سالگرد تیرباران سپهبد خلبان نادر جهانبانی
از نادر جهانبانی به عنوان یکی از بهترین خلبانهای عصر خود نام میبرند.
نادر جهانبانی در بیستوهفتم فروردین ۱۳۰۷ به دنیا آمد. پدرش سپهبد امانالله جهانبانی از فرماندهان ارتش شاهنشاهی بود که پنج دوره نیز نماینده مجلس سنا در دوران محمدرضا شاه بود. او برای مدتی نیز رئیس اداره کل صنایع و معادن بود.
نادر جهانبانی در سن ۱۸ سالگی وارد دانشگاه خلبانی نیروی هوایی روسیه شد و پس از اتمام دورهی تحصیلی خود وارد نیروی هوایی ایران شد. پس از این بود که نادر جهانبانی برای #آموزش دورهی خلبانی جت به کشور آلمان سفر کرد که در آلمان با لیدر تیم آکروجت آمریکا آشنا میشود و از طریق او فنون آکروباسی هواپیمایی جت را میآموزد.
جهانبانی پس از بازگشت به ایران و در سال ۱۹۵۸ اولین تیم آکروجت ایران را تشکیل میدهد. یک سال پس از تشکیل تیم آکروجت تاج طلایی، جهانبانی در مسابقهای که با حضور ایران برگزار شد و نیروی هوایی آمریکا و نیروی هوایی آمریکا و بریتانیا نیز حضور داشتند تیم ایران میتواند مقام نخست را به دست بیاورد.
نادر جهانبانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بازداشت شد.
انوشیروان جهانبانی فرزند نادر جهانبانی اعدام پدر را اینگونه تعریف میکند:
«پدرم روز آخر در پست نیروی هوایی در دوشان تپه بودند. بعدازظهر روز انقلاب بود. من هر یک ساعت یکبار با ایشان صحبت میکردم. آخرین باری که با پدرم صحبت کردم ساعت ۷ شب بود. از ساعت ۸ شب به بعد هر چه قدر زنگ زدم میگفتند نیستند تا اینکه آخرهای شب بالاخره یک افسری گفت پدرتان را بردند به آن مدرسه (رفاه). دیگر نتوانستم با پدرم تماس داشته باشم، اجازه هم نمیدادند بروم ایشان را ببینم.»
وقتی نادر جهانبانی را برای محاکمه آوردند قصد داشتند که کاغذی بر گردن او بیاویزند که جرم او برای آن نوشته شده باشد اما به نظر میرسید که او جرمی مرتکب نشده است بنابراین بر روی کاغذ سفید نوشتند: سپهبد #نادرجهانبانی عامل فساد!
در بخش از متن کیفرخواست که فردای اعدام جهانبانی در روزنامهی اطلاعات منتشر شد آمده است:
«فساد در ارض و محاربه با خدا و نایب امام علیه السلام، مطابق قوانین الهی و قوانین جاریه در زمان ارتکاب جرایم تقاضای رسیدگی و صدور حکم اعدام و مصادره اموال شخصی ایشان و ... از طرف دادسرای کل انقلاب اسلامی از دادگاه دارم.هنگامی که نوبت به دفاعیات جهانبانی رسید گفت: من دفاع خاصی ندارم ولی من هیچ وقت بر ضد #انقلاب کاری نکرده ام. به هرحال دیگر مهم نیست و من آماده #اعدام هستم.»
صادق #خلخالی، حاکم شرع انقلاب که حکم تیرباران جهانبانی را صادر کرد در کتاب خاطرات خود در مورد جهانبانی و #تیرباران او چنین نوشته است: «جهانبانی در رأس قدرتی قرار داشت که میتوانست اعتراض کند؛ چون تقریباً از نزدیکان و خویشان شاه بود میتوانست اعتراض کند، اما به خاطر حفظ زندگی انگلی خود و برای خوشگذرانی خود، ملتی را به انحطاط بکشاند و جشن هنری در شیراز ترتیب بدهد که در ماه مبارک رمضان جلوی چشم مردم مسلمان تئاتر آتش خوک و بچه را روی صحنه بیاورد! او مفسد فی الارض است. اینها به مقدسات ملی و دینی ما خیانت کردند و ملت هیچ وقت حاضر نیست چنین افرادی میان ملت باشند ...»
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/lD9oxB
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
از نادر جهانبانی به عنوان یکی از بهترین خلبانهای عصر خود نام میبرند.
نادر جهانبانی در بیستوهفتم فروردین ۱۳۰۷ به دنیا آمد. پدرش سپهبد امانالله جهانبانی از فرماندهان ارتش شاهنشاهی بود که پنج دوره نیز نماینده مجلس سنا در دوران محمدرضا شاه بود. او برای مدتی نیز رئیس اداره کل صنایع و معادن بود.
نادر جهانبانی در سن ۱۸ سالگی وارد دانشگاه خلبانی نیروی هوایی روسیه شد و پس از اتمام دورهی تحصیلی خود وارد نیروی هوایی ایران شد. پس از این بود که نادر جهانبانی برای #آموزش دورهی خلبانی جت به کشور آلمان سفر کرد که در آلمان با لیدر تیم آکروجت آمریکا آشنا میشود و از طریق او فنون آکروباسی هواپیمایی جت را میآموزد.
جهانبانی پس از بازگشت به ایران و در سال ۱۹۵۸ اولین تیم آکروجت ایران را تشکیل میدهد. یک سال پس از تشکیل تیم آکروجت تاج طلایی، جهانبانی در مسابقهای که با حضور ایران برگزار شد و نیروی هوایی آمریکا و نیروی هوایی آمریکا و بریتانیا نیز حضور داشتند تیم ایران میتواند مقام نخست را به دست بیاورد.
نادر جهانبانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بازداشت شد.
انوشیروان جهانبانی فرزند نادر جهانبانی اعدام پدر را اینگونه تعریف میکند:
«پدرم روز آخر در پست نیروی هوایی در دوشان تپه بودند. بعدازظهر روز انقلاب بود. من هر یک ساعت یکبار با ایشان صحبت میکردم. آخرین باری که با پدرم صحبت کردم ساعت ۷ شب بود. از ساعت ۸ شب به بعد هر چه قدر زنگ زدم میگفتند نیستند تا اینکه آخرهای شب بالاخره یک افسری گفت پدرتان را بردند به آن مدرسه (رفاه). دیگر نتوانستم با پدرم تماس داشته باشم، اجازه هم نمیدادند بروم ایشان را ببینم.»
وقتی نادر جهانبانی را برای محاکمه آوردند قصد داشتند که کاغذی بر گردن او بیاویزند که جرم او برای آن نوشته شده باشد اما به نظر میرسید که او جرمی مرتکب نشده است بنابراین بر روی کاغذ سفید نوشتند: سپهبد #نادرجهانبانی عامل فساد!
در بخش از متن کیفرخواست که فردای اعدام جهانبانی در روزنامهی اطلاعات منتشر شد آمده است:
«فساد در ارض و محاربه با خدا و نایب امام علیه السلام، مطابق قوانین الهی و قوانین جاریه در زمان ارتکاب جرایم تقاضای رسیدگی و صدور حکم اعدام و مصادره اموال شخصی ایشان و ... از طرف دادسرای کل انقلاب اسلامی از دادگاه دارم.هنگامی که نوبت به دفاعیات جهانبانی رسید گفت: من دفاع خاصی ندارم ولی من هیچ وقت بر ضد #انقلاب کاری نکرده ام. به هرحال دیگر مهم نیست و من آماده #اعدام هستم.»
صادق #خلخالی، حاکم شرع انقلاب که حکم تیرباران جهانبانی را صادر کرد در کتاب خاطرات خود در مورد جهانبانی و #تیرباران او چنین نوشته است: «جهانبانی در رأس قدرتی قرار داشت که میتوانست اعتراض کند؛ چون تقریباً از نزدیکان و خویشان شاه بود میتوانست اعتراض کند، اما به خاطر حفظ زندگی انگلی خود و برای خوشگذرانی خود، ملتی را به انحطاط بکشاند و جشن هنری در شیراز ترتیب بدهد که در ماه مبارک رمضان جلوی چشم مردم مسلمان تئاتر آتش خوک و بچه را روی صحنه بیاورد! او مفسد فی الارض است. اینها به مقدسات ملی و دینی ما خیانت کردند و ملت هیچ وقت حاضر نیست چنین افرادی میان ملت باشند ...»
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/lD9oxB
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
توانا
سپهبد نادر جهانبانی؛ خلبان زبدهای که تیرباران شد
از نادر جهانبانی به عنوان یکی از بهترین خلبانهای عصر خود نام میبرند. نادر جهانبانی در بیستوهفتم فروردین ۱۳۰۷ به دنیا آمد. پدرش سپهبد امانالله جهانبانی از فرماندهان ارتش شاهنشاهی بود که پنج دوره
اولین زنی که در ایران اعدام شد «ایران» بود. ماجرای #اعدام «ایران شریفی» را روزنامههای آن دوره با آب و تاب فراوان، به سبک خودشان، روایت کردند. در عین حال، تکاندهندهترین روایت را ویدا حاجبی تبریزی، از زندانیان سیاسی زمان شاه، از قول عاطفه (زندانی سیاسی و از همبندیهای ایران شریفی) در کتاب «داد بیداد» آورده.
عاطفه میگوید:
«معروفترینِ قاتلها ایران شریفی بود. متهم بود به این که دو دختر خردسال شوهرش را به همدستی معشوقاش کشته. در روزنامهها نوشته بودند که ایران شریفی ناظر تجاوز به دخترهای شوهرش بوده، و در قتل آنها نقش اصلی را داشته. اما خود ایران شریفی مدعی بود که معشوقاش به همدستی چند تا از دوستاناش، بعد از تجاوز به دخترها، آنها را کشتهاند. میگفت به خاطر علاقهی زیاد به معشوقاش قتل دخترها را خودش به عهده گرفته. لابد به این امید که چون زن است، اعداماش نخواهند کرد ... سواد داشت و شعر هم میگفت. شعرهایاش را برای ما میخواند. زندگی سختی را از سر گذرانده بود. در سیزده چهارده سالگی داده بودندنش به پیرمردی با چند فرزند ریز و درشت، که دائم کتکاش میزد و آزارش میداد. بعد از مرگ شوهر اولاش، دوباره شوهر کرده بود. حالا هم ماجرای #تجاوز و #قتل دخترهای شوهر دوماش و حکم اعداماش پیش آمده بود. از همهچیز رانده و مانده، اما محکم و سربلند بود. دائم توی حیاط تنهایی راه میرفت و قرآن میخواند. چیزهایی هم مینوشت. درشتهیکل بود و زیبا و شوخطبع ... اواخر تابستان ۵۱ از بقیهی زنها جدایاش کردند.
اتاقی در طبقهی همکف، نزدیک به اتاق ما، به او دادند. نشانههای نزدیک شدن اعداماش رو به روشنی میدید، اما ما باور نمیکردیم. کرم صورتاش را به ما هدیه داد و گفت: دفترچهی رمزی دارم که اسرار زندگیام و جزئیات قتل رو تو اون نوشتهم، درخواست کردهم بعد از اعدام به دست شما برسونن. شبی #زندان را آب و جارو کردند ... ساعت ده شب بود که به او خبر دادند صبح اعداماش میکنند. ساعت نزدیک چهار بود که ایران شریفی را از اتاق بیرون آوردند، به همراه قاضی عسکر ... پس از کمی مکث و پچ پچ، به او اجازه دادند به اتاق ما بیاید. یک یک ما را محکم در آغوش فشرد، و تکرار کرد که: نگران من نباشین، گریه نکنین. سر آخر، باز هم تأکید کرد که دفترچهی اسرارش با دست ما خواهند رساند، که هیچگاه نرساندند. محکم و استوار، با چادر گلدار ریز سفیدش، حیاط زندان را طی کرد و ما از پنجره به صدای بلند با او وداع کردیم. لحظهای وسط حیاط ایستاد، دو دستاش را به سمت سر برد، و دو طرف چادرش را گرفت و کمی بالا برد. نیمچرخی به چپ و راست زد، انگار با زندگی وداع میکند. باد در چادرش افتاد، همچون کبوتری سفید که به قصد پرواز بال گشوده، پشت در ناپدید شد. سکوتی سنگین فرو افتاد. سپیدهدم، زنها وحشتزده اعدام ایران شریفی را، که از پنجرهای در طبقهی دوم دیده بودند، با جزئیات باز میگفتند. پای چوبهی دار شعری خوانده بود که در روزنامهها هم چاپ شد: بس که این زندگی تلخ مرا داد عذاب / به خدا ای اجل از حسرت مردن مردم. میخواست مردانه و ایستاده #تیرباران شود، اما پیچیده در چادر سفیدش به دار آویخته شد.»
نوشتهی پیام یزدانجو
Payam Yazdanjoo | پیام یزدانجو
@Tavaana_TavaanaTech
عاطفه میگوید:
«معروفترینِ قاتلها ایران شریفی بود. متهم بود به این که دو دختر خردسال شوهرش را به همدستی معشوقاش کشته. در روزنامهها نوشته بودند که ایران شریفی ناظر تجاوز به دخترهای شوهرش بوده، و در قتل آنها نقش اصلی را داشته. اما خود ایران شریفی مدعی بود که معشوقاش به همدستی چند تا از دوستاناش، بعد از تجاوز به دخترها، آنها را کشتهاند. میگفت به خاطر علاقهی زیاد به معشوقاش قتل دخترها را خودش به عهده گرفته. لابد به این امید که چون زن است، اعداماش نخواهند کرد ... سواد داشت و شعر هم میگفت. شعرهایاش را برای ما میخواند. زندگی سختی را از سر گذرانده بود. در سیزده چهارده سالگی داده بودندنش به پیرمردی با چند فرزند ریز و درشت، که دائم کتکاش میزد و آزارش میداد. بعد از مرگ شوهر اولاش، دوباره شوهر کرده بود. حالا هم ماجرای #تجاوز و #قتل دخترهای شوهر دوماش و حکم اعداماش پیش آمده بود. از همهچیز رانده و مانده، اما محکم و سربلند بود. دائم توی حیاط تنهایی راه میرفت و قرآن میخواند. چیزهایی هم مینوشت. درشتهیکل بود و زیبا و شوخطبع ... اواخر تابستان ۵۱ از بقیهی زنها جدایاش کردند.
اتاقی در طبقهی همکف، نزدیک به اتاق ما، به او دادند. نشانههای نزدیک شدن اعداماش رو به روشنی میدید، اما ما باور نمیکردیم. کرم صورتاش را به ما هدیه داد و گفت: دفترچهی رمزی دارم که اسرار زندگیام و جزئیات قتل رو تو اون نوشتهم، درخواست کردهم بعد از اعدام به دست شما برسونن. شبی #زندان را آب و جارو کردند ... ساعت ده شب بود که به او خبر دادند صبح اعداماش میکنند. ساعت نزدیک چهار بود که ایران شریفی را از اتاق بیرون آوردند، به همراه قاضی عسکر ... پس از کمی مکث و پچ پچ، به او اجازه دادند به اتاق ما بیاید. یک یک ما را محکم در آغوش فشرد، و تکرار کرد که: نگران من نباشین، گریه نکنین. سر آخر، باز هم تأکید کرد که دفترچهی اسرارش با دست ما خواهند رساند، که هیچگاه نرساندند. محکم و استوار، با چادر گلدار ریز سفیدش، حیاط زندان را طی کرد و ما از پنجره به صدای بلند با او وداع کردیم. لحظهای وسط حیاط ایستاد، دو دستاش را به سمت سر برد، و دو طرف چادرش را گرفت و کمی بالا برد. نیمچرخی به چپ و راست زد، انگار با زندگی وداع میکند. باد در چادرش افتاد، همچون کبوتری سفید که به قصد پرواز بال گشوده، پشت در ناپدید شد. سکوتی سنگین فرو افتاد. سپیدهدم، زنها وحشتزده اعدام ایران شریفی را، که از پنجرهای در طبقهی دوم دیده بودند، با جزئیات باز میگفتند. پای چوبهی دار شعری خوانده بود که در روزنامهها هم چاپ شد: بس که این زندگی تلخ مرا داد عذاب / به خدا ای اجل از حسرت مردن مردم. میخواست مردانه و ایستاده #تیرباران شود، اما پیچیده در چادر سفیدش به دار آویخته شد.»
نوشتهی پیام یزدانجو
Payam Yazdanjoo | پیام یزدانجو
@Tavaana_TavaanaTech