آموزشکده توانا
61.6K subscribers
27.8K photos
34.8K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«سلام و درود به تمام کسانی که صدای من رو می‌شنوند.
من ایوب عبداللهی هستم ۲۴ ساله، متاهل، همشهری زنده یاد مهسا(ژینا) امینی.
غروب روز شنبه همراه با فراخوان و اعتصاب تاریخ ۱۹ شهریور ۱۴۰۱ بود که مثل روزهای گذشته از خانه زدم بیرون تا به آزادیخواهانی که حق دادخواهی قتل خواهر خودشون رو فریاد می‌زنند بپیوندم. در یک شهر عزادار و یک شب خوفناک و خاموش، من در کنار خواهران و برادرانم همه در حال شعار دادخواهی و فریاد «زن زندگی آزادی» بودیم که در محله قه‌وه‌خ سقز به صف عظیم ماموران مسلح امنیتی برخورد کردیم. ناگهان اتفاق بسیار تلخی روی داد. من کاش ..آن شب ناشنوا بودم باور کنید دردش از نابینایی فردایش کمتر است. کاش آن توهین بیشرمانه به خواهرم مهسا را نمی‌شنیدم. فحاش نامرد و بزدل به کسی فاحشه گفت که نماد آزادی این سرزمین است. از شدت ناراحتی نتوانستم خودم را کنترل کنم به هر چیزی که دم دستم بود(سنگ) به مامور بی شرم حمله‌ور شدم. که بلافاصله در چشم راستم سوزش شدیدی حس کردم. آن نامرد باگلوله ساچمه‌ای من را زد. جایی را نمی‌دیدم. به کوچه‌ای پناه بردم. لباس‌هایم غرق خون چشمانم بود. دستم را محکم روی چشمم فشار دادم و بی هدف به هر سو پناه می‌بردم. دوستانم در صف اول اعتراض کمکم کردند و سنگرم شدند. آن‌ها من را به یه جای امن بردند. به سمت خانه رفتم. خانواده‌ام من را در آن وضعیت عجیب دیدند. دیدن آن صحنه برای خانواده‌ام سخت‌ترین تلخی ممکن بود. من داشتم به بلایی که سرم آمده بود فکر می‌کردم. بین سکوت بیشرفانه و دفاع از شرف مردمم دومی را انتخاب کرده بودم و کم کم باورم شده بود که هزینه آن را هم داده‌ام. با این حال از همان لحظه اول واقعه تا اکنون هرگز از کارم پشیمان نیستم. خون ناقابلی دارم تقدیم به شرف، غیرت و سربلندی این سرزمین. آن شب من تا صبح و قبل از مراجعه به دکتر همش امید داشتم که چشمم را از دست ندهم. اما متاسفانه امیدم تبدیل به ناامیدی شد.
با این حال این تازه اول بدبختی‌هایم بود. پس‌لرزه‌های آن اتفاق تلخ تمام زندگیم را فرا گرفت. 
اولین پس‌لرزه آن هزینه‌های درمانم بود. در تبریز و نزد دکتر خانم فریده موسوی چشمم را دوبار عمل جراحی کردم. پس لرزه دوم از دست دادن شغل در این وضعیت اسفناک اقتصادی بود.

ادامه

ayoubabdollahi4

#چشم_برای_آزادی #سقز #مهسا_امینی #ایوب_عبداللهی #مرد_میهن_آبادی #یاری_مدنی_توانا 

@Tavaana_TavaanaTech