تر می‌کند.

"گیرم که می‌زنید، گیرم که می‌کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید؟"

مریم یحیوی
دی ۱۴۰۳
زندان اوین

#مریم_یحیوی #بیانیه #استبداد #دیکتاتور #بند_زنان_اوین #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
مریم یحیوی، زندانی سیاسی، پس از آزادی از زندان اوین، پارچه‌نوشته‌ای با شعارهای «نه به اعدام» و «توقف احکام مرگ برای تمامی زندانیان، بدون استثنا» در دست گرفت.

او روز یک‌شنبه، ۲۱ بهمن، پس از گذراندن یک سال حبس از زندان آزاد شد.

یحیوی همچنین خواستار لغو احکام اعدام پخشان عزیزی و وریشه مرادی، دو زندانی سیاسی هم‌بندش در بند زنان اوین، شده و بر ادامه مبارزه برای پایان دادن به این مجازات ناعادلانه تأکید کرده است.

وی که از ۱۳ اسفند ۱۴۰۲ دوران محکومیت خود را سپری می‌کرد، مردادماه گذشته در نامه‌ای نوشته بود که زندانیان با یکدیگر پیمان بسته‌اند تا زمان لغو احکام اعدام، به مقاومت و ایستادگی ادامه دهند.


#نه_به_اعدام #وریشه_مرادی #پخشان_عزيزى #مریم_یحیوی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یادداشتی از مریم یحیوی، زندانی سیاسی سابق، در پی درگذشت نگار کورکور

روایتی از دوران بازداشت رعنا کور کور در بند زنان

خبر درگذشت #نگار_کورکور و دیدن عکس‌ها و فیلم‌هایش من را به یاد #بند_زنان_زندان_اوین انداخت.

روزی که #رعنا_کورکور خواهر #مجاهد_کورکور ، وارد بند شد، دختری بود آرام با چشمانی مضطرب. در حیاط زندان نشسته بود و بازی والیبال بچه‌ها را تماشا می‌کرد. کنارش نشستم و سعی کردم با او صحبت کنم. اولین جمله‌ای که گفت این بود: “برادرم بی‌گناه است و کاری نکرده.” تاییدش کردم و ادامه داد: “حال مادرم خیلی بد است، خانواده‌مان از هم پاشیده، خواهرم نگار از ایران رفته و برای برادرم تلاش می‌کند. ما یک خانواده عادی هستیم، نه می‌دانم مبارزه چیست، نه از سیاست سر در می‌آورم. دو تا بچه دارم و دخترم کوچک است… نمی‌دانم چه کار کنم. من را اینجا انداختند…”

نگرانی و غم در چهره‌اش به وضوح نمایان بود.کمی بیشتر حرف زدیم. سعی کردم حال و هوایش را عوض کنم و با او رفاقت کنم تا کمتر احساس تنهایی کند. کم‌کم بچه‌های دیگر هم آمدند و هر کس چیزی گفت. سعی کردیم او را بخندانیم، اما خنده‌هایش کوتاه و تلخ بود.

روزهای بعد، کمی درد و دل کرد. سخت حرف می‌زد، می‌ترسید. از اعدام برادرش، از مرگ مادرش، از سرگردانی بچه‌هایش می‌ترسید.

روزی که خبر اعدام رضا رسایی به بند رسید، تعدادی از بچه‌ها به پایین رفتیم تا اعتراض خود را فریاد بزنیم و شعار دادیم. رعنا که بالا بود، صداها را شنید و از یکی پرسید چه شده. آن شخص گفته بود که یکی از زندانیان زیر حکم ،را اعدام کردند و رعنا همان لحظه از هوش رفت. بچه‌ها با کمک هم او را پایین آوردند و ما در جلوی ورودی درب زندانبان ها، شعار می‌دادیم. رعنا روی دست بچه‌ها بود و زندانبان‌ها درب را نمی‌گشودند. خشم‌مان بیشتر شد، در را کوبیدیم و فریاد می‌زدیم. سرانجام در باز شد و رعنا را به بخش پرستاری منتقل کردند. پرستار بعد از بررسی اولیه تماس گرفت و از بهداری خواست آمبولانس بیاورند چون هیچ امکاناتی در آنجا نبود.

رئیس بند به دلیل اعتراض ما با حفاظت زندان تماس گرفت. حفاظت زندان با لحن بی‌شرمانه و بی‌احترامی با ما صحبت کرد و بچه‌ها عصبانی‌تر شدند و فریاد می زدند همزمان آمبولانس رسید، اما در اصلی بند باز نمی‌شد.

گارد زندان پشت در صف کشیده بود و تعدادی از بچه‌ها به سمت در اصلی رفتند و به در کوبیدند تا در را باز کنند و رعنا را به بهداری منتقل کنند. یکی دیگر از بچه‌ها هم دچار حمله پنیک شده بود و در گوشه‌ای افتاده بود. پس از مدتی، در اصلی باز شد و زندانبان‌ها با مشت و لگد به سمت بچه‌ها حمله کردند. من و چند نفر دیگر، رعنا را بدون برانکارد روی دست بردیم تا به آمبولانس منتقل کنیم، اما علاوه بر ضرب و شتم، به دلیل اینکه رعنا مثلا نامحرم بود دست به او نمی زدند، و به آمبولانس منتقل نمی کردند. به ما هم اجازه این کار را نمی دادند.چند دقیقه در این وضعیت گذشت تا بالاخره یکی از زندانبان‌های زن رعنا را از دست ما گرفت و به سمت آمبولانس برد. در بسته شد و ما ماندیم با حال خراب، بدن کبود، دست شکسته و سر ضرب‌خورده و چند نفر دیگر که دچار مشکل قلبی شده بودند و روی زمین افتاده بودند.

آن روز رعنا را به بیمارستان بردند و ۲۴ ساعت بی‌خبر بودیم. وقتی برگشت، گفت: “وقتی خبر را شنیدم، فکر کردم مجاهد را اعدام کرده‌اند.”

حدود ۲ یا ۳ هفته بعد، رعنا با وثیقه آزاد شد، اما حتی اجازه ندادند که با او خداحافظی کنیم.

دیشب که خبر تلخ درگذشت نگار را شنیدم و عکس‌ها و ویدیوهایش را دیدم، به خصوص عکس‌هایی که مربوط به دوران پیش از بیماری‌اش بود، چهره رعنا همچنان در ذهنم پررنگ بود.

رعنا جانم، تسلیت می‌گویم. غمی بزرگ در دل داری، اما ما کنار تو و خانواده‌ات خواهیم بود و صدای بی‌گناهی برادرت را فریاد خواهیم زد. ما با تمام توان در برابر ظلم و ستمی که به تو، به ما و به مردم جامعه وارد می‌شود، ایستاده‌ایم. دل قوی داشته باش.

#مریم_یحیوی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
یادی از ریحانه انصاری‌‌نژاد، فعال کارگری زندانی و برخاسته از دل فقر، تبعیض و سرکوب

نوشته‌ای از مریم یحیوی، زندانی سیاسی سابق

«نوشتن از رفقای نزدیکی که در بند زنان اوین با هم زندگی کردیم، شاید یکی از سخت‌ترین کارها باشد. اما امروز، به مناسبت روز جهانی کارگر، می‌خواهم از ریحانه انصاری‌نژاد بنویسم؛ زنی پرتلاش و استوار، کارگری که دفاع از حقوق کارگران و تشکل‌های صنفی و اجتماعی از اصلی‌ترین دغدغه‌های زندگی‌اش بوده و هست.

ریحانه رفیقی است صریح، روشن و مسئول. با دلسوزی نقد می‌کند و اگر احساس کند نیاز به همراهی داری، مشتاقانه در کنارت می‌ماند. او مادری است که به تنهایی سرپرستی دخترش، فرزانه، را بر عهده دارد و دل‌نگرانی‌های مادرانه‌اش برای فرزندش همیشه آشکار است.

آشنایی نزدیک‌ترم با ریحانه برمی‌گردد به روز جهانی کارگر سال گذشته. حدود دو هفته پیش از آن روز، جمعی از زنان علاقه‌مند و دغدغه‌مندِ حوزه کارگری، تصمیم گرفتیم مراسمی به این مناسبت برگزار کنیم. کارها را تقسیم کردیم و قرار شد من و ریحانه پوسترهایی درباره صد سال مبارزه کارگران و تشکل‌های کارگری تهیه کنیم. زمان محدود بود و منابع‌مان فقط کتابخانه کوچک بند و حافظه تاریخی‌مان. اما شروع کردیم. ریحانه هنگام بازگو کردن وقایع مربوط به جنبش کارگری، با چنان شور و شفافیتی حرف می‌زد که انگار آن اتفاقات همین دیروز رخ داده‌اند. چشمانش برق می‌زد، و گاه صدایش از اندوه می‌لرزید. در گفت‌وگوهای‌مان درباره «چه باید کرد»، نقدهای عملکردی، و آینده جنبش، اشتراک‌های بسیاری داشتیم.

او مسئولیت‌پذیر، جدی، و هم‌زمان مهربان است. خود را یک کارگر و فعال کارگری می‌داند؛ کسی که فقر، تبعیض و سرکوب جامعه کارگری را نه در تئوری، بلکه در زیست روزمره‌اش لمس کرده. سال‌هاست برای بهبود شرایط کارگران تلاش کرده. هنوز روزی که خبر حکم اعدام شریفه را شنیدیم از خاطرم نرفته؛ اشک‌های در چشمانش حلقه زده بود و خشم‌اش را در سکوتی عمیق فرو خورده بود.

ریحانه باور داشت که نباید در برابر بی‌عدالتی سکوت کرد، و منش و رفتارش در زندان گواه همین باور بود. ماه‌ها از ملاقات با فرزندش و تماس تلفنی محروم بود، اما همچنان ایستادگی کرد. اهل نمایش و خودنمایی نیست، و سلبریتی شدن را آفت جنبش کارگری می‌داند.

او با اتهام واهی «اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت ملی» به چهار سال زندان محکوم شده و از آبان ۱۴۰۲ دوران محکومیت خود را در اوین می‌گذراند. با دردهای جسمی در نواحی مفاصل، گواتر و مشکلات گوارشی دست و پنجه نرم می‌کند. روند درمانش ناکافی و اعزام‌های پزشکی‌اش یا انجام نمی‌شود یا آن‌قدر با تأخیر و بی‌نظم است که موجب تشدید بیماری‌ها شده.

من به رفاقت با ریحانه و مبارزاتش افتخار می‌کنم و به او خسته نباشید می‌گویم.

اما روز جهانی کارگر فقط یک روز نیست. کارگری که هر روز سفره‌اش کوچک‌تر می‌شود، امنیت شغلی و جانی ندارد و زیر چرخ‌های سرمایه‌داریِ متکی به قدرت و ثروت له می‌شود، صدایش به گوش حاکمان نمی‌رسد. نادیده گرفته می‌شود. بنابراین مبارزه با این ستم طبقاتی، تبعیض ساختاری و سرکوب سیستماتیک وظیفه‌ای هرروزه است.

تهدیدها، فشارها، زندان‌ها، و احکام ناعادلانه همچون اعدام، ابزاری برای ایجاد رعب در جامعه و در هم شکستن تشکل‌های صنفی و اجتماعی‌اند. اما تنها راه ایستادگی در برابر این ماشین سرکوب، اتحاد، آگاهی و ایجاد تشکل‌های مستقل است؛ برای برهم زدن بازی‌ای که زورمندان برای‌مان طراحی کرده‌اند.»


مرتبط:
بررسی پروند ریحانه انصاری‌نژاد
https://youtu.be/oXciMbgu6gI

#ریحانه_انصاری_نژاد #مریم_یحیوی #روز_جهانی_کارگر
#روز_کارگر #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلنوشته مریم یحیوی، فعال مدنی، برای هم‌بندی سابقش، زندانی سیاسی محکوم به اعدام «پخشان عزیزی»

«چند وقتی‌ بود که می‌خواستم از تو بنویسم، اما هجوم افکار، مانع می‌شدند.
اما امروز می‌خواهم،چند تصویر از زیست مشترک‌مان را در بند زنان اوین بنویسم، هرچند معتقدم کلمات، هرچقدر هم که درست انتخاب شوند، نمی‌توانند آن حس و حال را آن‌طور که باید و شاید به تصویر بکشند.

بخاطر دارم روز ملاقات بود.
تو، من و چند نفر دیگر به‌واسطه‌ی شعار دادن علیه احکام اعدام، ممنوع‌الملاقات شده بودیم.

ساعت حوالی ۱۰ صبح:
تو را دیدم که بساط آرد، آب و روغن را روی میز مخصوص در اتاق ۱، نزدیک آشپزخانه، پهن کرده بودی و با دست‌های ظریف، اما پرقدرتت، خمیر را ورز می‌دادی.
پرسیدم: «چه کار می‌کنی؟  تو که ملاقات نداری؟»
گفتی: «یادته پریروز نون خرمایی درست کرده بودم؟»
گفتم: «خب آره.» گفتی: «به بچه‌های قرنطینه نرسید. زهرا هم که حامله‌ست، دل‌شون حتماً رفته بود (دل رفتن: هوس کردن). امروز از خلوتی آشپزخانه استفاده کردم.»
با خنده گفتی: «حالا منو اینجوری نگاه نکن! یه کم آب بریز روی خمیر. این خمیر باید خوب ورز بخوره و چند ساعتی استراحت کنه…»

ساعت حوالی ۴ بعدازظهر:
برای بازی والیبال رفتی هواخوری.
تو چنان والیبال را جدی میگیری که انگار در مسابقات رسمی و تیم شاخصی بازی میکنی!
خطا که می‌کنند، شاکی می‌شوی.
با آن اندام ظرفیت، چنان زیر توپ می‌زنی که رد توپ را در هوا می‌شود دید.
چند باری هم با همین ضربه‌ها، توپ را از ورای دیوارهای بلند و سیم‌خاردارها زندان ، به هواخوری بند ۴ فرستادی!
عادتت این است که بین هر نیمه، سیگاری روشن کنی. هیچ‌وقت هم نمی‌رسی بیشتر از چند پک عمیق بزنی…
به قول خودت، زمان‌هایی که والیبال بازی می‌کنی، تنها زمان‌هایی‌ست که ذهنت درگیر هیچ چیزی نیست، جز بازی.

حوالی ساعت ۶ عصر:
دوباره می‌بینمت.
بر روی همان میز، بساط پهن کرده‌ای و با ظرافت، هسته‌ی خرماها را جدا می‌کنی و با دقت و تبحر خاصی، درست در وسط خمیر نان‌ها جا می‌دهی.
انگار سایه‌ی نگاهم رویت سنگینی می‌کند. سرت را بالا می‌آوری و می‌خندی. چشمانت برق می‌زند. می‌درخشد.

حوالی ساعت ۸ شب:
تسنیم، که به تازگی در بند زنان اوین به دنیا امده و تازه یک‌ساله شده، در آغوش مادرش از قرنطینه به بند می‌آید.
تسنیم وقتی از در قرنطینه به سمت بند می‌آید، آن‌قدر ذوق دارد که گویا حس می‌کند از آن قفس کوچک، نم‌دار و خفه، به قفس بزرگ‌تری می‌رود؛ قفسی که همه ذوق دیدنش را دارند.
و تو، وقتی تسنیم را می‌بینی، هوش و حواس از سرت می‌پرد.

صدای غش‌غش خنده‌ی تسنیم، شاید تنها چیزی‌ست که همه‌ی ما را یاد روند زندگی در بیرون از زندان می‌اندازد. یاد زندگی…

با گفتن «تسنیم گیان» به سویش می‌روی، بغلش می‌کنی، به زبان مادریت قربان‌صدقه‌اش می‌روی.
او هم انگار خوب می‌فهمد و با خنده‌هایی از ته دل و چشمان معصوم و کنجکاوش، جوابت را می‌دهد.

به سمت تختت می‌روید. برای او قصه‌ای تعریف می‌کنی؛ قصه‌ای از جنس درد و امید.
و بعد، شروع می‌کنی برایش لالایی کُردی می‌خوانی.
من در تمام این مدت، حواسم به صدای تو و تسنیم است.
معنای لالایی را نمی‌فهمم،
اما سوزِ یک درد غریب و یک عشق نجیب را برایم تداعی می‌کند…

با خودم تکرار می‌کنم: پخشان یعنی شعر.
با خودم تکرار می‌کنم: تو یک مددکار بی‌نظیری،
که هم عاشق کودکان هستی و هم دغدغه‌ی کودکان و زنان را داری.

روزی، تو در کمپ‌ها زخم‌های زنان و کودکان کوبانی را در نبرد با داعش التیام می‌دادی.
و اکنون، اینجا، در این حصار و زیر حکم ناعادلانه و غیرانسانی اعدام، التیام‌بخش کودکی هستی که مادر و پدرش اتهام داعش دارند.
تو رفیق و یاری‌رسان مادر هستی.
و برای ۷ زن در قرنطینه‌ی بند زنان، نان خرمایی درست می‌کنی که اتهام‌شان داعش است.

زندگی و انسانیت، برای تو چه معنای بزرگی دارد…

اگر صادرکننده‌ی حکم اعدامت بداند،
نهال‌هایی که با دست‌هایت کاشته‌ای همین _نان‌های خرمایی، خنده‌های تسنیم، امیدِ آن هفت زن—
از دیوارهای زندان سبز خواهند شد, چه حالی می شود

تاریخ، ظالمان را محکوم خواهد کرد،
اما نام تو را،
مثل شعله‌ای در تاریکی، حفظ خواهد کرد.

زندگی، برای تو مفهوم خاصی دارد
حتی وقتی خودت در سایهٔ مرگ ایستاده‌ای.»


#نه_به_اعدام #پخشان_عزیزی #مریم_یحیوی #بیانیه #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
روایتی از یک دادگاه نمایشی؛ تجربه‌ای از بی‌عدالتی سیستماتیک در قوه قضاییه ایران

✍️مریم یحیوی

به توصیه رفیق گرامی و کنش‌گر شریف، #احمدرضا_حائری ، تصمیم گرفتم تجربه‌ شخصی‌ام از دادگاهی که با قضاوت ابوالقاسم صلواتی برگزار شد، روایت کنم. شاید این نوشته سهمی هرچند کوچک در افشای بی‌عدالتی ساختارمند و نبود استقلال در قوه قضاییه ایران داشته باشد.

در ۱۱ آبان ۱۳۹۳، توسط سازمان اطلاعات سپاه بازداشت شدم. پس از ساعت‌ها تفتیش خانه‌ پدری، به بازداشتگاه ۲-الف (وابسته به سپاه پاسداران) منتقل شدم. در آنجا به مدت ۲۷ روز در سلول انفرادی نگهداری و تحت بازجویی‌های فشرده و توهین‌آمیز قرار گرفتم. این فشارها برای من که درگیر روند رادیوتراپی پس از دو سال شیمی‌درمانی بودم، آثار روانی و جسمی مضاعفی داشت.
بیماری من از نخستین بازداشت در بهمن ۸۹ در بند امنیتی ۲۰۹ (وابسته به وزارت اطلاعات) اوین آغاز شده بود. به همین دلیل، تصمیم گرفتم روند درمان را در دوران بازداشت متوقف کرده و همان شب اول، اعلام اعتصاب درمان کردم.

از ساعت‌ها بازجویی طولانی، همراه با فحاشی، تحقیر و تهدید که بگذریم، یکی از بازجوها که لحنش شبیه مداحان بود، در پایان جلسه‌ای با لحنی تحقیرآمیز گفت: «آماده‌ای ۷–۸ سال بری زندان بلکه آدم بشی؟»
تهدیدی که بعدها معنای عینی آن را فهمیدم.

پس از آزادی موقت، پرونده‌ام به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب ارجاع شد؛ شعبه‌ای که زیر نظر قاضی صلواتی، چهره‌ای شناخته‌شده برای صدور احکام سنگین و ناعادلانه علیه فعالان مدنی و سیاسی، اداره می‌شود.

روز دادگاه، پس از نیم‌ساعت انتظار، به همراه وکلایم وارد اتاق صلواتی شدیم. تجربه دادگاه پنج‌دقیقه‌ای در سال ۹۰ با قاضی مقیسه، که با فحاشی و اهانت همراه بود، هنوز از خاطرم نرفته بود. با استرس وارد اتاق شدم. قاضی صلواتی با خنده‌ای مصنوعی گفت: «بشین»، و به صندلی‌ای که روبه‌رویش قرار داشت اشاره کرد. وکلا در گوشه‌ای نشسته بودند و نماینده دادستان هنوز وارد نشده بود.

صلواتی با نیشخند گفت:
«با این قد و قواره و مریضی، چقدر پرونده‌ قطور داری!»، و خندید. سپس به تمسخر گفت: «اعتصاب درمان هم که کردی!» سعی کردم از فرصت استفاده کنم و گفتم: «این حجم از پرونده بر پایه چند خط پرینت از فیس‌بوک ساخته شده.» ناگهان با تندی گفت: «تا من نگفتم، حرف نزن! اینجا دادگاهه، می‌فهمی؟»

دادستان وارد شد و بدون کوچک‌ترین توجهی به من، کنار قاضی نشست و درگوشی صحبت‌هایی کردند. پس از چند دقیقه، صلواتی از من خواست مشخصاتم را بنویسم و سپس با لحنی سریع شروع به خواندن اتهامات کرد. از جمله:
ارتباط با خانواده‌ زندانیان سیاسی؛
انتشار اخبار مربوط به ضرب و شتم زندانیان (اشاره به وقایع «پنج‌شنبه‌ سیاه» در بند ۳۵۰ اوین)؛
دیدار با برخی فعالان مدنی و سیاسی ...

نه اجازه دفاع داشتم، نه وکلا اجازه سخن داشتند. صلواتی در واکنش به اعتراض وکلا گفت: «آدم زنده که وکیل نمی‌خواد!» سپس فرمی به من داد و گفت: «در دو سه خط بنویس چی می‌خوای بگی یا تقاضای بخشش داری؟»

نوشتم که هیچ‌یک از اتهامات را نمی‌پذیرم و آماده‌ دفاع هستم. نگاهی انداخت، پوزخندی زد و گفت: «می‌تونی بری، خیالت راحت.»

حدود یک ماه بعد، برای دریافت حکم مراجعه کردم. منشی دادگاه برگه‌ای به من داد که وقتی چشمم به آن افتاد، زانوهایم سست شد: ۹ سال حبس تعزیری، که ۷ سال آن اجرایی بود.

مصادیق «اجتماع و تبانی علیه امنیت» چنین فهرست شده بود:

۱-شرکت در تجمع دفاع از مردم غزه و کوبانی؛ (به‌زعم دادگاه، چون برگزارکنندگان گرایش چپ داشتند، این اقدام امنیتی محسوب می‌شد)
۲-دیدار با خانواده‌ زندانیان سیاسی و ارتباط با دختر یکی از رهبران «فتنه»؛
۳-حمایت از «فرقه ضاله بهاییت» به بهانه حضور در تولد یکی از اعضای زندانی آن؛
۴-تجمع مقابل زندان اوین همراه خانواده‌ زندانیان بند ۳۵۰؛
۵-تشکیل محافل دوستانه که به عنوان «محافل اغتشاش و فتنه‌گری» تلقی شده بود.

در بخش «تبلیغ علیه نظام» نیز چنین مواردی آمده بود:

۱-انتشار اخبار ضرب و شتم در بند ۳۵۰؛
۲-انتقاد از محرومیت درمانی زندانیان؛
۳-نگارش یادداشت درباره اسیدپاشی‌های اصفهان که «سیاه‌نمایی» تلقی شده بود.

تمام این مصادیق، مصداق واضح آزادی بیان و عقیده هستند که هم طبق قانون اساسی ایران (اصول ۲۳، ۲۴، ۲۷) و هم طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر (ماده‌های ۱۹، ۲۰، ۲۱)، حقوق بنیادین شهروندان محسوب می‌شوند. اما نه‌تنها این اصول نادیده گرفته شد، بلکه به واسطه تکرار اتهامات مشابه از سال ۸۹، حکم نیز تشدید شد.

ادامه روایت مریم یحیوی را در لینک زیر بخوانید:
https://tinyurl.com/ycau7pam


#مریم_یحیوی #قاضی_صلواتی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech