This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوم اسفند۱۴۰۳ چهارمین سالگرد جاوید نام #بهنام_محجوبی انسانی از جنس شرافت که توسط نامسئولین قضایی به طور سیستماتیک به قتل رسید.🥀🖤
امین وزیری سرپرست وقت دادیاری اوین
محمدی دادیار وقت دادیاری اوین.
القاصی مهر دادستان وقت تهران.
ماشالله احمدزاده قاضی بندنام شعبه ۲۶دادگاه انقلاب
#بهنام_محجوبی
#زندانی_سیاسی
#افول_انسانیت
#امین_آباد
#قتلگاه_اوین
#قسم_به_خون_بهنام_ایستاده_ایم_تا_پایان
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
ویدیو و متن ارسالی یکی از همبندیها و هم اتاقیهای سابق بهنام محجوبی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
امین وزیری سرپرست وقت دادیاری اوین
محمدی دادیار وقت دادیاری اوین.
القاصی مهر دادستان وقت تهران.
ماشالله احمدزاده قاضی بندنام شعبه ۲۶دادگاه انقلاب
#بهنام_محجوبی
#زندانی_سیاسی
#افول_انسانیت
#امین_آباد
#قتلگاه_اوین
#قسم_به_خون_بهنام_ایستاده_ایم_تا_پایان
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
ویدیو و متن ارسالی یکی از همبندیها و هم اتاقیهای سابق بهنام محجوبی
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
بهناز، خواهر جاویدنام بهنام محجوبی، ضمن انتشار این تصاویر دلنوشتهای خطاب به مادرش به شرح زیر نوشت:
«مامان، دیگه نمیدونم چندمین باره که سرتو از بس به زمین یا سنگ بهنام کوبیدی، شکستی. دیگه شمارش از دستم در رفته.
بهت حق میدم با اون بار غمی که توی سینهت گذاشتن. تنها پسرت رو که با دست خالی و حقوق کارمندی بزرگ کردی و با هزار تا قرض دانشگاه فرستادی، چقدر بابت معدل الف شدن بهنام شاد بودی! ولی بعد، به خاطر حقطلبی بهنام، همه موقعیتهای خوب شغلی رو ازش سلب کردن. به خاطر حقخواهی، دو سال حبس بهش دادن، با اینکه گواهی عدم تحمل حبس داشت، زندانیش کردن. در مرحله بعد، اجازه دریافت قرصهاش رو ندادن و بهنام رو مجبور کردن به خوردن تعداد بالای قرصهای ناشناس.
ولی بهنام هیچوقت دست از حقخواهی برنداشت. غم همه آدما، غم بهنام بود و سر همین، بردنش تیمارستان امینآباد تا شکنجهش بدن و در کنارش تو رو زجر بدن. این عکس رو تو وقتی پسرت رو در تیمارستان با دست و پای بسته پیدا کردی، از پشت در گرفتی. چی کشیدی مامان؟ آخ مامان، چطور به تو روا داشتن؟
و این تنها بار نبود. باز هم در مقابل درخواست تو که گفتی: "پسر سالممو مریض کردین، لااقل مرخصی بهش بدین، ببرم درمانش کنم" گفتند: "خودمون میفرستیمش بهترین بیمارستان." و باز هم آوردنش تیمارستان امینآباد.
و در آخر، وقتی با هزار زور راضی شدن بهنام رو برگردونن زندان، باز هم بهنام رو توی تیمارستان دیدی، با دست و پای زنجیر شده که ازت خواسته بود شلوار و لباسشو براش مرتب کنی. اینهمه زجر تو رو سوزوند، مامان. پسرت رو جلوی چشمت شکنجه دادن. قدرت تکلمش رو از دست داد. صدای بریدهبریدش رو تو اون وضع شنیدی. جگرت خون شد.
در اثر شکنجههای امینآباد و خوراندن قرص و آمپول ناشناس، نصف بدنش لمس شد و از تخت افتاد. انگشتهای دستش شکست، حتی یه آتل رو از بهنام دریغ کردن. و در انتها، راضی شدن بعد از اینکه در زندان کاری کردن که مرگ مغزی بشه، جسم مرگ مغزیشدهش رو به بیمارستان ببرن، تا نه روز دیگه هم با نگفتن حقیقت آزارت بدن.
و هیچوقت یادم نمیره وقتی دست آویزونشده بهنام از تخت رو توی آیسییو دیدی، چطور با چشمان بهتزده از کشته شدن تنها پسرت، بهنامت، چشم خوشگلت زاری کردی و به سروصورتت میزدی. ولی باز هم تهدید بود و دلشوره تا ابد ندونستن جای مزار بهنام.
اینهمه زجر رو به تو روا دونستن.
ولی مامان، قسم به خون به ناحق ریختهشده بهنام،
قسم به صورت خونی تو، مامان،
این خونها بیجواب نمیمونه.»
#بهنام_محجوبی
#شکنجهگاه_امینآباد
#قتلگاه_اوین #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«مامان، دیگه نمیدونم چندمین باره که سرتو از بس به زمین یا سنگ بهنام کوبیدی، شکستی. دیگه شمارش از دستم در رفته.
بهت حق میدم با اون بار غمی که توی سینهت گذاشتن. تنها پسرت رو که با دست خالی و حقوق کارمندی بزرگ کردی و با هزار تا قرض دانشگاه فرستادی، چقدر بابت معدل الف شدن بهنام شاد بودی! ولی بعد، به خاطر حقطلبی بهنام، همه موقعیتهای خوب شغلی رو ازش سلب کردن. به خاطر حقخواهی، دو سال حبس بهش دادن، با اینکه گواهی عدم تحمل حبس داشت، زندانیش کردن. در مرحله بعد، اجازه دریافت قرصهاش رو ندادن و بهنام رو مجبور کردن به خوردن تعداد بالای قرصهای ناشناس.
ولی بهنام هیچوقت دست از حقخواهی برنداشت. غم همه آدما، غم بهنام بود و سر همین، بردنش تیمارستان امینآباد تا شکنجهش بدن و در کنارش تو رو زجر بدن. این عکس رو تو وقتی پسرت رو در تیمارستان با دست و پای بسته پیدا کردی، از پشت در گرفتی. چی کشیدی مامان؟ آخ مامان، چطور به تو روا داشتن؟
و این تنها بار نبود. باز هم در مقابل درخواست تو که گفتی: "پسر سالممو مریض کردین، لااقل مرخصی بهش بدین، ببرم درمانش کنم" گفتند: "خودمون میفرستیمش بهترین بیمارستان." و باز هم آوردنش تیمارستان امینآباد.
و در آخر، وقتی با هزار زور راضی شدن بهنام رو برگردونن زندان، باز هم بهنام رو توی تیمارستان دیدی، با دست و پای زنجیر شده که ازت خواسته بود شلوار و لباسشو براش مرتب کنی. اینهمه زجر تو رو سوزوند، مامان. پسرت رو جلوی چشمت شکنجه دادن. قدرت تکلمش رو از دست داد. صدای بریدهبریدش رو تو اون وضع شنیدی. جگرت خون شد.
در اثر شکنجههای امینآباد و خوراندن قرص و آمپول ناشناس، نصف بدنش لمس شد و از تخت افتاد. انگشتهای دستش شکست، حتی یه آتل رو از بهنام دریغ کردن. و در انتها، راضی شدن بعد از اینکه در زندان کاری کردن که مرگ مغزی بشه، جسم مرگ مغزیشدهش رو به بیمارستان ببرن، تا نه روز دیگه هم با نگفتن حقیقت آزارت بدن.
و هیچوقت یادم نمیره وقتی دست آویزونشده بهنام از تخت رو توی آیسییو دیدی، چطور با چشمان بهتزده از کشته شدن تنها پسرت، بهنامت، چشم خوشگلت زاری کردی و به سروصورتت میزدی. ولی باز هم تهدید بود و دلشوره تا ابد ندونستن جای مزار بهنام.
اینهمه زجر رو به تو روا دونستن.
ولی مامان، قسم به خون به ناحق ریختهشده بهنام،
قسم به صورت خونی تو، مامان،
این خونها بیجواب نمیمونه.»
#بهنام_محجوبی
#شکنجهگاه_امینآباد
#قتلگاه_اوین #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech