آموزشکده توانا
57.9K subscribers
30.1K photos
36.3K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
Forwarded from گفت‌وشنود
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ادعای اینکه «خدا از زبان من حرف می‌زد»، هم از دیدگاه کلی دین و هم از دیدگاه خود شیعه، کفر است. به این دلیل که طبق مفاهیم دینی و خود قرآن که کتاب مقدس مسلمانان شیعه است، هیچ جایی به وحی مستقیم اشاره‌ای نشده و وحی همیشه به طور واسطه اتفاق می‌افتاده است.

از این موضوع که بگذریم، از دیدگاه فکری و فلسفی این ادعای خود‌خداخوانی و از کلام خدا خوانی،یا «تقدس‌سازی» است یا «ادعای امر قدسی».

در این برنامه از زبان اهورا اقوامی، شهروند خداناباور بیش‌تر بشنوید.

این برنامه قسمتی از بگو-بشنو -۳۹ با عنوان «خودخداپنداری رهبران حکومت اسلامی» است که ۲۰ دی ۱۴۰۲ در اتاق کلاب‌هاوس آموزشکده توانا برگزار شده است.

لینک ساندکلاد
https://on.soundcloud.com/9RwJ7

#گفتگو_توانا #حکومت_اسلامی #کفر #جمهوری_اسلامی
Forwarded from گفت‌وشنود
«شقی‌ترین مردم، متولی شریعت است!»
‏محمدعلی فروغی
‏دولتمرد ایرانی (۱۲۵۴-۱۳۲۱)
‏برگرفته از یادداشت‌های روزانه

‏شنبه ۱۰ ذی‌الحجه:

‏«… حکایتی درباره‌ی ملاها از قول حاجی شیخ هادی نقل می‌کرد و آن این است که وقتی تاجری پسرش ناخوش شد. همه قسم نذر برای شفای او کرد مثمر نشد. از جمله نذر کرد که صدتومان به شقی‌ترین مردم بدهد. اتفاقاً پسر شفا یافت و تاجر خواست نذر خود را ادا کند. با دوستان خود مشورت کرد که شقی‌ترین مردم کی‌ست!؟ بعداز فکرها گفتند کدخدای محله چون مرد جابری است باید شقی‌ترین مردم باشد.

‏حاجی این را پسندید و صد تومان را برداشته نزد کدخدا رفت و اظهار مطلب نمود. کدخدا گفت راست است که من مرد شقی هستم ولی مطیع کلانترم و او از من شقی‌تر است! به او باید برسد. تاجر نزد کلانتر رفت. او محول به حاکم کرد و قس‌علی‌هذا تا به شاه رسید!

‏شاه گفت من خیلی شقی هستم ولی فرّاش شریعتم. باید این نذر به ملا برسد. تاجر نزد ملا رفت اظهار مطلب نمود. آقا تغیر کرد که این چه تکلیفی‌ست به من می‌کنی. تاجر، ترسیده خواست برگردد. آقا صدا کرد که بیا مومن. چون تو آدم خوبی هستی و نذری کردی و باید وفا کنی من کاری می‌کنم که هم نذر تو ادا شود و هم صورت شرعی داشته باشد!  

‏فصل زمستان بود و مبلغی برف در خانه بود. گفت ما اسم این کار را معامله می‌گذاریم: من این برف‌ها را به تو می‌فروشم و صد تومان را به عنوان قیمت آنها از تو می‌گیرم. تاجر راضی شد و صیغه خواندند. تاجر پول داد و خواست برود. آقا گفت خوب حالا این برفها مبک شماست؛ باید ببرید! تاجر هر چه خواست طفره بزند آقا گفت خیر من مال شما را در خانه نگاه نمی‌دارم.

‏تاجر آخر خیال کرد جهنم! مبلغی هم می‌دهیم این برفها را هم ببرند. چنین کرد و رفت. مدتی گذشت و تابستان شد. روزی آقا، تاجر را احضار کرده گفت در معامله‌ای که من با شما کرده‌ام غبن دارم. برفهای من بیش از صد تومان می‌ارزید. فسخ کردم! برفهای مرا پس داده پول خود را بگیر. هر چه تاجر التماس کرد نپذیرفت. آخر صد تومان دیگر هم تقدیم کرد و آقا را راضی نمود. بعد در حضور آقا سجده‌ی شکر کرد و گفت از آن شکر می‌کنم که نذر من به محل واقعی، یعنی به شقی‌ترین مردم رسیده است.»

‏⁧ #گفتگو⁩ ⁧ #رواداری⁩ ⁧ #نقد_دین⁩ ⁧ #دین_گرایی⁩ ⁧ #لامذهب⁩ ⁧ #لامذهبی⁩ ⁧ #کفر⁩ ⁧ #ایمان

‏⁦ @Dialogue1402