This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زینب رحیمی، خبرنگار، ضمن انتشار این ویدیو نوشت:
«ساعت شش و چهل دقیقه صبح رسیدم ایستگاه مترو. زنی آواز سر داده بود. قلبم روشن شد. آواز اولش که تمام شد به او گفتم که روزم را ساختی. آواز دوم را با اجازه از او فیلم گرفتم. بعد مرغ سحر را با هم زمزمه کردیم.»
- هر لحظه از تلاش زنان ایران برای یک زندگی عادی و نرمال، مقاومت و نافرمانی مدنی است و این جریان ادامه دارد...
#زن_زندگی_آزادی #آواز_زنان #مقاومت_زندگیست #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«ساعت شش و چهل دقیقه صبح رسیدم ایستگاه مترو. زنی آواز سر داده بود. قلبم روشن شد. آواز اولش که تمام شد به او گفتم که روزم را ساختی. آواز دوم را با اجازه از او فیلم گرفتم. بعد مرغ سحر را با هم زمزمه کردیم.»
- هر لحظه از تلاش زنان ایران برای یک زندگی عادی و نرمال، مقاومت و نافرمانی مدنی است و این جریان ادامه دارد...
#زن_زندگی_آزادی #آواز_زنان #مقاومت_زندگیست #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رنجها و غمها به کشتار رقصهایمان آمده ... به سلاخی آوازهایمان... به قصد شکستن سازهایمان!
وایتان باد اگر روزی زنان سرزمینتان، رقصیدن را فراموش کرده باشند...
وایتان باد اگر آوازخوانانتان غمباد گرفته باشند و شاعران و نوازندههایتان به پیشهی دیگری روی آورده باشند ...
رقص و آواز، شعر و موسیقی، آخرین علایم حیاتی یک جامعهی زنده و پویاست .
اگر میخواهی سرزمینی را نابود کنی، با تخریب شهرها و خانههای مردم نمیتوانی آن دیار را به خاک مذلت بنشانی.
اما اگر توانستی میل به شادی، رقص، شعر و آواز را در آنان خفه کنی، آنگاه میتوانی به راستی ادعا کنی که سرزمینی را به شهری سوخته، بدل کردهای.
اما بازهم، سالها بعد، در همان شهر سوخته، تمام غمها و ناامیدیها ، تمام آلام و دردها ، تمام سوگواریها و گریهها، در یک لحظه تمام خواهد شد. درست در همان لحظهای که پیرزنی داریهزنگی خود را از زیر آوارهای خانهاش بیرون میکشد، مردی آخرین سیم کمانچهاش را کوک میکند و مادری داغدار، ناگهان اشکهایش را با آستینش پاک میکند و همگام با ردیف کمانچه و داریه، از عمق جان آواز سر میدهد که :
بغل وا کن منو کنج بغل گیر ... که دیشب در بیابون موندهام مو ... که سرما خوردهام مو ...عزیز جان ... جگر جان ... دل ای دل ای دل ای دل ...
و آنگاه،
گاهِ رقصیدن آغاز میشود... و زندگی
بر استخوان رانهایِ خود
دوباره خواهد ایستاد...
✍️مسعود احمدی شامکانی
masoudahmadi912
#شجریان #محمدرضا_شجریان #محمد_رضا_شجریان #رقص_ایرانی #رقص_محلی #آواز_محلی #آواز_سنتی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
وایتان باد اگر روزی زنان سرزمینتان، رقصیدن را فراموش کرده باشند...
وایتان باد اگر آوازخوانانتان غمباد گرفته باشند و شاعران و نوازندههایتان به پیشهی دیگری روی آورده باشند ...
رقص و آواز، شعر و موسیقی، آخرین علایم حیاتی یک جامعهی زنده و پویاست .
اگر میخواهی سرزمینی را نابود کنی، با تخریب شهرها و خانههای مردم نمیتوانی آن دیار را به خاک مذلت بنشانی.
اما اگر توانستی میل به شادی، رقص، شعر و آواز را در آنان خفه کنی، آنگاه میتوانی به راستی ادعا کنی که سرزمینی را به شهری سوخته، بدل کردهای.
اما بازهم، سالها بعد، در همان شهر سوخته، تمام غمها و ناامیدیها ، تمام آلام و دردها ، تمام سوگواریها و گریهها، در یک لحظه تمام خواهد شد. درست در همان لحظهای که پیرزنی داریهزنگی خود را از زیر آوارهای خانهاش بیرون میکشد، مردی آخرین سیم کمانچهاش را کوک میکند و مادری داغدار، ناگهان اشکهایش را با آستینش پاک میکند و همگام با ردیف کمانچه و داریه، از عمق جان آواز سر میدهد که :
بغل وا کن منو کنج بغل گیر ... که دیشب در بیابون موندهام مو ... که سرما خوردهام مو ...عزیز جان ... جگر جان ... دل ای دل ای دل ای دل ...
و آنگاه،
گاهِ رقصیدن آغاز میشود... و زندگی
بر استخوان رانهایِ خود
دوباره خواهد ایستاد...
✍️مسعود احمدی شامکانی
masoudahmadi912
#شجریان #محمدرضا_شجریان #محمد_رضا_شجریان #رقص_ایرانی #رقص_محلی #آواز_محلی #آواز_سنتی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech