مروری بر کودک آزاری جنسی در مدارس ایران
در چندسال اخیر، چندین مورد کودک آزاری جنسی در مدارس ایران رخ داده است. آموزشکده توانا در این گزارش سعی کرده است بر چندین مورد از این کودک آزاری ها که رسانه ای شده اند، مروری داشته باشد.
این گزارش را از دست ندهید!
آزار جنسی دختر ۹ ساله ای به نام ندا در روستای «قره محمد» از توابع خدابنده در استان زنجان، آزار جنسی شش کودک ۸ تا ۱۱ ساله توسط ناظم مدرسه در مدرسه ای در تهران، کودک آزاری معلم ورزش مدرسه ای در جنوب تهران که ۱۴ کودک را دربرمی گرفت تا مورد اخیر که در در دبیرستانی در غرب تهران رخ داد و ناظم مدرسه که «سیدمحمدحسین حائری زاده» نام داشت به گفته رسانه ها ۱۶ کودک را مورد آزار قرار می داد و به گفته یکی از خانواده ها به این دانش آموزان مشروب و سیگار می داد و برای آن ها فیلم مستهجن پخس می کرد و حتی آن ها را وادار می کرد با یکدیگر رفتارهای خلاف اخلاق داشته باشند.
این گزارش را به صورت مفصل در اینجا بخوانید:
https://bit.ly/2sytjhF
#تجاوز_به_دانشآموزان
لینک مطلب در سایت آموزشکده توانا:
https://bit.ly/2siGHa8
@Tavaana_TavaanaTech
در چندسال اخیر، چندین مورد کودک آزاری جنسی در مدارس ایران رخ داده است. آموزشکده توانا در این گزارش سعی کرده است بر چندین مورد از این کودک آزاری ها که رسانه ای شده اند، مروری داشته باشد.
این گزارش را از دست ندهید!
آزار جنسی دختر ۹ ساله ای به نام ندا در روستای «قره محمد» از توابع خدابنده در استان زنجان، آزار جنسی شش کودک ۸ تا ۱۱ ساله توسط ناظم مدرسه در مدرسه ای در تهران، کودک آزاری معلم ورزش مدرسه ای در جنوب تهران که ۱۴ کودک را دربرمی گرفت تا مورد اخیر که در در دبیرستانی در غرب تهران رخ داد و ناظم مدرسه که «سیدمحمدحسین حائری زاده» نام داشت به گفته رسانه ها ۱۶ کودک را مورد آزار قرار می داد و به گفته یکی از خانواده ها به این دانش آموزان مشروب و سیگار می داد و برای آن ها فیلم مستهجن پخس می کرد و حتی آن ها را وادار می کرد با یکدیگر رفتارهای خلاف اخلاق داشته باشند.
این گزارش را به صورت مفصل در اینجا بخوانید:
https://bit.ly/2sytjhF
#تجاوز_به_دانشآموزان
لینک مطلب در سایت آموزشکده توانا:
https://bit.ly/2siGHa8
@Tavaana_TavaanaTech
Telegraph
نگاهی به کودک آزاری جنسی در مدارس ایران*
روزنامه «مردم نو» در زنجان در اردیبهشت ۱۳۹۵ پرده از یک پرونده آزار جنسی در یکی از روستاهای این استان برداشت. ندا دختر ۹ ساله ای بود که در مدرسه ای در روستای «قره محمد» از توابع خدابنده زنجان از طرف معلم خود مورد آزار جنسی قرار می گرفت. او مدت ها این اتفاق…
- تعرض جنسی، سن و جنسیت نمیشناسد
«حدودا ده ساله بودم که تعطیلات عید به خونه ی مادربزگم رفته بودیم. عصر ها برای اینکه من تنها نباشم به دختر هجده ساله یکی از اقوام درجه دوم - که البته باهاشون زیاد رفت و آمد داشتند - گفته بودن که بیاد و با من بازی کنه تا عصر که اونا میرن بیرون من تنها نباشم و اون هم قبول کرده بود. توی حیاط یه انباری بود که هیچ چراغی هم نداشت. قایم باشک که بازی می کردیم من توی انباری قایم شده بودم وقتی پیدام کرد منو سفت نگه داشت. بدنم رو فشار می داد و و دستشو برد زیر لباسم ...من گنگ شده بودم.
اصلا نمیدونستم داره چه اتفاقی میفته و وقتی که زبونشو تو حلقم فروبرد هرچی دست و پا می زدم هیچ فایده ای نداشت. می دونستم یه چیزی اشتباهه ولی نمی دونستم چی.. کارش که تموم شد گفت جزو بازی بوده و منم هیچی نگفتم..تا چند روز نمی تونستم حرف بزنم اصلا نمی دونستم چی بگم. این انباری تاریک و دردای اون روز تا سال ها کابوس من بود بزرگتر که شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده از اونجا که با خانواده مون دوست و اقوام بودن و رفت و آمد داشتن چیزی نگفتم. اتفاقا دختری بود که همه دوستش داشتن... این خاطره همیشه یادم بود.
و با این که سعی کرده بودم فراموشش کنم گاهی آزارم میده . تعرض جنسیت و سن نمیشناسه. دو سال پیش که دوباره به شهر مادربزگم اینا رفته بودیم عروسیش بود من رفتم تبریک گفتم. اونم تشکر کرد. قبلش هم همین بود بارها دیدمش و خودم رو بیخیال نشون دادم ولی هر وقت می بینمش تا چند هفته پریشونم. گیر کردم توی یه خاطره تلخ. از اینکه هیچ وقت به هیچ کس چیزی نگفتم بیشتر اذیت میشم . حرف هام رو اینجا زدم . اتفاقاتی که این روز ها خبرساز شدن اتفاقاتی هست که در طول این سال ها به مراتب تکرار شدن.
خوشحالم که دنیای مجازی انسان رو قوی تر کرده و به اون صدایی داده که دنیا رو از اونچه که باید بهش توجه بشه آگاه کنه. با تشکر از صفحه خوبتون».
- این متن را یکی از همراهان خانم ما فرستاده است. پس از اتفاق فاجعه بار تجاوز ناظم مدرسهای در در تهران به چند دانش آموز، چندتن از همراهان برای ما از اتفاقات تلخ مربوط به خودشان نوشتند که به مرور منتشر میکنیم.
bit.ly/2xrHD0Z
این گزارش را درباره اتفاقات سال های اخیر در مدارس از دست ندهید:
https://bit.ly/2sytjhF
#تجاوز_به_دانشآموزان
@Tavaana_TavaanaTech
«حدودا ده ساله بودم که تعطیلات عید به خونه ی مادربزگم رفته بودیم. عصر ها برای اینکه من تنها نباشم به دختر هجده ساله یکی از اقوام درجه دوم - که البته باهاشون زیاد رفت و آمد داشتند - گفته بودن که بیاد و با من بازی کنه تا عصر که اونا میرن بیرون من تنها نباشم و اون هم قبول کرده بود. توی حیاط یه انباری بود که هیچ چراغی هم نداشت. قایم باشک که بازی می کردیم من توی انباری قایم شده بودم وقتی پیدام کرد منو سفت نگه داشت. بدنم رو فشار می داد و و دستشو برد زیر لباسم ...من گنگ شده بودم.
اصلا نمیدونستم داره چه اتفاقی میفته و وقتی که زبونشو تو حلقم فروبرد هرچی دست و پا می زدم هیچ فایده ای نداشت. می دونستم یه چیزی اشتباهه ولی نمی دونستم چی.. کارش که تموم شد گفت جزو بازی بوده و منم هیچی نگفتم..تا چند روز نمی تونستم حرف بزنم اصلا نمی دونستم چی بگم. این انباری تاریک و دردای اون روز تا سال ها کابوس من بود بزرگتر که شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده از اونجا که با خانواده مون دوست و اقوام بودن و رفت و آمد داشتن چیزی نگفتم. اتفاقا دختری بود که همه دوستش داشتن... این خاطره همیشه یادم بود.
و با این که سعی کرده بودم فراموشش کنم گاهی آزارم میده . تعرض جنسیت و سن نمیشناسه. دو سال پیش که دوباره به شهر مادربزگم اینا رفته بودیم عروسیش بود من رفتم تبریک گفتم. اونم تشکر کرد. قبلش هم همین بود بارها دیدمش و خودم رو بیخیال نشون دادم ولی هر وقت می بینمش تا چند هفته پریشونم. گیر کردم توی یه خاطره تلخ. از اینکه هیچ وقت به هیچ کس چیزی نگفتم بیشتر اذیت میشم . حرف هام رو اینجا زدم . اتفاقاتی که این روز ها خبرساز شدن اتفاقاتی هست که در طول این سال ها به مراتب تکرار شدن.
خوشحالم که دنیای مجازی انسان رو قوی تر کرده و به اون صدایی داده که دنیا رو از اونچه که باید بهش توجه بشه آگاه کنه. با تشکر از صفحه خوبتون».
- این متن را یکی از همراهان خانم ما فرستاده است. پس از اتفاق فاجعه بار تجاوز ناظم مدرسهای در در تهران به چند دانش آموز، چندتن از همراهان برای ما از اتفاقات تلخ مربوط به خودشان نوشتند که به مرور منتشر میکنیم.
bit.ly/2xrHD0Z
این گزارش را درباره اتفاقات سال های اخیر در مدارس از دست ندهید:
https://bit.ly/2sytjhF
#تجاوز_به_دانشآموزان
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. - تعرض جنسی، سن و جنسیت نمیشناسد . «حدودا ده ساله بودم که تعطیلات عید به خونه ی مادربزگم رفته بودیم. عصر ها برای اینکه من تنها نباشم به دختر هجده ساله یکی از اقوام درجه دوم - که البته باهاشون زیاد رفت و آمد داشتند - گفته بودن که بیاد و با من بازی کنه تا…
۳۵ سال زیستن با یک کابوس
«۱. هر خبر آزار جنسی کابوس نیمخفتهام را بیدار میکند. کابوس دو بار آزار جنسی. اولی سیوپنج سال و دومی سیوچهار سال پیش. هر دو آزار عورتنمایی و انزال بود. به زحمت خودم را از آن موقعیت تاریک و پروحشت خلاص کردم و در این سیوچند سال با دقت تلاش کردم پنهان بماند. هر خبر آزار جنسی کابوس تازهای است؛ آلتهای افراشته که در کف دستی بزرگ با سرعت حرکت میکند. و صدای نفسزدنهای پس از انزال. میخواهم فرار کنم اما دست دیگر مانعم میشود تا سستی سراغش میآید. به هوای آزاد که میرسم، چشمانم را پاک میکنم، به خودم نگاه میکنم و تلاش میکنم فراموشش کنم و تنها موفق میشوم پنهانش کنم.
۲. همان روزها که مدرسه راهنمایی شهید توپچی میرفتم. در نماز اجباری ناظم یا مربی پرورشی، درست یادم نیست، پشت آخرین نمازگزاران به اجبار میایستاد تا موقع رکوع و سجود به کون بچههای دوازده سیزده ساله نگاه کند. پدرم از بازار شام مجاور حرم زینب برایم شلوار جین سوغات آورده بود. من هم سرخوشانه پوشیدم و مدرسه رفتم. همان ناظم یا مربی پرورشی صدایم کرد و گفت این شلوار را نپوش. شلوار جین در زمره ممنوعات بیشمار زندگیمان نبود. پرسیدم چرا؟ به عکس خرگوش کنار جیب عقب اشاره کرد و از مارک پلیبوی آن گفت. من در عالم بچگیام پلیبوی را ترجمه کرده بودم توپبازی. بچهها از آن مرد سیوچند ساله فراری بودند، همین اشاره نگرانم کرد و کابوس آزار جنسی که آن موقع هنوز زخمی تازه بود، سر باز کرد.
۳. میگفتند دو پسربچه گیر همان ناظم یا نمیدانم هر چه افتاده بودند. بچهها میدانستند اما پدرمادرها مثل همیشه بیخبر. بر سر آن دو قربانی چه آمد؟ قربانیتر شدند. در بین بچههای دوازده تا چهاردهساله راهنمایی همیشه سه چهار نفری بود که چندین بار رد شده بودند و هفده هجده سالی داشتند. شدند قربانی دایمی آنها. زنگهای تفریح کابوس آن دو بچه بود. مدام انگشتشان میکردند و آن دو مچالهتر و مچالهتر میشدند. الان مردانی چهل و چند سالهاند. چه میکنند، نمیدانم. اما یک چیز را میدانم، کابوسی سیوپنج ساله رهایشان نکرده است.
۴. تازه دانشگاه قبول شده بودم و لبریز عطش خواندن در دنیای جدیدی که کشف کرده بودم. با تاریخ شناسنامهای هجده سال و دو ماه داشتم اما در واقع یک ماهی تا هجده سالگیام مانده بود. در مغازهای که کتابهای دستدوم و چاپ قدیم میفروخت، پرسه میزدم. مردی نزدیک به پنجاه سال هم آنجا بود. به جایی که من بودم، نردیک شد. جلوی من بود، دستش را عقب آورد و با آلتم بازی کرد. خودم را عقب کشیدم و دلخوشانه گفتم سهوی بود. دوباره دستش را حس کردم. این بار بیرون زدم. کودک نبودم اما تمام قدرتم در فرار از این موقعیت خلاصه میشد. احساس بیقدرتی میکردم و هر واکنشی از توانم خارج بود.
۵. من زیاد پرواز میکنم و هفتهای نیست که حس نکنم به من تجاوز میشود. وقتی از گیت عبور میکنی، با دست بین پاهایت را وارسی میکنند، درست مثل همان مرد پنجاه ساله کتابفروشی و من همچنان احساس بیقدرتی میکنم. هیچ وقت جرات نکردهام وقتی به من دست میزنند، به چشمان آن مامور نگاه کنم و به سقف خیره شدم. به سقف خیره ماندم تا کارش تمام شود. در فرودگاه اهواز در گیت اول نیروی انتظامی بیش از همه حس تجاوز دارم. حتا یکی دو بار بیضههایم را در دستش گرفته است، طوری که چند دقیقهای درد میکرد. اما مرد چهل و شش ساله امروز هم به سقف خیره شده است تا جوانی بیست و یکی دو ساله به بهانه بازرسی او را بیازارد.
۶. سیوپنج سال با این کابوسها زیستهام، و فقط قصهاش را با خودم بارها و بارها روایت کردهام. هیچ وقت جرات نکردم با کسی بگویم، با هیچکس جز خودم. تا سالها فکر میکردم باید پنهانش کنم و گرنه سرنوشتم میشود مثل همان دو بچهای که دلشان میخواست زنگتفریحی نباشد. بعدها هم که فهمیدم کابوسهای زیادی هست که با وسواسی شدید پنهان میشوند، باز هم از گفتنش ترسیدم. ترس از قضاوت شدن. ترس از این که وقتی احمقی در وزارت آموزشوپرورش برای رفع مسئولیتش در آزار جنسی معلمی میگوید کشش دوطرفه بوده است، عدهای زیادی برای انتقاد از وی میگویند حتمن وقتی بچه بوده کشش دوطرفه داشته و فکر میکنند الان حسابی با اراجیف وی مبارزه کردهاند.
۷. هنوز هم میترسم. شجاعت گفتن را با خواندن تجربه آزار جنسی دوستی پیدا کردم، حوالی همان سیوچند سال پیش. در روایتش هنوز ترس و تردید موج میزد. وقتی میخواندم انگار روایت خودم بود. خواندنش به من قدرت داد.
ادامهی مطلب در لینک زیر:
bit.ly/2kBMROe
این گزارش را درباره کودک آزاری جنسی در سال های اخیر در مدارس ایران از دست ندهید:
bit.ly/2sytjhF
#تجاوز_به_دانشآموزان
@Tavaana_TavaanaTech
«۱. هر خبر آزار جنسی کابوس نیمخفتهام را بیدار میکند. کابوس دو بار آزار جنسی. اولی سیوپنج سال و دومی سیوچهار سال پیش. هر دو آزار عورتنمایی و انزال بود. به زحمت خودم را از آن موقعیت تاریک و پروحشت خلاص کردم و در این سیوچند سال با دقت تلاش کردم پنهان بماند. هر خبر آزار جنسی کابوس تازهای است؛ آلتهای افراشته که در کف دستی بزرگ با سرعت حرکت میکند. و صدای نفسزدنهای پس از انزال. میخواهم فرار کنم اما دست دیگر مانعم میشود تا سستی سراغش میآید. به هوای آزاد که میرسم، چشمانم را پاک میکنم، به خودم نگاه میکنم و تلاش میکنم فراموشش کنم و تنها موفق میشوم پنهانش کنم.
۲. همان روزها که مدرسه راهنمایی شهید توپچی میرفتم. در نماز اجباری ناظم یا مربی پرورشی، درست یادم نیست، پشت آخرین نمازگزاران به اجبار میایستاد تا موقع رکوع و سجود به کون بچههای دوازده سیزده ساله نگاه کند. پدرم از بازار شام مجاور حرم زینب برایم شلوار جین سوغات آورده بود. من هم سرخوشانه پوشیدم و مدرسه رفتم. همان ناظم یا مربی پرورشی صدایم کرد و گفت این شلوار را نپوش. شلوار جین در زمره ممنوعات بیشمار زندگیمان نبود. پرسیدم چرا؟ به عکس خرگوش کنار جیب عقب اشاره کرد و از مارک پلیبوی آن گفت. من در عالم بچگیام پلیبوی را ترجمه کرده بودم توپبازی. بچهها از آن مرد سیوچند ساله فراری بودند، همین اشاره نگرانم کرد و کابوس آزار جنسی که آن موقع هنوز زخمی تازه بود، سر باز کرد.
۳. میگفتند دو پسربچه گیر همان ناظم یا نمیدانم هر چه افتاده بودند. بچهها میدانستند اما پدرمادرها مثل همیشه بیخبر. بر سر آن دو قربانی چه آمد؟ قربانیتر شدند. در بین بچههای دوازده تا چهاردهساله راهنمایی همیشه سه چهار نفری بود که چندین بار رد شده بودند و هفده هجده سالی داشتند. شدند قربانی دایمی آنها. زنگهای تفریح کابوس آن دو بچه بود. مدام انگشتشان میکردند و آن دو مچالهتر و مچالهتر میشدند. الان مردانی چهل و چند سالهاند. چه میکنند، نمیدانم. اما یک چیز را میدانم، کابوسی سیوپنج ساله رهایشان نکرده است.
۴. تازه دانشگاه قبول شده بودم و لبریز عطش خواندن در دنیای جدیدی که کشف کرده بودم. با تاریخ شناسنامهای هجده سال و دو ماه داشتم اما در واقع یک ماهی تا هجده سالگیام مانده بود. در مغازهای که کتابهای دستدوم و چاپ قدیم میفروخت، پرسه میزدم. مردی نزدیک به پنجاه سال هم آنجا بود. به جایی که من بودم، نردیک شد. جلوی من بود، دستش را عقب آورد و با آلتم بازی کرد. خودم را عقب کشیدم و دلخوشانه گفتم سهوی بود. دوباره دستش را حس کردم. این بار بیرون زدم. کودک نبودم اما تمام قدرتم در فرار از این موقعیت خلاصه میشد. احساس بیقدرتی میکردم و هر واکنشی از توانم خارج بود.
۵. من زیاد پرواز میکنم و هفتهای نیست که حس نکنم به من تجاوز میشود. وقتی از گیت عبور میکنی، با دست بین پاهایت را وارسی میکنند، درست مثل همان مرد پنجاه ساله کتابفروشی و من همچنان احساس بیقدرتی میکنم. هیچ وقت جرات نکردهام وقتی به من دست میزنند، به چشمان آن مامور نگاه کنم و به سقف خیره شدم. به سقف خیره ماندم تا کارش تمام شود. در فرودگاه اهواز در گیت اول نیروی انتظامی بیش از همه حس تجاوز دارم. حتا یکی دو بار بیضههایم را در دستش گرفته است، طوری که چند دقیقهای درد میکرد. اما مرد چهل و شش ساله امروز هم به سقف خیره شده است تا جوانی بیست و یکی دو ساله به بهانه بازرسی او را بیازارد.
۶. سیوپنج سال با این کابوسها زیستهام، و فقط قصهاش را با خودم بارها و بارها روایت کردهام. هیچ وقت جرات نکردم با کسی بگویم، با هیچکس جز خودم. تا سالها فکر میکردم باید پنهانش کنم و گرنه سرنوشتم میشود مثل همان دو بچهای که دلشان میخواست زنگتفریحی نباشد. بعدها هم که فهمیدم کابوسهای زیادی هست که با وسواسی شدید پنهان میشوند، باز هم از گفتنش ترسیدم. ترس از قضاوت شدن. ترس از این که وقتی احمقی در وزارت آموزشوپرورش برای رفع مسئولیتش در آزار جنسی معلمی میگوید کشش دوطرفه بوده است، عدهای زیادی برای انتقاد از وی میگویند حتمن وقتی بچه بوده کشش دوطرفه داشته و فکر میکنند الان حسابی با اراجیف وی مبارزه کردهاند.
۷. هنوز هم میترسم. شجاعت گفتن را با خواندن تجربه آزار جنسی دوستی پیدا کردم، حوالی همان سیوچند سال پیش. در روایتش هنوز ترس و تردید موج میزد. وقتی میخواندم انگار روایت خودم بود. خواندنش به من قدرت داد.
ادامهی مطلب در لینک زیر:
bit.ly/2kBMROe
این گزارش را درباره کودک آزاری جنسی در سال های اخیر در مدارس ایران از دست ندهید:
bit.ly/2sytjhF
#تجاوز_به_دانشآموزان
@Tavaana_TavaanaTech
Telegraph
۳۵ سال زیستن با یک کابوس
«۱. هر خبر آزار جنسی کابوس نیمخفتهام را بیدار میکند. کابوس دو بار آزار جنسی. اولی سیوپنج سال و دومی سیوچهار سال پیش. هر دو آزار عورتنمایی و انزال بود. به زحمت خودم را از آن موقعیت تاریک و پروحشت خلاص کردم و در این سیوچند سال با دقت تلاش کردم پنهان…