آموزشکده توانا
61.6K subscribers
27.8K photos
34.8K videos
2.53K files
18K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
بهنام گرجی‌نیا معلم زبان انگلیسی، کوهنورد و فعال محیط زیست گچسارانی که در مهر ماه سال قبل با در دست داشتن برگه کاغذ A4 که روی آن نوشته شده بود «من اغتشاشگر نیستم ولی ترسو هم نیستم» و در زیر برگه نوشته شده بود «زن،زندگی،آزادی» به خیابان اصلی شهر گچساران رفت و برای دفعه اول دستگیر شد و چندی بعد با تودیع قرار به صورت موقت و تا پایان مراحل دادرسی آزاد شد.
ایشان بهمن ماه به زندان فرا خوانده شد و پس از مدتی با قرار وثیقه از زندان آزاد شد.
آقای گرجی‌نیا در نهایت به ده ماه حبس تعزیری محکوم و با یورش مأموران امنیتی به خانه‌اش در تاریخ ۴ اردیبهشت به زندان گچساران منتقل شد.

بهنام گرجی‌نیا از جمله فعالان مدنی و نیروهای اصلی در مهار آتش‌سوزی.های جنگل‌های گچساران و باشت است و از دوستان نزدیک البرز زارعی از جان‌باختگان راه طبیعت بود.

البرز زارعی از نیروی‌های داوطلب بسیار فعال در مهار آتش‌سوزی‌ها در کوه‌های زاگرس بود. که در ۱۲ خرداد ۱۳۹۹ هنگام خاموش کردن آتش دچار سوختگی شدید شد و در سی خرداد درگذشت.

#بهنام_گرجی_نیا #معلم #معلم_زندانی #گچساران #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

فرزاد کمانگر، یکی از زندانیان سیاسی اوین، یکی از آن‌ها که رفت و نیامد

از اینجا خواهم رفت. پروانه‌ای که با شب می‌رفت، این فال را برای دلم دید….»

کمتر از یکسال از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ گذشته بود. هنوز داغ سهراب، ندا، محسن و ده‌ها کشته دیگر اعتراضات آن سال تازه بود که خبری تلخ رسید: پنج زندانی سیاسی اعدام شدند؛ فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان. در میان این پنج اسم، نام فرزاد به واسطه نامه‌هایش بیشتر می‌درخشید. فرزاد در سال ۱۳۵۴ در کامیاران استان #کردستان متولد شد. دوران کودکیش با جنگ گره خورده بود: «کودکی من (و نسل ما) تاثیرات عمیقی بر همه وجوه زندگیمان گذاشته است. من شعری از کودکی‌ام به یاد ندارم. اصلا شعری به ما یاد ندادند. باور کن نگذاشتند کودکی کنیم، کودکی من با بوی سرب و گلوله و رگبار تفنگ آغاز شد.» می‌خواست کودکی کند، می‌خواست رویاهای کودکی در وجودش تازه بماند، پس #معلم شد. می‌گفت: «هنوز در سی و چند سالگی دوست دارم بازی‌های #کودکانه انجام دهم. شاید به همین دلیل باشد که این‌قدر از بازی با بچه‌ها لذت می‌برم و هنوز آرزو دارم باز فرصتی پیش آید تا پای ثابت حلقه عمو زنجیر باف و گرگم به هوای کودکان شوم.» در مرداد ۱۳۸۵ برای پیگیری مساله درمان بیماری برادرش به تهران آمده بود که به اتهام عضویت در پژاک و مشارکت در چند عملیات بمب گذاری و خرابکارنه دستگیر شد.

از شرح شکنجه‌هایش اینگونه می‌نویسد: با صدای شلاقشان که آن را ذوالفقار می‌نامیدند به گوشه‌ای دیگر از دنیا می‌رفتم… با هر ضربه ذوالفقار سال‌ها به عقب بر می‌گشتم، به عهد قاجار به مناره‌ای از سر و گوش و چشم، به دهه هیتلر به عصر تاتار و مغول و بربر و.. باز می‌زدند تا به ابتدای تاریخی که خوانده و نخوانده بودم می‌رسیدم اما باز درد تمامی نداشت. بیهوش می‌شدم و ساعتی بعد در سلولم دوباره به دنیا می‌آمدم. فردا شب باز صدای درد و باز…. یکی می‌زد به خاطر افکارم، دیگری می‌زد به خاطر زبانم، سومی می‌پنداشت که امنیت ملی را به خطر انداخته‌ام، چهارمی می‌زد تا ببیند صدایم به کجای دنیا می‌رسد.» از قاضی پرونده شنید که: «وزارت اطلاعات خواستار اعدام شماست، بروید و آن‌ها را راضی کنید». تقاضای عفو نکرد و ...

ادامه را اینجا بخوانید:
t.me/Tavaana_TavaanaTech/27647

#فرزاد_کمانگر #یادمون_نمیره #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech