«من پدر مصطفی هستم.
یازده سال از عاشورای من میگذرد همان عاشورای سیاهی که پیشانی بلند پسرم را با گلوله شکافتند. همان عاشورایی که پسرم بعد از ان هرگز به خانه نیامد.همان ظهری که با گلوله به شب رسید و موندگار شد.
اگر از من بپرسید حال پدرانی که فرزندانشان را به خاک سپردهاند چگونه است جوابی برایش ندارم.
واژهها انقدر کوچکند که اگر بنویسم ازدستهایم که کفن تو را کنار زد و لبهایم که پیشانیات را بوسیدو قلبی که از این غم نمرد بیزارم. بازهم حال مرا و پدرانی چون مرا به تصویر نمیکشد. من واژههای حامد اسماعیلیون را فراتر از معانی آنها میفهمم من کمر شکسته منوچهر بختیاری را پشت تمام ایستادگیهایش میبینم. من نگاه پدر محمد مختاری را میشناسم. من اشکهای یدر محمد کامرانی را که بر قبر پسرش میچکد زندگی کردهام.
اکنون مرا با نام پسرم بشناسید.
من پدر مصطفی هستم پدری که رنجها را خوب میشناسد.»
- محمد مریمبیگی
«مصطفاي خودم را زير اين سنگ سياه پيدا نميكنم، اسمش را اينجا نوشتهاند تا بگويند حتما اينجاست، اما آن جوان قد بلند من با چشمان درشت سياهش كجا و اين سنگ سياه كجا؟
مصطفاي خودم را گم كردهام، نشاني ازش نميیابم كاش كسي بود ياري ام كند تا آن چشمان سياه را پيدا كنم تا دستان كشيدهاش را يكبار ديگر لمس كنم
من مادري هستم كه در حسرت بوسهاي بر گونه پسرم روزهايم را سر ميكنم اما يادم ميآيد زماني كه آرش صادقي را در آغوش كشيدم چقدر آرام شدم، يادم ميآيد هربار كه كسي نامم را "مامان شهناز" صدا ميزند چقدر طنين صدايش شبيه مصطفي ميشود و آرامش قلبم را مديون كساني هستم كه اين سالها مانند فرزندم كنارم بودند
من مصطفاي خودم را در شماها يافتم
قرار بود متني بنويسم از دلتنگي فرزندم اما ميخواهم قدرداني كنم كه اين سالها چقدر باعث ارامشم بوديد و قوي ترم كرديد.»
- شهناز اکملی
نوشتههای پدر و مادر #مصطفي_كريم_بيگي از جانباختگان #عاشورای۸۸، در عاشورای ۹۹
@Tavaana_Tavaanatech
یازده سال از عاشورای من میگذرد همان عاشورای سیاهی که پیشانی بلند پسرم را با گلوله شکافتند. همان عاشورایی که پسرم بعد از ان هرگز به خانه نیامد.همان ظهری که با گلوله به شب رسید و موندگار شد.
اگر از من بپرسید حال پدرانی که فرزندانشان را به خاک سپردهاند چگونه است جوابی برایش ندارم.
واژهها انقدر کوچکند که اگر بنویسم ازدستهایم که کفن تو را کنار زد و لبهایم که پیشانیات را بوسیدو قلبی که از این غم نمرد بیزارم. بازهم حال مرا و پدرانی چون مرا به تصویر نمیکشد. من واژههای حامد اسماعیلیون را فراتر از معانی آنها میفهمم من کمر شکسته منوچهر بختیاری را پشت تمام ایستادگیهایش میبینم. من نگاه پدر محمد مختاری را میشناسم. من اشکهای یدر محمد کامرانی را که بر قبر پسرش میچکد زندگی کردهام.
اکنون مرا با نام پسرم بشناسید.
من پدر مصطفی هستم پدری که رنجها را خوب میشناسد.»
- محمد مریمبیگی
«مصطفاي خودم را زير اين سنگ سياه پيدا نميكنم، اسمش را اينجا نوشتهاند تا بگويند حتما اينجاست، اما آن جوان قد بلند من با چشمان درشت سياهش كجا و اين سنگ سياه كجا؟
مصطفاي خودم را گم كردهام، نشاني ازش نميیابم كاش كسي بود ياري ام كند تا آن چشمان سياه را پيدا كنم تا دستان كشيدهاش را يكبار ديگر لمس كنم
من مادري هستم كه در حسرت بوسهاي بر گونه پسرم روزهايم را سر ميكنم اما يادم ميآيد زماني كه آرش صادقي را در آغوش كشيدم چقدر آرام شدم، يادم ميآيد هربار كه كسي نامم را "مامان شهناز" صدا ميزند چقدر طنين صدايش شبيه مصطفي ميشود و آرامش قلبم را مديون كساني هستم كه اين سالها مانند فرزندم كنارم بودند
من مصطفاي خودم را در شماها يافتم
قرار بود متني بنويسم از دلتنگي فرزندم اما ميخواهم قدرداني كنم كه اين سالها چقدر باعث ارامشم بوديد و قوي ترم كرديد.»
- شهناز اکملی
نوشتههای پدر و مادر #مصطفي_كريم_بيگي از جانباختگان #عاشورای۸۸، در عاشورای ۹۹
@Tavaana_Tavaanatech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
«من پدر مصطفی هستم. یازده سال از عاشورای من میگذرد همان عاشورای سیاهی که پیشانی بلند پسرم را با گلوله شکافتند. همان عاشورایی که پسرم بعد از ان هرگز به خانه نیامد.همان ظهری که با گلوله به شب رسید و موندگار شد. اگر از من بپرسید حال پدرانی که فرزندانشان را…