آموزشکده توانا
54.9K subscribers
32.4K photos
37.9K videos
2.55K files
19.4K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
يادداشتي از احمدرضا حائری در سالگرد کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام:
در مبارزه برای دفاع از حق حیات انسان‌ها شکست وجود ندارد، پیروزی حتمی است…

" گفتم سامان تو تا روزهای آخر با محسن شکاری بودی، هیچ خاطره‌ای داری از چند روز آخر؟
سامان: یک خاطره‌ از روزهای آخر محسن هنوز داره جگرم را می‌سوزونه!

من: آخه از بچه‌هایی که توی بند ۲۴۰ باهاش بودند، شنیدم محسن هیچ انگیزه‌ای نداشت، برای نجات پیدا کردن از طناب دار!
سامان: مسأله همين جاست!
من:" چطور!؟
سامان: محسن دختری را دوست داشت که ظاهرا قبل از بازداشت کات کرده‌ بود باهش، روزهای آخر محسنی که همیشه توی خودش بود بعد از یه تماس تلفنی  یک‌ باره با هیجان آمد بغلم کرد و گفت فلانی را یادت میاد باهام کات کرده بود!؟ الان زنگ زدم فهمیدم آمده گفته من منتظر محسن می‌مونم تا آزاد بشه باهم ازدواج کنیم، محسن را این عشق به زندگی امیدوارش کرد. اما بعد چند روز اعدامش کردند!"

این خاطره سامان از محسن شکاری، از جمله زخم‌هایی است که هر روز بيشتر از قبل در جانم سر باز ميكند. محسن را برای یک خیابان بستن و زخمی کوچک روی بازوی یکی از آنها که به راحتی آب خوردن چشم کور می‌کردند و آدم می‌کشتند با عجله و برای نشان دادن اقتدار پوشالی‌شان به مردم اعدام کردند.

از این قبیل زخم‌ها چنان بر روح و روانم نشسته و تلنبار شده که گاهی احساس می‌کنم، تاب و توان تحمل آنها را ندارم، حتی آوردن آنها بر روی کاغذ ذره‌ای از سنگینی آنها کم نمی‌کند.

مثل زخم کتک زدن کاک فرهاد سلیمی پای چوبه دار تنها به این خاطر که فریاد زده بود:" شما مسلمان نیستید، دست‌کم آدم باشید و بگذارید پیش از اعدام مادر و خانواده‌ام‌ را ببینم!" و نگذاشتند، در عوض پیکر او را با صورتی غرق در خون و جای ضربات باتوم تحویل خانواده‌اش دادند.

یا روزی که میرزا را دیدم در قزلحصار، بیست‌پنج سال حبس کشیده بود، برای جابه‌جایی مواد به خاطر چندرغاز پول که برای او با وجود فقر مطلقش چند مشکل را حل می‌کرد، گفتم: "میرزا چرا تو یکی از این فرم‌ها را پر نمی‌کنی(فرمی به نام توبه‌نامه) شاید تأثیری داشت و آزاد شدی!
میرزا با صدائی گرفته که رنج ۲۵ سال زندان از پس آن ‌پیدا بود ‌پاسخ داد:" آقای حائری قربونت برم، گیرم این فرم سرکاری نباشه! منم پر کنم و همین فردا نامه آزادیم بیاد زندان! من كه ده سال حبس زیر حکم اعدام پیرم کرد، بعد هم پانزده سال حبس روش، بعد ۲۵ سال برم دم در زندان قزلحصار یه ماشین مسافرکش وایسه برام، بعد من بهش بگم منو کجا ببره!؟ اصلا آدرسی دارم بهش بدم!؟ اصلا كسی منتظر من هست که از این خراب‌شده آزاد بشم!؟" رویم را برگرداندم تا میرزا خیس‌شدن چشمانم را نبیند!
و صدها میرزایی که در این سالها به دار کشیده شدند در اصل به جرم:" فقر و فلاکت و بي عدالتي"

گاهی از خودم متعجب می‌شوم!؟ مگر انسان چقدر توان دیدن و رنج‌کشیدن دارد!؟ یاد ایدو (عیدو شه‌بخش) میافتم که با رفقایش غنی شه‌بخش، سلیمان شه‌بخش، عبدالرحیم قنبرزهی (میربلوچ زهی) بي هيچ عدالتي فقط به جرم بلوچ بودن اعدام‌شان کردند‌!
هر چقدر ما فریاد بزنیم، اما خب باز عدالت و اخلاقي در كار نيست و کسانی هستند که در کمال خونسردی زیر لحاف گرم در فضای مجازی مي نويسند:" لابد یه کاری کرده بودند!" آري عدالتي در كار نيست.
و ده‌ها زخم کاری که دادرسی‌های ناعادلانه، اعدام و حبس‌های طولانی و ...در این سالها بر جانم نشانده...

و امروز که نگران مهدی و بهروز هستیم، که در بند امن مخصوص اجرای اعدام یا تنبیه در واحد سه قزلحصار دربندند، آنها که در اوین تخلفی نکرده‌اند، در پرونده‌شان هم نه کسی را کشته‌اند، نه شاکی خصوصی دارند، اتهام‌شان هواداری از یک گروه مخالف جمهوری اسلامی است.
با همبندی‌ها خواب نداریم، چون دلیلی بر نیاوردن آنها به بند عمومی وجود ندارد جز اینکه قصد جان‌ آنها را دارند، و تا خروج آنها از بند اعدام‌ها، روح و روان ما آرام و قراری ندارد.

با تمام زخم‌های خونینی که بر روح و روان مان نشسته، در سالگرد کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام و تداوم یک‌سال اعتصاب اعتراضی علیه اعدام که داشته‌ایم، تأثیرات مثبت این کارزار را می‌بینیم و گسترش جنبش علیه اعدام که نوری از امید را در دلم روشن کرده، دوباره و چند باره توانم را برای ادامه راه باز می‌یابم.

و در انتها براي هزاران بار از عموم هموطنان که ما را یاری دادند در این یک سال صمیمانه سپاسگزارم. در مسیر مبارزه‌ای که ما برگزیده‌ایم، زخم بسیار خواهیم برداشت، اما از پای نخواهیم نشست، چرا که در مبارزه برای دفاع از حق حيات انسان‌ها شکست وجود ندارد و پیروزی حتمی است.

احمدرضا حائری
زندان قزلحصار
نهم بهمن ۱۴۰۳
آغاز دومین سال کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام

#احمدرضا_حائری #بیانیه #نه_به_اعدام #محسن_شکاری #سه_شنبه_های_نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سال گذشته فرزند او و سه زندانی سیاسی دیگر را کشتند، ولی محل دفن پیکرها را از خانواده‌ها مخفی نگاه داشتند.
گناه خانواده‌ها چیست؟!
به این کار ناپدیدسازی قهری پیکر کشته‌شده‌ها و آزار و شکنجه خانواده آن‌ها می‌گویند.

رفیق حسین‌پناهی، که محل مزار برادر او رامین هم هنوز پس از شش سال نامعلوم است، مثل مزار فرزاد کمانگر و ... نوشته:

«من مادر سربدارم؛ فریادی که تاریخ را می‌لرزاند

من مادر سربدارم؛ مادری که فرزندش را نه بر خاک، که در آغوش دلش دفن کرده است. مادری که حتی از یک مزار برای ریختن اشک‌هایش محروم است، اما داغ فرزندش را در هر نفس با خود می‌کشد.

امروز یادآور روزی است که چهار جوان؛ پژمان فاتحی، محسن مظلوم، وفا آذربار و محمد فرامرزی، که بر چوبه‌های دار ایستادند. آن‌ها رفتند، اما سرهایشان را سربلند بردند، و این خاک را به خون خود آبیاری کردند.

آنان سربداران عصر ما بودند؛ دلیرانی که مرگ را به زندگی در زنجیر ترجیح دادند. اما دریغ و درد که حتی سنگ مزاری ندارند تا مادرانشان اشک‌هایشان را بر خاک بریزند. فرزندانمان را گرفتند، مزارشان را انکار کردند، اما نامشان را چه می‌توانند کنند؟ نامشان فریاد این ملت است.

من مادر سربدارم؛ اشک‌هایم آتشی است که قلب ظالمان را خواهد سوزاند. هر شب به یاد فرزندم، به یاد آن خاکی که حتی سهم او نشد، دعا می‌کنم؛ نه برای آرامش خود، که برای بیداری مردمان.

روزی خواهد رسید که این خاک، مزار تمام آزادی‌خواهان خواهد شد. روزی که هیچ مادری بی‌مزار نماند و عدالت، یادگار خون‌های ریخته شده باشد. آن روز، خورشید آزادی بر این سرزمین طلوع خواهد کرد.»

‏⁧ #پژمان_فاتحی
‏⁧ #محسن_مظلوم
‏⁧ #محمد_فرامرزی
‏⁧ #وفا_آذربار #نه_به_اعدام #ناپدیدسازی_قهری #یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech
یکی از همراهان همیشگی توانا ضمن ارسال این تصویر نوشت:
«دیروز مراسم عقد خواهر محسن شکاری بود، هنگام خروج از محضر جلوی در روی دیوار با این نوشته روبرو شد عکسش رو برایم فرستاده و نوشت مطمئن شدم محسن همه جا با من است.»

ـ محسن شکاری را هرگز فراموش نخواهیم کرد

چند روز پیش احمدرضا حائری، زندانی سیاسی، در یادداشتی، بخشی از گفتگوی خود با سامان یاسین را به شرح زیر نوشته بود:

«گفتم سامان تو تا روزهای آخر با محسن شکاری بودی، هیچ خاطره‌ای داری از چند روز آخر؟
سامان: یک خاطره‌ از روزهای آخر محسن هنوز داره جگرم را می‌سوزونه!

من: آخه از بچه‌هایی که توی بند ۲۴۰ باهاش بودند، شنیدم محسن هیچ انگیزه‌ای نداشت، برای نجات پیدا کردن از طناب دار!
سامان: مسأله همين جاست!
من:" چطور!؟
سامان: محسن دختری را دوست داشت که ظاهرا قبل از بازداشت کات کرده‌ بود باهش، روزهای آخر محسنی که همیشه توی خودش بود بعد از یه تماس تلفنی  یک‌ باره با هیجان آمد بغلم کرد و گفت فلانی را یادت میاد باهام کات کرده بود!؟ الان زنگ زدم فهمیدم آمده گفته من منتظر محسن می‌مونم تا آزاد بشه باهم ازدواج کنیم، محسن را این عشق به زندگی امیدوارش کرد. اما بعد چند روز اعدامش کردند!"

این خاطره سامان از محسن شکاری، از جمله زخم‌هایی است که هر روز بيشتر از قبل در جانم سر باز ميكند. محسن را برای یک خیابان بستن و زخمی کوچک روی بازوی یکی از آنها که به راحتی آب خوردن چشم کور می‌کردند و آدم می‌کشتند با عجله و برای نشان دادن اقتدار پوشالی‌شان به مردم اعدام کردند.»


#محسن_شکاری #نه_به_اعدام #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زخم های کهنه پانزده ساله : قتلگاهی به نام کهریزک!

ساعت سه صبح است. تارهای اسارت تنیده‌اند. دستان گناه‌آلود بر ما سایه افکنده‌اند. بوی دود گازوئیل و صدای شکنجه انسان‌های بی‌گناه به گوشمان می‌رسد و ما همگی در شوک و اضطرابیم. اینجا زمان ایستاده است؛ تنها گردونه‌ی بیداد است که می‌چرخد.

روزهای بلند اینجا کوتاه و کوتاه می‌شوند، در امتداد شکنجه‌ی تن‌هایمان. زیر آن آفتاب سوزان، پاهای برهنه بر سطح سیاه و داغ، چهار دست و پا سوار بر هم ، بر آسفالتی که گداخته است، می‌رویم... می‌رویم. در میان حصارهای بلند کهریزک، دیگر توانی نمانده است. صدای شکستن استخوان یارانمان به گوش می‌رسد. هوشی نمانده است در زیر تابشی که ما را بی‌تاب کرده است. انگار خورشید مرده است! روزها به سختی تمام شب میشود.

اینجا صحراست و همگی تنها توهم نوشیدن آب را داریم؛ توهمی که گلوی خشکیده‌مان را سیراب می‌کند. اینجا بیابانی است که نیش‌های تیز، زهر سیاه را در رگ‌های سرخ ما می‌ریزند. هنوز صدای ناله‌های امیر جوادی فر در گوشم می‌پیچد که از مادرش چشمان زیبایش را می‌خواهد. تصویر لب‌های خشک و تشنه‌اش، لحظه‌ای که ناباورانه با ما وداع کرد هنوز در یادم هست.

دوباره تنم از تب آن کابوس تیره می‌سوزد ، محسن عزیزم؛ هنوز تنم می‌سوزد، هنوز! زخم‌هایت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و تو استوارتر از همیشه می‌ایستادی. حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگان را ترک گفتی! محسن، تو می‌توانستی بگویی فرزند چه کسی هستی و آزاد شوی، اما هرگز این را بر زبان نیاوردی. خواستی که بزرگی آدمی را نشان دهی، خواستی بگویی که اعتقاد داشتن به چیزی، حد و مرز نمی‌شناسد.

در تنگاتنگ بدن‌های کوفته و زخمی‌مان، رفیقی دارد جان می‌دهد. اینجا سکوتِ مرگ است، اینجا دیوارها خون می‌گیرند و از درون میله‌های قطور جهنم کهریزک، صدای شکستن استخوان یارانمان به گوش می‌رسد. گویا اینجا آخر دنیاست! جایی که خدا هم آنتن نمی‌دهد.

و در آخر، دست‌های بسته‌ی محمد کامرانی را به یاد می‌آورم. از همان‌جا که می‌آمدیم، در اوین از ما جدا شد. ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی، با دست‌های زنجیرشده بر تخت. آنجا، در کهریزک، مدام نگران بود و بی‌قرار، انگار چند روزی بیشتر تا آزمون کنکورش نمانده بود.

از صفحه مسعود علیزاده

#بازداشتگاه_کهریزک
#امیر_جوادی_فر
#محمد_کامرانی
#محسن_روح_الامینی
#احمد_نجاتی_کارگر
#رامین_آقازاده_قهرمانی
#رامین_پوراندرجانی
#یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech
گزارشی از وضعیت محسن صادق‌پور کردمیهن، زندانی سیاسی در اوین

محسن صادق‌پور کردمیهن (کیارثی)، زندانی سیاسی ۳۶ساله در زندان اوین، در نامه‌ای سرگشاده از وضعیت وخیم جسمانی خود و بی‌توجهی مسئولان زندان نسبت به سلامت او پرده برداشته است. وی که به پنج سال حبس به اتهام اجتماع و تبانی و یک سال برای تبلیغ علیه نظام محکوم شده، تاکنون ۳۰ ماه از دوران محکومیت خود را سپری کرده اما درخواست آزادی مشروط او رد شده است.

وضعیت سلامت و بی‌توجهی مسئولان زندان

مشکلات گوارشی:

صادق‌پور پیش از ورود به زندان اوین، از زخم معده رنج می‌برد، اما به گفته‌ی او، وضعیت سلامت او به دلیل «غذاهای ناسالم زندان» به شدت وخیم‌تر شده است. او می‌نویسد:
❝ قرص یا شربت هم دیگر درد را تسکین نمی‌دهد.❞

وضعیت دندان‌ها:

وی همچنین از مشکلات جدی دندانی رنج می‌برد و می‌گوید که به دلیل عدم رسیدگی پزشکی در زندان، اکثر دندان‌هایش را از دست داده است. او در نامه‌ی خود توضیح می‌دهد:
❝ دندان‌هایم یکی پس از دیگری کشیده شد و فقط دندان‌های جلو بالا و پایین را دارم که آن‌ها هم کم‌کم خراب شدند. با این حال، به سختی غذا می‌خورم و لقمه‌ها را بیش‌تر قورت می‌دهم که باعث درد گلو و تشدید مشکلات معده‌ام می‌شود. ❞
وی درخواست اعزام به دندان‌پزشکی خارج از زندان را مطرح کرده و گفته است که دندان‌پزشک آشنایی دارد که حاضر است هزینه‌های درمان را بعد از آزادی و به‌صورت قسطی پرداخت کند، اما این درخواست نیز رد شده است.

ضرب‌وشتم و مشکلات کمر و پا

صادق‌پور در سال ۱۴۰۱ توسط رئیس اندرزگاه اوین با میل‌گرد مورد ضرب و شتم قرار گرفت که به آسیب شدید کمر او منجر شد. او پس از مراجعه مکرر به پزشک، سرانجام به بیمارستان اعزام شد و در بیمارستان شهدا از کمر او MRI گرفته شد.

نتایج MRI نشان می‌دهد که وی دچار آسیب جدی در ستون فقرات شده است، اما تجویزهای پزشکی هیچ بهبودی در وضعیت او ایجاد نکرده و حتی درد او را تشدید کرده است. او در نامه‌ی خود می‌نویسد:
❝ پزشکان قرص و آمپول تجویز کردند، اما به جای خوب‌شدن و کم‌تر دردکشیدن، وضعیتم بدتر شده است و حتی درد به مهره T از کمرم هم کشیده شده که خواب را هم از من گرفته است. ❞
وی همچنین از درد شدید پشت زانو و مشکل سیاتیک رنج می‌برد که پزشکان تنها قرص‌های تکراری برای او تجویز می‌کنند، در حالی که فیزیوتراپی نیز هیچ کمکی به او نکرده است.

شرایط نامناسب درمان در زندان اوین

صادق‌پور می‌گوید که در زندان اوین اهمیتی به سلامت زندانیان داده نمی‌شود و حتی بیماران سیاسی و مالی هم از حداقل امکانات درمانی محروم هستند. به گفته‌ی او، در بهداری زندان، برای تمام بیماران تنها چند نوع قرص و شربت تکراری تجویز می‌شود که تأثیری در بهبودی ندارد.
وی در نامه‌ی خود به طعنه به وضعیت پزشکی زندان اشاره می‌کند و از برخورد پزشک زندان ابراز ناباوری می‌کند:
❝ به دکتر در زندان اوین وضعیت کمرم را شرح دادم. می‌گوید ملاقات شرعی نرو!!! من ۳۰ ماه در زندان هستم و مجرد، چنین دکتری چطور مدرک و مجوز دارد که این‌گونه مریض‌های خود را درمان می‌کند؟!!! ❞

محسن صادق‌پور کردمیهن، زندانی سیاسی محبوس در اوین، نه‌تنها از مشکلات شدید جسمانی رنج می‌برد، بلکه از حداقل حقوق درمانی نیز محروم شده است. بی‌توجهی مسئولان زندان نسبت به وضعیت او، در کنار ممانعت از اعزام او به مراکز درمانی خارج از زندان، جان او را در خطر قرار داده است.
او در نامه‌ی خود از تمام هم‌وطنانش تقاضای حمایت کرده و تأکید کرده که درد و دل‌هایش از سر نیاز نیست، بلکه «درد و دل‌های برادرانه» است.

آقای کردمیهنی، یکی از ادمین‌های کانال تلگرامی بازگشت شاهزاده بود که از ۱۳ شهریور ۱۴۰۱ برای تحمل حکم پنج سال حبس راهی زندان اوین شد.

دادگاه بدوی رسیدگی به اتهامات این شهروند در بهمن ماه ۱۳۹۷، در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی محمد مقیسه برگزار شده بود.

او پیشتر در اواسط سال ۹۷، توسط ماموران اطلاعات سپاه در تهران بازداشت و سپس به بازداشتگاه قرارگاه ثارالله سپاه در این شهر منتقل شد. او در مهرماه همان سال، با تودیع قرار وثیقه به صورت موقت و تا پایان مراحل دادرسی آزاد شد.

محسن (کیارش) صادق‌پور کردمهینی، متولد خردادماه ۱۳۶۷، شهروند اهل تهران، تک‌پسر خانواده، سرپرست و نان آور پدر و مادر سالخورده و بیمار خود است.

او پیش از اجرای حکم حبس، در زمینه فروشندگی محصولات آرایشی و بهداشتی اشتغال داشت.

#محسن_صادقپور #بیانیه #محسن_صادق_پور_کردمیهن #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
بی‌خبری از محسن قشقایی، زندانی سیاسی سابق، چند روز پس از بازداشت مجدد

محسن قشقایی، جوانی که سال‌ها پیش به جرم اعتراض، زندان را تجربه کرده بود، بار دیگر بازداشت شده است. او روز ۲۵ بهمن، حوالی دانشگاه تهران، ناگهان در میان ازدحام نیروهای امنیتی ناپدید شد. تنها تماس کوتاهی با خانواده‌اش داشته؛ تماسی که در آن فقط گفته «ریختن سرم، بردنم»—و از آن لحظه تا امروز، هیچ خبری از او در دست نیست.

محسن سابقه زندان دارد، سابقه اعتراض دارد، سابقه ایستادن مقابل ظلم را دارد. اما آنچه این بازداشت را تلخ‌تر می‌کند، نه فقط بی‌خبری، بلکه تکرار خاطراتی است که برای او و خانواده‌اش یک کابوس تمام‌عیار بوده‌اند.

سال‌ها پیش، اردیبهشت ۱۳۹۳، وقتی که محسن در زندان بود، مادرش برای ملاقات او رفت، اما هرگز به خانه برنگشت. در راه بازگشت، تصادف کرد، کیفش دزدیده شد، هیچ‌کس او را نشناخت، و در بیمارستانی بی‌نام و نشان جان داد. محسن ۴۰ روز از مرگ مادرش بی‌خبر ماند. حالا، بعد از این همه سال، خانواده‌اش دوباره در همان تاریکی و بی‌خبری فرو رفته‌اند، دوباره همان اضطراب، همان ترس، همان سوال‌های بی‌جواب: محسن کجاست؟ چرا هیچ خبری از او نیست؟ چرا هیچ نهادی مسئولیت بازداشت او را بر عهده نمی‌گیرد؟

دوستانش در شبکه‌های اجتماعی نوشته‌اند محسن طنزی خاص، نگاهی تیزبین، و روحیه‌ای جسور داشت. حالا می‌ترسند که نکند همان شوخ‌طبعی‌اش در مقابل بازجوها، کار را برایش سخت‌تر کند. اما حقیقت تلخ این است که پشت همه این فکرها، تنها یک چیز باقی می‌ماند: ترس از سرنوشت نامعلومی که در انتظار اوست.

محسن قشقایی کجاست؟

صدای محسن قشقایی و سایر بازداشت‌شدگان گمنام باشیم.

#محسن_قشقایی
#یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech
خطر اجرای حکم اعدام دو زندانی سیاسی: اسماعیل فکری و محسن لنگرنشین

بر اساس گزارش‌های دریافتی، اسماعیل فکری و محسن لنگرنشین، دو زندانی سیاسی محکوم به اعدام، روز شنبه ۲۷ بهمن به‌طور ناگهانی و بدون اطلاع قبلی از بند ۴ زندان اوین به زندان قزلحصار منتقل شده‌اند.

به گفته یک منبع مطلع، محسن لنگرنشین پس از انتقال توانسته است با خانواده خود ملاقات کند، اما مسئولان زندان از ارائه توضیح درباره علت انتقال وی یا اینکه آیا این ملاقات، آخرین دیدار او با خانواده‌اش بوده است، خودداری کرده‌اند. در مقابل، اسماعیل فکری تاکنون هیچ دیداری با خانواده خود نداشته است.

انتقال این دو زندانی به زندان قزلحصار، که معمولا احکام اعدام در آن به اجرا گذاشته می‌شود، نگرانی‌ها را درباره احتمال اجرای قریب‌الوقوع احکام آن‌ها افزایش داده است.

از جزئیات پرونده این دو زندانی اطلاعی در دست نیست. تصویری از آن‌ها موجود نیست و نامشان هم تازه چند روز است که در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها مطرح شده است.

#نه_به_اعدام #اسماعیل_فکری #محسن_لنگرنشین #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
احمدرضا حائری زندانی سیاسی محبوس در زندان قزلحصار: آقای سپاهی دوره دروغ گذشت!

اگر نیروهای‌تان از مردمند، چرا در روزهای اعتراضات ۱۴۰۱ در خیابان‌های شهر ایلام‌ و هنگام سرکوب خونین مردم ایلام بر سر همین نیروی‌های مسلح‌تان دو لایه جوراب سیاه کشیده بودید که مردم معترض آنها را شناسایی نکنند!؟

گزارشی از اظهارات تلفنی احمدرضا حائری از زندان قزلحصار درخصوص سخنان معاون فرمانده سپاه استان ایلام، شهر زادگاه آقای حائری ‌و افشای برخی حقایق سرکوب اعتراضات ۱۴۰۱/به تاریخ پنجشنبه دوم اسفند ۱۴۰۳:

روز گذشته قدرت‌الله کریمیان، جانشین فرمانده «سپاه امیرالمومنین» استان ایلام، از برگزاری رزمایش «پیامبر اعظم» در روز پنج‌شنبه با حضور ۲۰ هزار نیروی بسیجی در این استان خبر داده و گفته بود: «این رزمایش با هدف حفظ آمادگی نیروهای مردمی و مقابله با تهدیدات احتمالی، با مشارکت یگان‌های مختلف سپاه برگزار می‌شود.»


احمدرضا حائری فعال حقوق‌بشر زندانی، که استان ایلام زادگاهش است و در جریان اعتراضات سال ۱۴۰۱ و قیام «زن زندگی آزادی»، گزارشات متعددی از نقض فاحش حقوق بشر توسط نهادهای امنیتی این استان و سرکوب خونین مردم معترض زادگاهش ایلام منتشر کرده بودند، در گفتگوی تلفنی با دوستانش از زندان قزلحصار، با اشاره به این اظهارات سپاه استان ایلام به سرکوب سیستماتیک و دستور سپاه به نیروی به اصطلاح مردمی‌اش برای پوشاندن چهره برای پیشگیری از شناسایی شدن توسط مردم اشاره کرده و گفتند:

«این بیست هزار نیرویی که آقایان در سپاه ایلام، در واقع مانور برای آمدگی جهت سرکوب اعتراضات ناگزیر پیش‌رو برای‌شان برگزار می‌کنند، اگر چنانچه مدعی هستند، نیروی‌های مردمی و از مردم رنج‌کشیده زادگاه غریب و مظلومم ایلام هستند، چرا چنانچه در جریان خیزش و اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ که اکثر شهرهای استان را در بر گرفته و اکثریت مردم رنج‌کشیده ایلام را برای اعتراض به حکومت استبدادی به خیابان کشانید، آقایان سپاهی در ایلام به همین نیروهای به اصطلاح مردمی دستور دادند، برای اینکه از سوی همشهریان ایلامی شناسائی نشوند دو لایه جوراب مشکی بر سرشان بکشند! و بعد با شوکر، باتوم و تفنگ ساچمه‌ای به جان دختران، پسران و مردم معترض بیفتاند که شعارشان اصلی‌شان « ژن ژیان ئازادی» بود!؟

آقای سپاه استان ایلام، این مایه شرمساری شماست که هنوز دو سال نگذشته از آن روزهای خونبار سرکوب، و علاوه بر پیکر به خون خفته در خاک «محسن قیصری» آن جوان رشید همشهری‌مان که قاتلش را به نام و سمت معرفی کردم و به جای محاکمه ترفبع گرفت!!، هنوز بسیاری از شهروندان ایلامی درگیر احضار، دادگاه و زندان شما هستند، بعد در روز روشن و در محضر شریف و محترم مردم تحت ستم همشهریم در شهرهای مختلف استان ایلام، به دروغ عده‌ای مزدور که انسانیت‌شان را قطعا به بهای اندکی فروخته و حاضر شده‌اند به خیال پنهان ماندن صورت و هویت‌شان، همشهریان معترض و گرفتار هزاران درد خود را به خاک و خون بکشند و شما وقیحانه آنها را نیروهای مردمی معرفی کنید!

آقای سپاهی که متأسفانه همشهری ما هستید! گذشت آن روزها که با خیال راحت دروغ می‌گفتید، مردم امروز آگاه و هوشیارند! نه تنها دروغ شما را باور نمی‌کنند، بلکه آن نیروهای سرکوبگر زیر نقاب سیاه را نیز شناسایی و برای امثال اینجانب بسیاری‌شان را معرفی کرده‌اند. به خود بیائید پیش از آنکه دیر شود.»

احمدرضا حائری
زندان قزلحصار

#احمدرضا_حائری #بیانیه #محسن_قمصری #ایلام #زن_زندگی_آزادی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
گرامیداشت زادروز جاویدنام محسن شکاری، با حضور مادران دادخواه بر سر مزار او

چندی پیش احمدرضا حائری، زندانی سیاسی، در یادداشتی، بخشی از گفتگوی خود با سامان یاسین را به شرح زیر نوشته بود:

«گفتم سامان تو تا روزهای آخر با محسن شکاری بودی، هیچ خاطره‌ای داری از چند روز آخر؟
سامان: یک خاطره‌ از روزهای آخر محسن هنوز داره جگرم را می‌سوزونه!

من: آخه از بچه‌هایی که توی بند ۲۴۰ باهاش بودند، شنیدم محسن هیچ انگیزه‌ای نداشت، برای نجات پیدا کردن از طناب دار!
سامان: مسأله همين جاست!
من:" چطور!؟
سامان: محسن دختری را دوست داشت که ظاهرا قبل از بازداشت کات کرده‌ بود باهش، روزهای آخر محسنی که همیشه توی خودش بود بعد از یه تماس تلفنی  یک‌ باره با هیجان آمد بغلم کرد و گفت فلانی را یادت میاد باهام کات کرده بود!؟ الان زنگ زدم فهمیدم آمده گفته من منتظر محسن می‌مونم تا آزاد بشه باهم ازدواج کنیم، محسن را این عشق به زندگی امیدوارش کرد. اما بعد چند روز اعدامش کردند!"

#محسن_شکاری #نه_به_اعدام
#دادخواهی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز زادروز محسن شکاری است. جوانی که توسط جمهوری اسلامی اعدام شد. اگر به قتل نرسیده بود امروز تازه ۲۵ ساله می‌شد.

در روزهای گذشته مادران دادخواه و فعالان مدنی بر مزار او گرد هم آمده بودند.
محسن شکاری متولد سال ۱۳۷۸ بود و در کافه‌ای در هفت‌حوض تهران کار می‌کرد. ۳ مهر ۱۴۰۱ در جریان خیزش انقلابی در خیابان بازداشت شد. سپس در دادگاه انقلاب به دلیل بستن خیابان ستارخان و مجروح‌کردن یک مامور بسیجی به محاربه متهم شد.

اولین جلسه دادگاه او دهم آبان ۱۴۰۱ برگزار شد و این حکم در دیوان عالی هم تایید شد.

اعدام این شهروند معترض در حالی صورت گرفت که خانواده تهدید به سکوت شده بودند و به آن‌ها وعده داده شده بود که در صورت عدم اطلاع‌رسانی فرزندشان را آزاد خواهند کرد.

انتساب اتهام «محاربه» به محسن کاملا غیر قانونی بود. با استناد به گزارش خبرگزاری قوه قضاییه، محسن، تنها مأموری را مجروح کرده و آن مامور ۱۳ بخیه خورده است و محسن از سلاح استفاده نکرده است.

میلاد فدایی‌اصل، زندانی سیاسی سابق، چندی پیش درباره محسن در زندان که هم‌بندی‌اش بوده، نوشت:

«محسن. صدایم کرد تا در حمام سیگاری بکشیم. گفت: " به کسی نگفتم هنوز. حکمم را ابلاغ کردند. اعدام است". تمام توانم را جمع کردم و گفتم: " ازین حکم‌ها زیاد دادند. بعید است به اجرا برسد. احتمالا در تجدیدنظر می‌شکند و بعد از چند سال آزاد می‌شوی"
رضا شفاخواه وکیل دادگستری:
«محسن شکاری پرسید مگر می‌شود کسی را بخاطر یک سطل آشغال اعدام کنند؟»


#محسن_شکاری #دادخواهی #نه_به_اعدام #نه_به_جمهوری_اسلامی
#یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech