پانزده سال پیش در چنین روزی: صبح روز ۱۹ تیر هشتاد و هشت مکان تهران، پلیس پیشگیری میدان انقلاب
صبح روز ۱۹ تیر ۸۸ همه ما بازداشتیهای را به داخل حیاط پلیس پیشگیری بردند و همه رو به صف کردند. توی حیاط یک میز بزرگ گذاشته بودند با کلی میوه روی میز، دادیار حیدریفر به همراه چند نفر نظامی به داخل حیاط آمدند و پشت اون میزها نشستند. بعد از نیم ساعت برگههای چاپ شدهای به همگی ماها دادند که باید آن برگه را با ذکر نام و نام خانوادگی امضا میکردیم. توی برگه پنج اتهام بود ( آشوبگر، اختلال در نظم عمومی، توهین به رهبری، تخریب اموال دولتی و توهین به رئیس جمهور ) متاسفانه با ضرب و شتم مامورین مجبور شدیم برگهها را بدون رضایت امضا کنیم.
بازپرس حیدریفر ما رو به دو دسته تقسیم کرد ، حدود ۱۵۰ نفر را به زندان اوین انتقال دادند و حدود ۱۳۶ نفر هم قرار شد به بازداشتگاه کهریزک اعزام بشیم. یکی از بچه ها از دادیار حیدری فر پرسید کهریزک کجاست؟؟ در جواب گفت !!اگر تا آخر تابستان زنده از کهریزک بیرون آمدید تازه بگویید کهریزک کجاست!!! همگی در ترس و استرس بودیم که کهریزک کجاست و چه جهنمی است که قرار است تا آخر تابستان از آنجا زنده بیرون نیاییم!!! از یک شخصی به نام محمد محمدپور پرسیدم کهریزک بهتره یا اوین ؟؟ در جوابم گفت نترس کهریزک از اوین خیلی بهتره و منم پیش خودم خوشحال شدم که خدا رو شکر اوین نرفتم ولی بی خبر بودم که قرار است وارد چه قتلگاهی بشویم. ما را سوار اتوبوس کردند و وارد بیابانهای خاکی کهریزک شدیم. همه در شوک و اندوه بودیم و خیلی نگران که آیا تا آخر تابستان زنده از کهریزک بیرون میآییم!!! حدود یکساعت پشت در بازداشتگاه کهریزک در انتظار بودیم ، مسئولین بازداشتگاه کهریزک به خاطر کمبود جا ما را پذیرش نمیکردند، سعید مرتضوی ( دادستان تهران ) به فرماندهی نیروی انتظامی فشار میآورد که بازداشتیها را باید پذیرش کنید و بعد از حدود یکساعت به جهنمی به نام کهریزک پذیرش شدیم. جلوی درب بازداشتگاه چند سرباز و نظامی باتوم به دست بودند که یک تونل وحشت درست کرده بودند که از همون لحظه ورودمان از ما حسابی پذیرایی کنند. همگی مجبور شدیم وارد تونل بشیم و کلی لوله و باتوم بر سر و صورتمان زدند، به یاد داشتم در فیلم های سینمایی رژیم بعث عراق با اسیرهای ایرانی این رفتارهای خشن را میکردند، وارد حیاط کهریزک شدیم و همگی ما حس بسیار بدی داشیم، انگار از در و دیوارهای بازداشتگاه کهریزک صدای ضجه آدمها به گوشمان میرسید.
افسرنگهبان محمدیان از نوجوان ۱۶ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله را لخت عریان کردند، فقط به این خاطر که شپش لای درز لباسهای ما نرود و با خود وسیلهای به داخل قرنطنیه نبریم.:چند ساعت طول کشید تا همه دوستانمان در جلوی این همه جمعیت برهنه شوند.
همگی از اینکه در کنار یکدیگر برهنه میشدیم بسیار شرمگین و ناراحت بودیم، مخصوصا افراد سن بالایی که ما و افسر نگهبانان هم سن پسرشان بودیم. عینک افراد عینکی را به زور گرفتند از جمله عینک های محمد کامرانی و محسن روح الامینی را و هر چه التماس کردند عینکها را پس ندادند.حتی محسن روحالامینی بخاطر اینکه نمیتوانست خوب ببینید چندین بار اعتراض کرد ولی استوار محمدی با چندین ضربه لوله بر سر و صورتش زد و او هم ناچار شد عینکش را تحویل بدهد.از داخل قرنطینه یک و دو صدای فریادهای مجرمان خطرناک به گوش مان میرسید و همه ما ترسیده بودیم که اینجا چه جهنمی است که واردش شدیم! افسر نگهبان به ما گفت!! اینجا آخر دنیا است و خدا هم در اینجا خدا هم در اینجا آنتن نمیدهد.
متأسفانه امیر جوادیفر از همان روز اول حال خوبی نداشت و خیلی هم از درد ناله میکرد ، بدن امیر تمام زخمی و کبود بود و دندههایش و فکش بخاطر ضربه های لباس شخصی شکسته بود و وضعیت یکی از چشمانش اصلا خوب نبود. از بعد از ظهر تا شب در داخل حیاط روی آسفالت نشستیم، هوا خیلی گرم بود و همگی خیلی تشنه و گرسنه بودیم، نه خبری از آب بود و نه خبری از غذا. چند نفر از ما به خاطر وضعیت بازداشتگاه اعتراض کردند و کتک خوردند و همگی از ترس داشتیم سکته میکردیم و در شوک بودیم… حدود ۱۳۶ نفر از ما را وارد قرنطینه یک کردند، مساحت قرنطینه ۱ بسیار کوچک بود و حدود ۶۰ متر مکعب داشت ؛ قرنطینه فاقد آب آشامیدنی سالم بود.
تهویه هوا و وسایل گرمکننده و خنککننده هم نداشت و کفپوش قرنطینه فاقد موکت و تختخواب بود و نور کافی، سرویس بهداشتی قابل استفاده و حمام هم نداشت....»
ادامه مطلب:
https://tinyurl.com/Kahrizak19
از صفحه اینستاگرام مسعود علیزاده، شاهد جنایت کهریزک
#کهریزک #جنایت_کهریزک #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
صبح روز ۱۹ تیر ۸۸ همه ما بازداشتیهای را به داخل حیاط پلیس پیشگیری بردند و همه رو به صف کردند. توی حیاط یک میز بزرگ گذاشته بودند با کلی میوه روی میز، دادیار حیدریفر به همراه چند نفر نظامی به داخل حیاط آمدند و پشت اون میزها نشستند. بعد از نیم ساعت برگههای چاپ شدهای به همگی ماها دادند که باید آن برگه را با ذکر نام و نام خانوادگی امضا میکردیم. توی برگه پنج اتهام بود ( آشوبگر، اختلال در نظم عمومی، توهین به رهبری، تخریب اموال دولتی و توهین به رئیس جمهور ) متاسفانه با ضرب و شتم مامورین مجبور شدیم برگهها را بدون رضایت امضا کنیم.
بازپرس حیدریفر ما رو به دو دسته تقسیم کرد ، حدود ۱۵۰ نفر را به زندان اوین انتقال دادند و حدود ۱۳۶ نفر هم قرار شد به بازداشتگاه کهریزک اعزام بشیم. یکی از بچه ها از دادیار حیدری فر پرسید کهریزک کجاست؟؟ در جواب گفت !!اگر تا آخر تابستان زنده از کهریزک بیرون آمدید تازه بگویید کهریزک کجاست!!! همگی در ترس و استرس بودیم که کهریزک کجاست و چه جهنمی است که قرار است تا آخر تابستان از آنجا زنده بیرون نیاییم!!! از یک شخصی به نام محمد محمدپور پرسیدم کهریزک بهتره یا اوین ؟؟ در جوابم گفت نترس کهریزک از اوین خیلی بهتره و منم پیش خودم خوشحال شدم که خدا رو شکر اوین نرفتم ولی بی خبر بودم که قرار است وارد چه قتلگاهی بشویم. ما را سوار اتوبوس کردند و وارد بیابانهای خاکی کهریزک شدیم. همه در شوک و اندوه بودیم و خیلی نگران که آیا تا آخر تابستان زنده از کهریزک بیرون میآییم!!! حدود یکساعت پشت در بازداشتگاه کهریزک در انتظار بودیم ، مسئولین بازداشتگاه کهریزک به خاطر کمبود جا ما را پذیرش نمیکردند، سعید مرتضوی ( دادستان تهران ) به فرماندهی نیروی انتظامی فشار میآورد که بازداشتیها را باید پذیرش کنید و بعد از حدود یکساعت به جهنمی به نام کهریزک پذیرش شدیم. جلوی درب بازداشتگاه چند سرباز و نظامی باتوم به دست بودند که یک تونل وحشت درست کرده بودند که از همون لحظه ورودمان از ما حسابی پذیرایی کنند. همگی مجبور شدیم وارد تونل بشیم و کلی لوله و باتوم بر سر و صورتمان زدند، به یاد داشتم در فیلم های سینمایی رژیم بعث عراق با اسیرهای ایرانی این رفتارهای خشن را میکردند، وارد حیاط کهریزک شدیم و همگی ما حس بسیار بدی داشیم، انگار از در و دیوارهای بازداشتگاه کهریزک صدای ضجه آدمها به گوشمان میرسید.
افسرنگهبان محمدیان از نوجوان ۱۶ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله را لخت عریان کردند، فقط به این خاطر که شپش لای درز لباسهای ما نرود و با خود وسیلهای به داخل قرنطنیه نبریم.:چند ساعت طول کشید تا همه دوستانمان در جلوی این همه جمعیت برهنه شوند.
همگی از اینکه در کنار یکدیگر برهنه میشدیم بسیار شرمگین و ناراحت بودیم، مخصوصا افراد سن بالایی که ما و افسر نگهبانان هم سن پسرشان بودیم. عینک افراد عینکی را به زور گرفتند از جمله عینک های محمد کامرانی و محسن روح الامینی را و هر چه التماس کردند عینکها را پس ندادند.حتی محسن روحالامینی بخاطر اینکه نمیتوانست خوب ببینید چندین بار اعتراض کرد ولی استوار محمدی با چندین ضربه لوله بر سر و صورتش زد و او هم ناچار شد عینکش را تحویل بدهد.از داخل قرنطینه یک و دو صدای فریادهای مجرمان خطرناک به گوش مان میرسید و همه ما ترسیده بودیم که اینجا چه جهنمی است که واردش شدیم! افسر نگهبان به ما گفت!! اینجا آخر دنیا است و خدا هم در اینجا خدا هم در اینجا آنتن نمیدهد.
متأسفانه امیر جوادیفر از همان روز اول حال خوبی نداشت و خیلی هم از درد ناله میکرد ، بدن امیر تمام زخمی و کبود بود و دندههایش و فکش بخاطر ضربه های لباس شخصی شکسته بود و وضعیت یکی از چشمانش اصلا خوب نبود. از بعد از ظهر تا شب در داخل حیاط روی آسفالت نشستیم، هوا خیلی گرم بود و همگی خیلی تشنه و گرسنه بودیم، نه خبری از آب بود و نه خبری از غذا. چند نفر از ما به خاطر وضعیت بازداشتگاه اعتراض کردند و کتک خوردند و همگی از ترس داشتیم سکته میکردیم و در شوک بودیم… حدود ۱۳۶ نفر از ما را وارد قرنطینه یک کردند، مساحت قرنطینه ۱ بسیار کوچک بود و حدود ۶۰ متر مکعب داشت ؛ قرنطینه فاقد آب آشامیدنی سالم بود.
تهویه هوا و وسایل گرمکننده و خنککننده هم نداشت و کفپوش قرنطینه فاقد موکت و تختخواب بود و نور کافی، سرویس بهداشتی قابل استفاده و حمام هم نداشت....»
ادامه مطلب:
https://tinyurl.com/Kahrizak19
از صفحه اینستاگرام مسعود علیزاده، شاهد جنایت کهریزک
#کهریزک #جنایت_کهریزک #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«دیروز اولین سالگرد کُشته شدن #پیمان_گلوانی بود که به دست ج.اسلامی به قتل رسید.
این رقص زیبا مربوط به عروسی پیمان است که سرشار از عشق و زندگی است...
پیمان ۲۴ سال سن داشت و فقط چند ماه بود که ازدواج کرده بود.
نیروهای امنیتی مهاباد او را در منزلش بازداشت کردند و
۱۰ روز بعد از اطلاعات ارومیه به خانوادهاش اعلام کردند که پیمان در بیمارستان خمینی ارومیه بستری است، ۴روز بعد پیمان در بیمارستان جان باخت، در طول مدتی که پیمان در بیمارستان بود فقط برای دقایقی اجازه دادند که خواهر پیمان او را ببیند، پیمان را به شدت شکنجه کرده بودند.
بدون شک تا روزی که ج.اسلامی حکومت کند، جنایتهایش نیز ادامه دارد...»
از صفحه فرهاد محمودی
برادر جاویدنام فریدون محمودی
#پیمان_گلوانی
#زن_زندگی_آزادی
##مهسا_امينی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
این رقص زیبا مربوط به عروسی پیمان است که سرشار از عشق و زندگی است...
پیمان ۲۴ سال سن داشت و فقط چند ماه بود که ازدواج کرده بود.
نیروهای امنیتی مهاباد او را در منزلش بازداشت کردند و
۱۰ روز بعد از اطلاعات ارومیه به خانوادهاش اعلام کردند که پیمان در بیمارستان خمینی ارومیه بستری است، ۴روز بعد پیمان در بیمارستان جان باخت، در طول مدتی که پیمان در بیمارستان بود فقط برای دقایقی اجازه دادند که خواهر پیمان او را ببیند، پیمان را به شدت شکنجه کرده بودند.
بدون شک تا روزی که ج.اسلامی حکومت کند، جنایتهایش نیز ادامه دارد...»
از صفحه فرهاد محمودی
برادر جاویدنام فریدون محمودی
#پیمان_گلوانی
#زن_زندگی_آزادی
##مهسا_امينی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech