آخوندکده
رضا شاه بزرگ @Akhondkhar
در آن روز تاریخی #رضاشاه چه گفت؟
نفسها در سینه حبس شده بود. شاه با گامهای محکم بطرف دانشجویان حرکت کرد. مخبر السلطنه رییس الوزراء جلو آمد تعظیم کرد و گفت: اعلیحضرتا، امروز یکی از بزرگترین ایام پرافتخار ایرانیان است. از توجهات اعلیحضرت همایونی 100 نفر محصل به هزینه دولت حسب الامر عازم اروپا میشوند. شاه به دانشجویان خیره شد سپس خطاب به مخبرالسلطنه گفت: اینکه کافی نیست. باید ببینیم فقط به تامین مخارج اینها اکتفا کردهاید یا مربیان خوب و حسابی هم برایشان در نظر گرفته اید؟
#مخبرالسلطنه به عرض رساند: قربان، سرهنگ ریاضی و اسماعیل مرآت از کارمندان عالیرتبه وزارت جنگ و وزارت فرهنگ، یکی سرپرست محصلین لشکری و دیگری سرپرست محصلین کشوری خواهند بود البته به سفرای مربوطه نیز دستور داده شد نهایت مراقبت را بنمایند. شاه با حالت خاصی که هم شاد و هم بغض کرده بود به آقای تقی زاده گفت: بودجهای که برای هزینه محصلین در نظر گرفتهاید، کافی است؟
هنوز وزیر مالیه جواب نداده بود که شاه دوباره گفت: مبادا کاری کنید نزد اروپاییان سرشکسته شویم. هرگاه دیدید دولت کسر بودجه دارد و نمیتواند هزینه تحصیلی و زندگی آنها را تامین کند فوراً به من خبر دهید. در این لحظه شاه به دانشجویان نزدیک شد و آنان به دورش حلقه زدند. شاه با تکتک شان دست داد و سپس خطاب به آنها گفت: میدانید شماها را برای چه به خارج میفرستم؟
لحظهای سکوت حکمفرما شد، سپس یکی از دانشجویان به خود جرات داد و گفت: برای تحصیل عالیه تا به مملکت خدمت کنیم. شاه نگاهش را به او دوخت و سپس خطاب به محصلین گفت: فرض کنیم ما نسبت به یکدیگر وظیفهای داریم، درست شد؟ وظیفه من مراقبت از شما و وظیفه شما اندوختن علم و دانش است. این را بدانید تا من هستم برای تامین سعادت شما میکوشم و لحظهای از فکرتان غافل نمیمانم، در عوض شما هم قول دهید هرگز فراموش نکنید یک ایرانی هستید.
بدانید که نیاکان ما با افتخار زیسته اند. بایستی با شایستگی ایران را به دنیا بشناسانید و آنقدر در خارج خوب رفتار کنید که بخاطر وجود شما هم که باشد، مردم اروپا نام ایران را از یاد نبرند. من منتظرم شما را پس از کسب موفقیت بار دیگر در اینجا ببینم. در این لحظه اتفاقی افتاد که هرگز از یاد نخواهم برد و این بود که اشک از چشمان شاه جاری شد. اشکی که هرگز از چشم او جاری نشده بود و کسی به یاد نداشت که مرد پرقدرت و جنگ دیده اشک بریزد. بغض راه گلویش را بسته و اشکش سرازیر شده بود. با همان حالت تکان دهنده زمزمه کرد: آیا من شماها را بار دیگر خواهم دید؟
📚 خاطرات سیاسی فرخ معتصم السلطنه
@Akhondkhar
نفسها در سینه حبس شده بود. شاه با گامهای محکم بطرف دانشجویان حرکت کرد. مخبر السلطنه رییس الوزراء جلو آمد تعظیم کرد و گفت: اعلیحضرتا، امروز یکی از بزرگترین ایام پرافتخار ایرانیان است. از توجهات اعلیحضرت همایونی 100 نفر محصل به هزینه دولت حسب الامر عازم اروپا میشوند. شاه به دانشجویان خیره شد سپس خطاب به مخبرالسلطنه گفت: اینکه کافی نیست. باید ببینیم فقط به تامین مخارج اینها اکتفا کردهاید یا مربیان خوب و حسابی هم برایشان در نظر گرفته اید؟
#مخبرالسلطنه به عرض رساند: قربان، سرهنگ ریاضی و اسماعیل مرآت از کارمندان عالیرتبه وزارت جنگ و وزارت فرهنگ، یکی سرپرست محصلین لشکری و دیگری سرپرست محصلین کشوری خواهند بود البته به سفرای مربوطه نیز دستور داده شد نهایت مراقبت را بنمایند. شاه با حالت خاصی که هم شاد و هم بغض کرده بود به آقای تقی زاده گفت: بودجهای که برای هزینه محصلین در نظر گرفتهاید، کافی است؟
هنوز وزیر مالیه جواب نداده بود که شاه دوباره گفت: مبادا کاری کنید نزد اروپاییان سرشکسته شویم. هرگاه دیدید دولت کسر بودجه دارد و نمیتواند هزینه تحصیلی و زندگی آنها را تامین کند فوراً به من خبر دهید. در این لحظه شاه به دانشجویان نزدیک شد و آنان به دورش حلقه زدند. شاه با تکتک شان دست داد و سپس خطاب به آنها گفت: میدانید شماها را برای چه به خارج میفرستم؟
لحظهای سکوت حکمفرما شد، سپس یکی از دانشجویان به خود جرات داد و گفت: برای تحصیل عالیه تا به مملکت خدمت کنیم. شاه نگاهش را به او دوخت و سپس خطاب به محصلین گفت: فرض کنیم ما نسبت به یکدیگر وظیفهای داریم، درست شد؟ وظیفه من مراقبت از شما و وظیفه شما اندوختن علم و دانش است. این را بدانید تا من هستم برای تامین سعادت شما میکوشم و لحظهای از فکرتان غافل نمیمانم، در عوض شما هم قول دهید هرگز فراموش نکنید یک ایرانی هستید.
بدانید که نیاکان ما با افتخار زیسته اند. بایستی با شایستگی ایران را به دنیا بشناسانید و آنقدر در خارج خوب رفتار کنید که بخاطر وجود شما هم که باشد، مردم اروپا نام ایران را از یاد نبرند. من منتظرم شما را پس از کسب موفقیت بار دیگر در اینجا ببینم. در این لحظه اتفاقی افتاد که هرگز از یاد نخواهم برد و این بود که اشک از چشمان شاه جاری شد. اشکی که هرگز از چشم او جاری نشده بود و کسی به یاد نداشت که مرد پرقدرت و جنگ دیده اشک بریزد. بغض راه گلویش را بسته و اشکش سرازیر شده بود. با همان حالت تکان دهنده زمزمه کرد: آیا من شماها را بار دیگر خواهم دید؟
📚 خاطرات سیاسی فرخ معتصم السلطنه
@Akhondkhar