آنتی الیگارشی
7.7K subscribers
14.5K photos
5.31K videos
94 files
5.04K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
آنتی الیگارشی
⭕️در ۱۵ خرداد سال ۱۳۸۵ چه گذشت ؟! #قسمت_دوم حجت الاسلام شفیعی کیا 🔻در صورتیکه قرار بود افراد در ظاهری طلبه و پرسشگر از وی سؤال کنند و همان شب با قطعی شدن شروع سؤال توسط علی‌ابوترابی، قرار شد وی با دست گرفتن چند کاغذ و قلمی در دست شائبه‌ی کار دیگری غیر از…
⭕️ در ۱۵خرداد سال ۱۳۸۵ چه گذشت ؟
#قسمت_سوم

حجت الاسلام شفیعی کیا

🔻عمامه‌ام را که باز شده بود بستم و خواستم از در عقب خارج شوم که دوتنومند با لباس خدام کنارم آمدند، گفتند حاجی از این در بری بیرون میگیرنت بیا ما از در دیگه ردت کنیم مرا بردند وقتی به در سالن تشریفات رسیدم و #مهدی_رفسنجانی را خشمگین پشت شیشه در کوچک دیدم، شستم خبردار شد که آن دو خادم نیستند، البته یکی از این دو، خادم نمایی بود که در سفر سال۹۶ دکتر‌احمدی‌نژاد به حرم حضرت‌معصومه در زیارت ایشان و ارتباط مردم با وی اخلال می کرد.

عقب کشیدم و مقاومت کردم ولی آن دو خفتم کردند، برگشتم به اساتید حاضر در صف اول مثل آقایان میرباقری و هادوی‌تهرانی نگاه کردم و کمک خواستم گویا نشنیدند، البته پناهیان که ضد سیاست خارجه دکتر احمدی نژاد در خیابان زیاد پشت بلندگو می رفت نیز گفتند که از شبستان خارج شد تا ذخیره برای آینده باشد.

مهدی رفسنجانی کنار رفت و در باز شد، دو تنومند دیگر مرا داخل کشیدند، چفیه گردنم را یکی به دست پیچید و دیگر نتوانستم مقاومت کنم.

هنوز رفسنجانی که سخنرانی‌اش ناتمام مانده بود در سالن تشریفات بود، برای همین چهار مأمور مرا پشت در کوچک نگهداشتند، مهدی داشت سر شیخ اسد جعفری معاون وقت دادستان قم عربده میزد: گند زدید، بلد نیستید جمع کنید، چرا حاج آقا رو دعوت کردید؟
جعفری که حواسش به من نبود، گفت: مگه ما دعوت کردیم؟ می‌خواستید نیاد، خودتون اومدید. حالا هم چیزی نشده چارتا اراذل اوباش بودند که دستگیر شدند.

مهدی رفسنجانی کفرش درآمده بود با چشمانی ورقلمبیده و رگ‌های برآمده گردن برگشت دو دستی مرا نشان داد و فریاد کرد: کجا اراذل و اوباش اند؟ اینم مثل خودت آخونده!
جعفری برگشت نگاهم کرد و سری تکان داد و من هم از این نزاع که خستگی‌ام را در کرده‌بود خنده‌ام گرفت، و مهدی هم با خشم نگاهم کرد و به اتفاقِ رفسنجانی خارج شدند.

محوطه تشریفات به جز مأموران امنیتی و پیرمردی خادم کس دیگری نماند، روی میز تشریفات گیلاس‌ها و زردآلوها و موزها در دیس کریستال برق میزد و آب نیمه خورده رفسنجانی هم مانده بود، یکی از اطلاعاتی‌های حاضر گفت: شما رفاه‌طلب شدید و دنیا کورتان کرده و اگرنه میفهمیدید ۱۵خرداد را آیت‌الله رفسنجانی راه انداخته، گفتم: اون موقع چند سالش بوده؟! حاضرم اموالم را با اموال تو روی میز بریزم تا معلوم بشه کی دنیا کورش کرده.
صدای اذان بلند شد وضو داشتم، جانماز را از جیب در آوردم و نماز ظهر را شروع کردم، بعد نماز در حال تعقیبات بودم که مأموری میانسال با چشمانی سبز با خشم جلویم آمد و پایش را روی پرقبایم گذاشت تا نتوانم تکان بخورم، زانویش را به سمت صورتم پرتاب کرد عقب کشیدم به سینه‌ام خورد، عمامه‌ام را برداشت و با سیلی محکمی به صورتم زد که عینکم پرتاب شد و ...
چون قبل در شبستان به گردنم ضربات فلج کننده‌ای زده بودند قدرت تلافی نداشتم.

پیرمرد خادم که مرحوم شده است آمد جلوی آن مأمور با گریه التماس میکرد و می‌گفت: این شیخ محترمی است من میشناسمش، این کار را نکن.
همین قدری از سگی‌اش کاست.
به وی گفتم: همین‌جا رضاقلدر مرحوم بافقی رو به چوب بست اون قلدر توی موریس ستر عورتم نداشت و مُرد، ببین تو و شاهت چه عاقبتی دارید! البته حساب همه چیز را می‌کردم به جز غرق در استخرفرح!

این مأمور را در سفر سال۸۹ رهبر به قم که در شبستان زیرزمین فیضیه درجمع اساتید شام مهمان ایشان بودیم سر سفره آقا رو به روی خودم دیدم که معلوم بود از مسئولان عالی امنیتی قم است، ولی آنجا چه میگفتم؟

تمام نگرانی‌ام این بود که نکند مأموران حفاظت رفسنجانی یا عمال مهدی رفسنجانی مرا ببرند تهران، وقتی مأمورانی آمدند که مرا ببرند، گفتم: تا نگید از کجایید و کجا میبریدم نمی‌آیم، جوان‌ترشان گفت: اداره اطلاعات هستیم!
چون دولت احمدی‌نژاد بود کمی مطمئن‌تر بود.
اگر چه بعد فهمیدیم جناب محسنی اژه ای ساز خودش را می زند وکاری به احمدی نژاد ندارد، البته اداره اطلاعات مجبور به حفظ ظاهر بود، به خصوص که آقای احمدی نژاد گزارشی از اداره اطلاعات قم درباره ماجرا خواسته بود، برای همین اتفاقات سال۸۴ توسط اطلاعات خاتمی که برای طلابی که سی‌دی تبلیغی علیه رفسنجانی منتشر کرده بودند و روزهای زیادی مفقود شدند و سپس جسم مریض و نیمه جانشان را به خانواده داده بودند، الحمدلله برای ما پیش نیامد.

بازرسی بدنی‌ کردند و در ماشین بردنم و دو طرفم مأمور نشاندند.

با بدنی کوفته و کمی حیران دعای تفأل خواندم و لای قرآن باز کردم این آیه آمد:

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّىٰ جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كَارِهُون. ۴۸توبه

از قبل برای تو فتنه جویی کرده بودند و کارها را بر تو وارو ساختند، تا اینکه حق آمد و امرخدا ظاهر شد در حالی که برای آنان ناخوشایند بود.

پیام آرامبخشی بود.



#ادامه_دارد
@Shafieikia