من #محمد_خواجوی_نیا هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱ آبان ماه ۱۴۰۱. سی و نه سالم بود، متولد ۱۲ بهمن ماه ۱۳۶۲. فرزند سوخته زار. لر بختیاری اهل روستای پیرگلی فریدون شهر در استان اصفهان و ساکن دزفول در استان خوزستان بودم. تو یه خانواده سرشناس و پر جمعیت بزرگ شدم. پدرم دامداری و کشاورزی میکرد و برای اینکه من و خواهرا و برادرام بتونیم درس بخونیم رفتیم نجف آباد یزدانشهر تو خونه ای که پدرم ساخته بود زندگی کردیم. من از نوجوونی به ماشین و کارهای فنی علاقه داشتم. درس میخوندم و برای خودم کار میکردم و پول جیبمو درمیاوردم. با پس انداز مختصری که داشتم شروع کردم به معامله موتور سیکلت. بعد از چند سال وارد معامله ماشین شدم. دلم میخواست نمایشگاه اتومبیل داشته باشم ولی توان مالیشو نداشتم و فقط میتونستم یکی دو تا ماشین خرید و فروش کنم. سال ۱۳۸۵ ازدواج کردم و صاحب یه پسر بنام احسان و یه دختر بنام آیسان شدم. سال ۱۳۹۹ بود که از اصفهان رفتیم دزفول زندگی کنیم. بخاطر شرایط کرونا مجبور شدم کارمو عوض کنم و یه وانت بخرم و برم تو کار میوه و صیفی جات. دلم میخواست آنقدر پول داشتم که بتونم برای بچه هام هرکاری بکنم، ببرمشون مسافرت و تفریح…. اصولا آدم دست و دلباز، ملایم و خوش اخلاقی بودم و از قهر و کینه و اختلاف بدم میومد، معتقد بودم عمرمون کوتاهه چرا باید همش درگیر دلخوری و کینه باشیم، میگفتم باید دست همو بگیریم و در کنار هم با عشق زندگی کنیم.
با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی منم که از ظلم و ستم حکومت شاکی بودم به معترضا پیوستم و با پسرم به تظاهرات میرفتم. احسان یه بار گلوله ساچمه ای خورد و کارش به بیمارستان کشید ولی حالش خوب شد. من دایم تو تجمعات شرکت میکردم و از مردن نمیترسیدم. نیمه شب اول آبان ۱۴۰۱ تو شهرک مدرس دزفول بودم، سرکوبگرای مزدور بهمون حمله ور شدن، مردم متفرق شدن و منم سوار ماشین شدم و حرکت کردم. سه تا ماشین افتادن دنبالم. یکیشون پیچید جلوم و زد به ماشینم، مزدورا پیاده شدن و از فاصله نزدیک بهم شلیک کردن، من غرق در خون افتادم و چشم از دنیا فرو بستم….
بعد از کشته شدنم جنازمو منتقل کردن به یزدانشهر اصفهان، پیکر بیجون من مظلومانه به خاک سپرده شد….
مراسم چهلم در تاریخ ۱۰ آذر ماه ۱۴۰۱ با حضور گسترده مردم دزفول بر سر مزارم برگزار شد. برادرم توی مراسم گفت: «نیروهای امنیتی بعد از تعقیب محمد اول با ماشین بهش زدن و در حالی که میتونستن دستگیرش کنن از فاصله نزدیک بهش شلیک کردن، برادر من ناحق کشته شد و فدای مملکت ایران شد، برادرم فدای مردم مظلوم ایران شد».
هموطن، من همیشه برای وطنم و هموطنام ناراحت بودم و دلم میخواست همه رفاه و آزادی داشته باشن، عاشق کشورم و مردمش بودم. همیشه به همه میگفتم من توی این مسیر زنده باشم یا نه خوشحالم چون هدفم بخاطر همه مردمه نه فقط خانواده خودم، اگه من نبودم شما ادامه بدین، ما حقمونه خوب زندگی کنیم و کوتاه نیایم تا کشورمون آزاد بشه. من دین خودمو به کشورم ادا کردم، الان نوبت تو هست که جای خالی منو پر کنی و برای آزادی وطنمون بجنگی. روز پیروزی از منم یاد کن که نتونستم در کنار خانوادم زندگی کنم و شاهد به ثمر رسیدن بچه هام باشم….💔
جمعآوری مطلب و تنظیم متن
از خانم لعبت
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی منم که از ظلم و ستم حکومت شاکی بودم به معترضا پیوستم و با پسرم به تظاهرات میرفتم. احسان یه بار گلوله ساچمه ای خورد و کارش به بیمارستان کشید ولی حالش خوب شد. من دایم تو تجمعات شرکت میکردم و از مردن نمیترسیدم. نیمه شب اول آبان ۱۴۰۱ تو شهرک مدرس دزفول بودم، سرکوبگرای مزدور بهمون حمله ور شدن، مردم متفرق شدن و منم سوار ماشین شدم و حرکت کردم. سه تا ماشین افتادن دنبالم. یکیشون پیچید جلوم و زد به ماشینم، مزدورا پیاده شدن و از فاصله نزدیک بهم شلیک کردن، من غرق در خون افتادم و چشم از دنیا فرو بستم….
بعد از کشته شدنم جنازمو منتقل کردن به یزدانشهر اصفهان، پیکر بیجون من مظلومانه به خاک سپرده شد….
مراسم چهلم در تاریخ ۱۰ آذر ماه ۱۴۰۱ با حضور گسترده مردم دزفول بر سر مزارم برگزار شد. برادرم توی مراسم گفت: «نیروهای امنیتی بعد از تعقیب محمد اول با ماشین بهش زدن و در حالی که میتونستن دستگیرش کنن از فاصله نزدیک بهش شلیک کردن، برادر من ناحق کشته شد و فدای مملکت ایران شد، برادرم فدای مردم مظلوم ایران شد».
هموطن، من همیشه برای وطنم و هموطنام ناراحت بودم و دلم میخواست همه رفاه و آزادی داشته باشن، عاشق کشورم و مردمش بودم. همیشه به همه میگفتم من توی این مسیر زنده باشم یا نه خوشحالم چون هدفم بخاطر همه مردمه نه فقط خانواده خودم، اگه من نبودم شما ادامه بدین، ما حقمونه خوب زندگی کنیم و کوتاه نیایم تا کشورمون آزاد بشه. من دین خودمو به کشورم ادا کردم، الان نوبت تو هست که جای خالی منو پر کنی و برای آزادی وطنمون بجنگی. روز پیروزی از منم یاد کن که نتونستم در کنار خانوادم زندگی کنم و شاهد به ثمر رسیدن بچه هام باشم….💔
جمعآوری مطلب و تنظیم متن
از خانم لعبت
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech