آنتی الیگارشی
7.7K subscribers
14.5K photos
5.31K videos
94 files
5.04K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
#تحلیلی_بر_صلح_امام_حسن(ع)

#درسهایی_از_تاریخ
#سیاهکاریهای_بنی_امیه

#دکتر_فضل_الله_صلواتی


🔴چون امام حسن مجتبی(ع) به جای پدر نشست و مردم با او بیعت کردند، به امام مجتبی(ع) خبر رسید که سپاه معاویه از شام به طرف عراق در حرکت است. تا امام حسن(ع) و یارانش را سرکوب کند، امام حسن(ع) مردم کوفه را برای جنگ با معاویه آماده کرد. مغیرﮤ بن نوفل را به جای خود در کوفه گذاشت و به او فرمان داد که به تناوب رزمندگان را برای پیوستن به سپاه امام(ع) بفرستد و خود با لشکری مطلوب به طرف شام برای مقابله با سپاه معاویه حرکت کرد. در محلی به نام «دیر عبدالرحمان» اردو زد، پسرعمویش عبیدالله بن عباس را با دوازده هزار سپاهی کارآزموده و قاری قرآن و دوستداران علی(ع) برای جلوگیری از سپاه معاویه گسیل داشت، بدانسان که در جائی دیگر اشاره خواهد شد. در محلی به نام «مَسکِن» فرود آمد و امام(ع) به دنبال او راه افتادند و در محل «ساباط» فرود آمدند، معاویه با لشگریانش به مَسکِن نزدیک می‌شدند. درگیری‌هایی پیش آمد که موفقیت با سپاه عبیدالله عباس بود، چون شب فرا رسید، معاویه با همان دروغ‌ها و ترفندها و سیاهکاری‌ها که داشت برای عبیدالله پیغام فرستاد و به دروغ نوشت: «حسن بن علی برای صلح و پایان جنگ برای من پیام فرستاده و خلافت را به من واگذار می‌کند، اگر تو قبل از صلح به اطاعت من درآیی، از فرماندهان من خواهی بود. و یک میلیون درهم نیز به تو می‌پردازم و...» عبیدالله که پیش از آن در بصره فرزندان خوردسالش به دست ایادی معاویه کشته شده بودند و نهایت نفرت را از وی داشت، با این حال فریب خورد و شبانه به اردوی معاویه پناهنده شد. هنگام نماز صبح لشگریان که برای اقامة نماز منتظر عبیدالله بن عباس بودند، به جستجوی او پرداختند و او را نیافتند. دانستند که خیانت کرده و به دشمنان روی آورده. ناچار قیس بن سعد جانشین او با مردم نماز صبح را برگزار کرد. بعد از نماز لشگریان را به پایداری در برابر دشمن تشویق نمود. از کار عبیدالله بن عباس اظهار تأسف کرد، سپس افراد را برای جنگ با معاویه آماده ساخت و به طرف دشمن حرکت کرد. پیوستن عبیدالله به سپاه معاویه روحیه سپاه امام حسن(ع) را تضعیف کرد، آنها انتظار این خیانت را از او که نزدیکترین افراد به امام علی(ع) بود نداشتند. مأموران معاویه پس از آن به نزد قیس آمدند و به دروغ گفتند: امام حسن(ع) با معاویه صلح کرده، قیس که می‌دانست این خبر دروغ است، به سپاهش گفت: «یا بدون حضور امام حسن بجنگید یا به گمراهی با معاویه بیعت کنید.» نیروهای همراه قیس حاضر به بیعت با معاویه نشدند و یکباره به سپاه شام حمله کردند. آنها را به سختی شکست دادند و آنان را تا قرارگاهشان عقب راندند. باز هم معاویه مثل دوران ولایت مصر، نامه‌ای برای فریب قیس فرستاد و او را به سوی خود فراخواند و به او وعده‌های بسیار داد. قیس در پاسخ نوشت: «لا والله لاتلقانی ابداً اِلا بَینی و بینک الرُمح» به خدا قسم هرگز با من رودررو نشوی مگر اینکه میان من و تو نیزه رد و بدل شود». یعنی اینکه فقط با جنگ می‌توانی با من روبه‌رو شوی و من تسلیم تو نخواهم شد. معاویه باز هم مثل زمان حکومت قیس بر مصر، نامة تهمت و اهانت و تهدید برای او نوشت و همچنان مقاومت می‌کرد و تا زمانی که امام حسن(ع) مجبور به پذیرفتن قرارداد صلح شدند، قیس تسلیم نشد. پس از صلح، قیس با یارانش به کوفه بازگشتند، تا آنکه معاویه به کوفه آمد و در نُخیله اعلام کرد که: «همة شرط‌های صلح را زیر پا می‌گذارد و قصد او از جنگ با حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) حاکمیت بر مردم بوده است». معاویه در کوفه، از همة افراد شاخص به زور بیعت گرفت و چون قیس سوگند خورده بود که بین او و معاویه نیزه حاکم باشد، نیزه‌ها و شمشیرهایی فراهم آوردند و از یک سوی آن قیس را مجبور کردند که دست در دست معاویه بگذارد. معاویه دست خود را به زور در دست قیس گذاشت و بدینوسیله می‌خواست غرور و مردانگی و شجاعت قیس بن سعد را بشکند و به گمان خود او را خفیف کرده باشد......


@antioligarchie
#درسهایی_از_تاریخ

#سیاهکاریهای_بنی_امیه



ابوسفیان دیگر علی(ع) وحق و شایستگی و لیاقت او را با گرفتن باج‌های سیاسی فراموش کرد، عجیب است که حمایت از حق هم برای رسيدن به مقام و پول است و طرفداری از ديگران هم برای مقام و پول می‌شود و مردم سرگردان می‌شوند که آیا حقی هم وجود دارد؟ بالاخره سهم‌خواهی هم در دنیا از اول تا امروز و تا قیامت مسئله‌ای است که نمی‌توان آن را فراموش کرد.
ابوسفیان با گرفتن سهم خاندان خود با قبايل تیم و عُدَی که نمایندة آن ابوبکر و عمر بودند، هماهنگ و متحد شد و او هم با دیگران در انزوا قرار دادن خاندان محمد(ص) هماهنگ گردید.
ابوسفیان برای آنکه پسرانش یزید و معاویه در جنگ پیروز شوند به همراه آنها تا یرموک رفت و نقش مشاور را در سپاه یزید داشت، چشم چپ خود را هم در این جنگ از دست داد، چشم راستش در نبرد طائف نابینا شده بود.
ابوسفیان پس از این نبرد به خاطر نابیناشدن هر دو چشمش خانه‌نشین شد. اگر چشم‌هایش نمی‌دید فكرش خوب کار می‌کرد، ولی او در هر شرایطی رمزهاي مدیریت را به فرزندانش می‌آموخت و اینکه چگونه باید همای پیروزی را بر دوش بنشانند.
در اینجا مطمئن بود که اسلام پیروزی را به‌دست می‌آورد، مثل اوایل کارش نبود که احتمال شکست مسلمان‌ها را هم بدهد، به این نتیجه رسیده بود که هر کاری را باید از راه مسلمانی و تظاهر به اسلام به پیش ببرد.
هنگامی که خلافت به عمر رسید، ابوسفیان سخت خوشحال شد، پیوسته از او حمایت می‌کرد و عمر نیز او را گرامی می‌داشت و به او احترام می‌گذاشت.
ابوسفیان در زمان عمر گاهی سخنان ناسنجیده‌ای هم می‌گفت و یا اعمالی نادرست مرتکب می‌شد، که مورد نکوهش خلیفه قرار می‌گرفت.
در زمان عمر، ابوسفیان طرف توجه و مورد احترام و طرف مشورت خلیفه بود. عجیب است عمر که در جریان فتح مکه مصمم به کشتن ابوسفیان بود چگونه با ابوسفیان کنار می‌آید و آبادترین و سرسبزترین مناطق اسلامی را در اختیار پسران او می‌‌گذارد و در همه‌جا وقتی با خانوادۀ ابوسفیان روبه‌رو می‌شود، آن قیافۀ خشن و عصبی، سرتا پا نرمش و انعطاف می‌گردد.
نوشته‌اند که خلیفۀ دوم در مراقبت و کنترل کارگزاران ولایات سختگیر و به دقت حسابگر بود، خالد بن ولید مبلغی اختلاس کرده بود، به‌شدّت بر او خشم گرفت و دستور داد که در برابر عموم مردم در مسجد جامع حمص او را با عمّامه‌اش ببندند و سر و پای برهنه بر سر یک پا بدارند و از او بپرسند که پولی را که به اشعث داده از کجا آورده است؟ آیا از مال خودش بوده که اسراف کرده و یا از بیت‌المال، که خیانت کرده؟ خلیفه او را معزول کرد و منزویش ساخت، اموالش را مصادره کرد و این قطعاً با توطئۀ ابوسفیان و معاویه بود که قدرتی را از شام برانند و نقطۀ ضعف و خیانت او را آشكار سازند.
و در زمانی دیگر عمر، ابوهریره را که حاکم بحرین شده بود فراخواند و به خاطر خیانت در اموال مسلمین آن‌قدر با تازیانه بر پیکر او نواخت که خون‌آلود شد و رفت و پول‌ها را آورد و عمر به او گفت: مادرت تو را برای الاغ‌چرانی زايیده است.
با دیگر حاکمان زمان عمر، همچون ابوموسی اشعری، قدامـ بن مظعون، حارث بن وهب و... چنین برخوردهايی در تاریخ آمده است، ولی در مورد معاویه، با همه شکایاتی که از او می‌شد، اوضاع طور دیگری بود، او را در شام کاملاً آزاد گذاشته بود و حتی به او گفته بود: «من به تو امر و نهی نمی‌کنم» و این به خاطر حضور جدّی ابوسفیان، بزرگ قریش، پدر همسر پیامبر(ص) و مشاور عالی، در کنار عمر بود و بدین‌وسیله معاویه خود را قدر قدرت و قوی شوکت و مطلق‌العنان به‌شمار می‌آورد.
برخی سخنان ضد اسلامی را که ابوسفیان و یا معاویه پنهانی گفته بودند و به گوش عمر، رسیده بود، عمر تنها به دادن تذکّر اکتفا کرده بود.
ادامه دارد..

💢#دکتر_فضل_الله_صلواتی


به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie
#درسهایی_از_تاریخ
#سیاهکاریهای_بنی_امیه
#دکتر_فضل_الله_صلواتی


درست است که ابوسفیان از اسب قدرت به زیر افتاده بود، ولی هنوز ریاست پرقدرت‌ترین و پر‌جمعیت‌ترین قبیلۀ عرب، یعنی بنی‌امیه را برعهده داشت، نظر و اقدام او می‌توانست تعیین‌کننده باشد.
از فتح مکه تا رحلت محمد(ص)، 28 صفر سال یازدهم هجرت، تنها دوسال و پنج‌ماه و هشت‌روز طول کشید، در این مدت ابوسفیان فرصتی پیدا نکرد که خود را به پیامبر(ص) نزدیک کند و یا چیزی را از او بیاموزد، تنها توانست پسرش معاویه را برای مدت کمی به‌عنوان نویسندۀ نامه‌ها به درون اطرافیان محمد(ص) نفوذ دهد، تا اوضاع را به نحو احسن ارزیابی کند و اطلاعات لازم را به دست آورد، او نتوانست جز تعدادی نامه و چند پیام چیز دیگری برای پیغمبر(ص) بنویسد.
ابوسفیان در ایام حجـ‌الوداع شاهد و ناظر واقعۀ غدیرخم، معرّفي و انتصاب علی بن ابیطالب(ع) ازسوي خدا و پیغمبر(ص) بود و آن موضوعی نبود که در آن ایام و در محیط محدود حجاز کسی فراموش کرده باشد، او نیز در اندیشه بود که در آینده چه خواهد شد؟ و اگر علی که نماد عدالت است بر مسلمین حاکم و جانشین پیغمبر شود، مردم چه سرنوشتی خواهند داشت و بنی‌امیّه در کجای این صحنه قرار خواهند گرفت؟
ابوسفیان با مغیرﺓ بن شعبه، پس از مسلمانی، پس از حجـ‌الوداع، در توطئۀ عقبه، برای کشتن محمد(ص) دست داشت، با اینکه می‌دانست محمد(ص) واپسین ایام زندگی را می‌گذراند، می‌خواست پيش از مرگ، کودتايی کرده و اوضاع را در دست گیرد و مدعیان جانشینی محمد(ص) را سرکوب کند، و حاکمیّت پیشین را برقرار نماید.
ابوسفیان در مدت دوسال و چند ماهی که تا رحلت پیامبر(ص) باقی بود، در کارها دخالتی نداشت، یعنی مسلمانان پیشین، مهاجر و انصار به او فرصت خودنمايی نمی‌دادند، ولی سیاستمداری، قدرت تفکّر، بینش‌های اجتماعی و آینده‌نگری را که نمی‌توانستند از او بگیرند. او بهتر از بسیاری از سیاست‌بازان آن زمان مسائل را می‌فهمید و آن را ارزیابی می‌کرد و به فکر آیندۀ بنی‌امیه بود، آن وقت‌ها علاوه بر چوب و سنگ، آدم‌ها و قبیله‌ها هم بت بودند، برای احیای اجداد مرده، پوسیده و قبیله‌های در هم کوفتۀ خود تلاش می‌کردند. مبارزات، تفاخرات، شعارها، جنگ‌ها، خونریزی‌ها، حمله‌ها و... بر اساس تفکر توحیدی نبود، اگر در جايی خدا نباشد، هر کسی و هر چیزی می‌تواند جای خدا را بگیرد. منیّت‌ها، خودکامگی‌ها، خودمحوری‌ها، خودبزرگ‌بینی‌ها و... جای خدا می‌نشینند!
اگر از امثال ابوسفیان بت هُبل را گرفته بودند و مسلمان‌ها آن را شکسته بودند، ولی بت قبیلۀ بنی‌امیّه، که سفت و محکم سر جایش بود، روی آن کار می‌شد، فرصتی پیش آمده بود که بنیان آن را محکم کنند و آنها که به جای پیامبر(ص) نشستند نه خواستند و نه توانستند که آن بت‌ها را بشکنند و ديديم که چه بسيار خونريزي‌ها که پديد آمد. در مسير خدا و دين، که دشمني و آدمکشي و فساد جايي ندارد.
در هنگام سفر و در مدینه، ابوسفیان هم به اصطلاح نگران حال پیامبر(ص) بود! و عجیب است که در آن زمان افراد خاصی نگران حال پیغمبر(ص) بودند، جای نگرانی هم داشت، چون با مرگ پیغمبر(ص) بسیاری از سرنوشت‌ها رقم می‌خورد، تنها چیزی که مورد نظر سیاستمداران روز نبود، آیندۀ اسلام بود. همه روی شخص خودشان و آیندۀ رهبری مسلمین و حکمروايی بر آنان فکر می‌کردند، آنچه باید باشد، من هستم و اندیشۀ من و قبیلۀ من و قدرت من! و آنچه نباید باشد تفکرّ علی است و عدالتش و آزاد اندیشی‌اش و تقوایش... پس همه نگران خود بودند نه پيامبر(ص).


ادامه دارد...



به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie
آنتی الیگارشی
#درسهایی_از_تاریخ #سیاهکاریهای_بنی_امیه #دکتر_فضل_الله_صلواتی درست است که ابوسفیان از اسب قدرت به زیر افتاده بود، ولی هنوز ریاست پرقدرت‌ترین و پر‌جمعیت‌ترین قبیلۀ عرب، یعنی بنی‌امیه را برعهده داشت، نظر و اقدام او می‌توانست تعیین‌کننده باشد. از فتح مکه تا…
#درسهایی_از_تاریخ
#سیاهکاریهای_بنی_امیه
#دکتر_فضل_الله_صلواتی

از اینکه حاضران در سقیفه، ابوبکر را برای خلافت انتخاب کردند، ابوسفیان آزرده خاطر بود، چرا كه او را از کم‌ارج‌ترین قبایل عرب می‌دانست. با تمام ملاحظه‌کاریش نتوانست خود را نگهدارد، نمی‌خواست زیر بار ابوبکر برود، و تا وقتی که مجبور نشد، با او بیعت نکرد، ابوسفیان به خاطر مخالفت با ابوبکر و دست‌اندرکاران سقیفه، شخصیت علی(ع) را مطرح می‌کرد، بهترین کیاست و سیاست را در آن دید که علی(ع) را در برابر انتخاب سقیفه قرار دهد، او برای نخستین بار در اسلام سر بر آورد و طرفداری خود را از علی(ع) اعلام کرد که اگر موفق می‌شد دو جناح از مسلمان‌ها را در همان قدم‌های اول به جان هم می‌انداخت و بر سر جنازۀ پیامبر(ص) جنگ و جدال بر پا می‌کرد و شاید دیگر نامی از اسلام باقی نمی‌گذاشت. او براي سرنوشت اسلام و مسلمان‌ها دل نمي‌سوزاند، بلکه مي‌خواست که ابوبکر نباشد.
بعضی نوشته‌اند: در هنگام بیماری پیامبر(ص) او برای جمع‌آوری صدقات و زکات به نجران رفته بود، در راه خبر رحلت پیامبر(ص) را شنید و متوجه خلافت ابوبکر شد، گفت: «علی و عباس چه کردند؟ قسم به آنکه جانم در دست او است بازوی آن دو را بر خواهم افراشت»، یعنی از آن دو حمایت می‌کنم، وقتی به مدینه رسید گفت: تاراج و خروشی می‌بینم و می‌شنوم که چیزی جز خون، آن را خاموش نمی‌کند. در آن حال عمر به ابوبکر گفت: «ابوسفیان آمده، ما از شر او در امان نیستیم»، هر چه زکات آورده بود، همه را به خودش بخشیدند و این حق السکوتی بود که تا مدتی راضی باشد و دیگر حرفی نزند.
بعضی گویند: ابوسفیان خود را به سقیفه رسانید، هنوز ابوبکر خلیفه نشده بود، گروهی از انصار مدعی خلافت بودند، ابوسفیان با خشونت فریاد برآورد: «ای گروه قریش، انصار را نشاید که بر مردم برتری جویند، مگر آنکه به برتری ما بر خودشان اقرار کنند و گرنه دربارۀ ما کار به هرکجا رسد بسنده است و برای آنان هم کارشان به هر کجا برسد بسنده خواهد بود و به خدا قسم اگر سرمستی و کفران نعمت کنند، ما ایشان رابرای حفظ اسلام فرومی‌کوبیم، همان‌گونه که خودشان برای آن شمشیر زدند، امّا علی بن ابی‌طالب به خدا قسم سزاوار و شایسته است که بر قریش سروری کند و انصار هم از او فرمان خواهند برد».
پس از سخنان ابوسفیان، ثابت بن قیس از گروه انصار به پا خاست و انصاریان را مخاطب قرار داد و گفت: «ای گروه انصار، اگر این سخنان را دینداران قریش می‌گفتند صحیح بود که بر شما گران آید، ولی اینک که دنیاداران و خاصّه آنانی که همگی ازشما مصیبت‌دیده و خون‌خواهند، این سخنان را گفته‌اند بر شما گران نیاید و سخن پسندیده سخن مهاجران برگزیده است، بنابراین اگر مردانی از قریش که اهل آخرت هستند سخنی مانند سخن این گروه گفتند در آن صورت هر چه خواهید بگويید وگرنه خویشتن‌دار باشید».
ابوسفیان از همان لحظۀ اول پس از پیامبر(ص) می‌خواهد درگیری ایجاد کند، شاید او در آن زمان فکر ریاست و حاکمیّت نبود، در فکر به جان هم انداختن مهاجران با انصار بود و تحریک می‌کند تا جنگ خونینی راه بیفتد، آمادۀ اختلاف‌اندازی و خونریزی است، آن هم به نام اسلام، این مرتبه با نام اسلام و مسلمانی، می‌‌خواهد اسلام و مسلمانی را از بین ببرد و بر موج سوار شود و حاکمیّت را به‌دست گیرد، علی را وجه‌المصالحه قرار می‌دهد، چون خودش که اعتبار و آبرويی ندارد. اسم علی(ع) را می‌برد تا مخالفان را ساکت کند، او نیز با مدعیان خلافت، در کنار گذاشتن علی(ع) وجه اشتراک دارد، ولی اسم علی(ع) هنوز کارساز است، البته به خاطر سوابقش، کسي هم به ابوسفیان بهايی نمی‌دهد.
ابوسفیان می‌خواهد رهبری همان تفکری را در دست گیرد که بیش از 20 سال با آن جنگیده بود، بلکه باید انتقام بعثت، جنگ بدر، جنگ احزاب و فتح مکه را از بنی‌هاشم بگیرد، باید قدرت از دست رفته را بازگرداند، پيشتر علیه اسلام بود و از این پس به نام اسلام! منظور حاکمیّت ابوسفیان‌هاست، چه علیه اسلام و چه له اسلام باشد.
بالاخره برخلاف ميل ابوسفیان، محصول سقیفه، خلافت ابوبکر می‌شود، او ناراحت می‌گردد، آرام نمی‌گیرد، بر درِ خانۀ علی(ع) می‌آید، مردم را در آنجا جمع می‌بیند، چون توده مردم براساس سخنان محمد(ص) در غدیر خم، تنها به علی فکر می‌کردند، نمی‌دانستند که در سقیفه نقشی دیگر رقم زده می‌شود، ابوسفیان در کنار خانۀ علی(ع) این اشعار را می‌خواند:
«ای بنی‌هاشم، مردم را در حق خود به طمع می‌اندازید، بویژه خاندان تیم بن مرّه و خاندان عدی را، حکومت تنها باید برای شما و میان شما باشد و کسی جز ابوالحسن، علی، شایسته و سزاوار آن نیست...».
ادامه دارد..



به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie
آنتی الیگارشی
#درسهایی_از_تاریخ #سیاهکاریهای_بنی_امیه #دکتر_فضل_الله_صلواتی از اینکه حاضران در سقیفه، ابوبکر را برای خلافت انتخاب کردند، ابوسفیان آزرده خاطر بود، چرا كه او را از کم‌ارج‌ترین قبایل عرب می‌دانست. با تمام ملاحظه‌کاریش نتوانست خود را نگهدارد، نمی‌خواست زیر…
#درسهایی_از_تاریخ
#سیاهکاریهای_بنی_امیه
#دکتر_فضل_الله_صلواتی


ابوسفیان، از تحریکاتش در بین گروه انصار کاری از پیش نبرده بود، در اینجا می‌خواست که بنی‌هاشم‌ را علیه اهل سقیفه و فرد منتخب آنها بشوراند، علی(ع) که می‌داند منظور ابوسفیان، خدا و پیامبر(ص)، غدیر، ولایت و امامت نیست، از خانه بیرون می‌آید و به او می‌گوید: «ای ابوسفیان، کاری را اراده کرده‌ای که ما اهل آن نیستیم، همانا پیامبر با من عهدی فرموده است و ما بر همان عهد پایداریم».
ابوسفیان علی را رها کرده و به خانۀ عباس عموی محمد(ص) و علي(ع) و بزرگ بنی‌هاشم رفت و به او گفت: ای اباالفضل، به میراث برادرزاده‌ات سزاوارتری، دست بگشای تا با تو بیعت کنم، زیرا پس از بیعت من با تو، کسی مخالفت نخواهد کرد. عباس خندید و گفت: ای ابوسفیان، کاری را که علی(ع) نمی‌پذیرد و کنار می‌زند، عباس به جست‌وجوی آن برآید؟ ابوسفیان از او هم ناامید شد.
با همۀ این برخوردها ابوسفیان دست بردار نیست، می‌خواهد غائله‌ای به پا کند، هر چه علي(ع) سکوت می‌کند و از حق خود می‌گذرد، تا میان مسلمان‌ها در قدم اول پس از محمد(ص)، شکافی ایجاد نشود و درگیری پیش نیاید، ابوسفیان قصد آشوب دارد، عباس را برمی‌دارد و به اتفاق به خانۀ علی می‌آیند، دیگر سقیفه خلافت ابوبکر را اعلام کرده بود، مردم را گروه گروه برای بیعت با خلیفه به مسجد می‌بردند، ابوسفیان به علی گفت: ببین پست‌ترین و زبون‌ترین خانوادۀ قریش را عهده دار خلافت کردند، به خدا سوگند اگر بخواهی می‌توانم مدینه را برای جنگ با ابوبکر، آکنده از سواره و پیاده کنم و...
علی(ع) به او فرمود:
«چه مدت طولانی نسبت به اسلام و مسلمانان خیانت ورزیدی و هیچ زیانی نتوانستی به آنها برسانی، ما را نیازی به سواران و پیاده‌های تو نیست، ابوبکر را رها کن و...».
غیراز ابوسفیان و عباس، گروهی دیگر دور خانه علی(ع) اجتماع کرده بودند و به آن خانه رفت و آمد داشتند مانند طلحه، زبیر، مقداد و... و هر گروهی قصد اقدامی داشتند، با هم تبادل‌نظر نموده و امر خلافت را بررسی می‌کردند.
اهل سقیفه از این رفت‌وآمدها و از اجتماع در خانۀ فاطمه(س) احساس خطر کردند، فکر کردند که در این خانه توطئه‌ای علیه خلیفۀ آنها در حال شکل‌گیری است، عمر با گروهی ازجمله مغیر بن شعبه به در خانۀ فاطمه(س) آمده و فریاد برآورد: «ای فاطمه، ای دختر رسول خدا، هیچ‌کس از خلق خدا محبوب‌تر از پدرت نبود و پس از مرگ او هیچ‌کس چون تو در نظر ما نیست، با وجود این به خدا سوگند اگر این گروه‌ها در خانۀ تو جمع شوند، این خانه را با اهلش به آتش می‌کشیم و...».
برخی نوشته‌اند: وقتی فاطمه(س) دید عمر آتش در دست دارد به او گفت: «مگر از خدا نمی‌ترسی؟ عمر پاسخ داد: باید علی و بنی‌هاشم که در این خانه‌اند به مسجد بیایند و با خلیفۀ رسول‌الله بیعت کنند، فاطمه گفت: کدام خلیفه؟ خلیفۀ رسول‌الله اکنون در کنار پیکر پیامبر(ص) نشسته است. عمر گفت: ابوبکر پیشوای مسلمین شده و مردم در سقیفه با او بیعت کردند، بنی‌هاشم هم باید با او بیعت کنند، اگر نیایند، خانه را با اهلش به آتش می‌کشم، فاطمه گفت: آیا خانۀ ما را می‌خواهی به آتش بکشی؟ عمر گفت: آری، و...».
و رنج‌های فاطمه(س) و علی به خاطر انحراف مردم از اسلام محمدی از آن روز آغاز شد و...
علی کسی نبود که فریب ابوسفیان و وعده‌های فریبندۀ او را بخورد و از راه حق، که در آن زمان حفظ وحدت مسلمین بود منحرف گردد

ادامه دارد....


به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie
#درسهایی_از_تاریخ

فضل الله صلواتی

🔻#امام‌علي(ع) در میان مردم به‌تنهايی راه می‌رفت، قراول، محافظ و نگهبانی نداشت، با مردم سخن می‌گفت و با آنها حرف می زد. او می‌خواست که خلیفگان هم‌سطح مردم باشند و نمی‌خواست که «عُلواً فی‌الاَرض» باشد. برتری‌جويی در زمین کار طاغوتیان بود. خلافت مقامی نیست که خلیفه را از مردم جداکند. خلافت مسئولیتی است که ازسوي مردم به خلیفه داده شده است، نه ازسوي عناصری چون معاویه، عایشه، طلحه، زبیر و خوارج، که بخواهند امام‌علي تابع نظر و مطیع دستورات آنها باشد.

#امام علی ع می‌فرماید: «اَما وَ الَّذی فَلََقَ الحَبَّه و بَرَأ النَسَمه»، به خدايی که دانه را شکافت و روح‌ها را آفرید، من که شیفتۀ این مقام‌ها و موقعیّت‌ها که گروهي برای رسیدن به آن دنیا را به خاک و خون می‌کشند و حق‌ها را ناحق و باطل‌ها را آشکار می‌کنند، نبودم، من به‌خاطر مردم این مسئولیّت را پذیرفتم، آنها که در صحنه بودند و مرا برای خلافت برگزیدند، حجّت را بر من تمام کردند «لَولا حُضُورُ الحاضِر و قِیامُ الحُجَّـ بوُجُودِ الناصر»، اگر نبود حضور مردم در صحنه و اگر نبود تمام‌شدن حجّت بر من، به‌خاطر داشتن یاور و اگر نبود پیمانی که خدا از علما گرفته که در برابر شکم‌خوارگی ظالم و گرسنگی مظلوم ساکت نمانند و بی‌تفاوت نباشند، من این خلافت را رها می‌کردم.
من آمده‌ام که این جهان‌خواران و ثروت‌اندوزان، اموال مردم را تیول خود قرار ندهند و مردم را به استضعاف نکشند. یک‌عده صاحب همه‌چیز باشند و اموال خلق را منحصر به خود كنند و دسته‌ای هیچ. این تبعیض و اختلاف اقتصادی جامعه، امتیاز طبقاتی، تضاد بین فقر و غنا، دو قطبی‌شدن جامعه به‌خاطر انحراف حکومت‌ها بود، چرا بنی‌امیّه و طرفدارانشان باید بهره‌های کلان از اموال بیت‌المال ببرند و اموال مردم را ببلعند و ازسويی دیگر در سراسر جوامع اسلامی گرسنگانی وجود داشته باشند که به نان شب محتاج باشند؟
امام علي(ع) می‌خواهد این تفاوت طبقاتی در جامعه نباشد. او این سلطه‌ها را عامل بی‌تقوايی و بی‌دينی می‌داند. #امام‌علي(ع) برای انجام اصلاحات، اجرای عدالت و کاربردی‌کردن احکام اسلام و حاکمیّت مساوات و برابری، قسط و عدل، خلافت را پذیرفته است. و اگر گروهی نگذارند و مانع شوند ديگر #‌‌امام‌علي(ع) خلافت را برای چه می‌خواهد؟ «و‌َلَاَ لْقیتُ حَبلََها عَلی غارِبها» آن را رها می‌کردم و افسارش را بر دوشش می‌انداختم. #امام‌علي(ع) که قدرت‌طلب و مقام‌پرست نیست، قدرت را برای خدمت به مردم و جلب رضایت خدا می‌خواهد، وگرنه بنا به فرمایش خودش، این مقام‌ها در نظر او از آب بینی بز، بی‌ارزش‌تر است و اگر نتواند کاری انجام دهد این حکومت فاقد ارزش است...

#حکومت_علوی
#عدالت_علوی



@antioligarchie