#یادداشت
⭕️ یک بغل هیزم نذر کلیسا
✍مهدی تدینی
🔻برخی جملات به عظمت تاریخ است. طنین واژگانش در سر آدمی چنان میپیچد که صدای تبر در جنگلی مهآلود. کمر زیر بار این جملات خم میشود و برای آنکه سنگینی آن استخوانها را خرد نکند، باید خود را از زیر آوار واژگانش بیرون کشید. برای اینکه جملهای عظمت یابد، باید از دهان بزرگمردی در لحظهای تاریخی و در جدال میان مرگ و زندگی بیان شده باشد و در پس آن، همۀ بار هستی بر وجود آدمی سرازیر شود. یکی از این دست جملات را در آثار عرفانی ادبیات فارسی ــ و البته با معنایی معرفتشناختی ــ در «ذکر بر دار کردن #منصور_حلاج» داریم؛ آنجا که میخوانیم : «هر کس سنگی میانداخت؛ #شبلی موافقت را گِلی انداخت، حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آنکه آنها نمیدانند، معذورند؛ از او سختم میآید که او میداند که نمیباید انداخت.»
اما میخواهم در این نوشتار جملهای مستندتر و موثقتر را یادآوری کنم که از قضا گویندۀ این جمله نیز سرنوشتی مانند #منصور_حلاج یافت. اگر #حسین_منصور را بر دار کردند، او را دهان و دست بستند، بر کومۀ آتش نهادند تا شعلهها کالبدش را به تقاص گناهانی که اندیشهاش مرتکب شده بود، بسوزاند و خاکستر کند تا جهان از لوث وجود کفرآمیزش پالوده شود. میخواهم ذکر #جوردانو_برونو را بگویم، مردی که فهمیده بود زمین کانون جهان نیست، جهان بیکران است و لحظۀ آغاز و پایان ندارد و همۀ اینها با آموزههای کتاب مقدس ناسازگار بود.
#جوردانو_برونو (متولد ۱۵۴۸) از بیستوهشت سالگی از چنگال بیرحم تقدیر میگریخت. از ۱۵۷۶ که به دلیل شائبۀ ارتداد مجبور شد از ناپل فرار کند تا روزی که در ۱۵۹۲ دستگیر شد و به دخمه افتاد، شانزده سال به آوارگی در اروپا گذشت. همۀ آرزویش این بود که کرسی تدریسی در دانشگاهی داشته باشد و رسالههایش را منتشر کند و این درست همان چیزی بود که برای مردی دگراندیش در آن زمان مانند همخانه شدن با افعیان و عقربها بود. عصر جدالهای ایمانی بود و تشکیک در اصول دینی فرقهای از مسیحیت به زودی به تبعید و ارتداد میانجامید. چنین شد که بیخانمانی سهم #برونو از روزگار بود و ماندگارترین خانهای که یافت دخمهای تاریک بود، در انتظار مرگ. از شهری به شهری میرفت تا پایگاهی بیابد، از ژنو و زوریخ و پراگ تا ماربورگ و پاریس و لندن.
در فلسفه و الهیات و نجوم اندیشههای جدیدی مطرح میکرد و همۀ اینها بیش از همه برای کلیسای کاتولیک و دستگاه تفتیش عقاید ناگوار بود. #برونو حافظۀ خارقالعادهای داشت که به او در مباحث بسیار کمک میکرد و مردمان آن روزگار که سخت مایل بودند در پس هر استعداد شگرفی «جادوگری» ببینند، حافظۀ شگفتآور او را مصداق جادوگری میدانستند. اما او فنونی برای تقویت حافظه داشت تا بتواند انبوهی از دادهها را به یاد سپرد و کتابی هم در این باره نوشت.
مدتی بود وسوسه شده بود به ایتالیا بازگردد. #زُوانه موچِنیگو، یکی از صاحبمنصبان ونیز، از او دعوت کرد نزد او رود تا روشهای تقویت حافظه را به او آموزش دهد، اما در اصل انتظار داشت چیزهایی جادویی از #برونو فراگیرد. وقتی به این آرزو نرسید، میان آنها شکرآب شد و وقتی #برونو قصد داشت ونیز را ترک کند، #موچنیگو #برونو را لو داد. او بازداشت شد و این آغاز هشت سال دخمهنشینیاش بود.
#برونو یک سال بعد تحویل رم شد. هفت سال در دخمه به اسارت گذشت تا مقدمات تفتیش و محاکمهاش فراهم آید. در نهایت حاضر نشد از برخی از نظریات اصلی خود دست کشد و دادگاه محکومش کرد. آن جملۀ سترگی که قصد داشتم روایت کنم، درست برای زمانی است که دادگاه حکم او را اعلام میکند. #برونو آن لحظه میگوید: «وحشت شما هنگام ابلاغ حکم بیشتر از وحشت من هنگام دریافت حکم است!»
#برونو به ارتداد و جادوگری متهم شد، از کلیسا طرد شد، آثارش ممنوع شد و باید در ملأعام پارهپاره و سوزانده میشد. او تحویل فرماندار رم شد و دادگاه شهر اکنون باید سرنوشت او را تعیین میکرد که چیزی مگر سوزاندن او بر کومۀ آتش نبود. هفدهم فوریۀ ۱۶۰۰ #برونوی پنجاهودوساله را که هشت سال دخمهنشینی سخت رنجورش کرده بود، دستبسته به بالای سکوی اعدام آوردند. دهانش را بستند تا مردم را خطاب قرار ندهد. آتش زبانه کشید و جسم #برونو را خاکستر کرد، اما اندیشه را بر هیچ کومهای نتوان سوزاند...
درست چهارصد سال بعد، در سال ۲۰۰۰، #پاپ_ژان_پل_دوم اعلام کرد محاکمۀ #جوردانو_برونو ناعادلانه بوده است؛ گفت: حتی مردان کلیسا هم به نام ایمان به راهی رفتهاند که با اناجیل سازگار نیست. اما چهارصد سال زمان زیادی است برای اعتراف به اشتباه...
در پیوست مجسمۀ #برونو را میبینید که امروز همانجایی است که تنش را سوزاندند.
https://t.me/antioligarchie/25282
@antioligarchie
#یادداشت
⭕️ یک بغل هیزم نذر کلیسا
✍مهدی تدینی
🔻برخی جملات به عظمت تاریخ است. طنین واژگانش در سر آدمی چنان میپیچد که صدای تبر در جنگلی مهآلود. کمر زیر بار این جملات خم میشود و برای آنکه سنگینی آن استخوانها را خرد نکند، باید خود را از زیر آوار واژگانش بیرون کشید. برای اینکه جملهای عظمت یابد، باید از دهان بزرگمردی در لحظهای تاریخی و در جدال میان مرگ و زندگی بیان شده باشد و در پس آن، همۀ بار هستی بر وجود آدمی سرازیر شود. یکی از این دست جملات را در آثار عرفانی ادبیات فارسی ــ و البته با معنایی معرفتشناختی ــ در «ذکر بر دار کردن #منصور_حلاج» داریم؛ آنجا که میخوانیم : «هر کس سنگی میانداخت؛ #شبلی موافقت را گِلی انداخت، حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آنکه آنها نمیدانند، معذورند؛ از او سختم میآید که او میداند که نمیباید انداخت.»
اما میخواهم در این نوشتار جملهای مستندتر و موثقتر را یادآوری کنم که از قضا گویندۀ این جمله نیز سرنوشتی مانند #منصور_حلاج یافت. اگر #حسین_منصور را بر دار کردند، او را دهان و دست بستند، بر کومۀ آتش نهادند تا شعلهها کالبدش را به تقاص گناهانی که اندیشهاش مرتکب شده بود، بسوزاند و خاکستر کند تا جهان از لوث وجود کفرآمیزش پالوده شود. میخواهم ذکر #جوردانو_برونو را بگویم، مردی که فهمیده بود زمین کانون جهان نیست، جهان بیکران است و لحظۀ آغاز و پایان ندارد و همۀ اینها با آموزههای کتاب مقدس ناسازگار بود.
#جوردانو_برونو (متولد ۱۵۴۸) از بیستوهشت سالگی از چنگال بیرحم تقدیر میگریخت. از ۱۵۷۶ که به دلیل شائبۀ ارتداد مجبور شد از ناپل فرار کند تا روزی که در ۱۵۹۲ دستگیر شد و به دخمه افتاد، شانزده سال به آوارگی در اروپا گذشت. همۀ آرزویش این بود که کرسی تدریسی در دانشگاهی داشته باشد و رسالههایش را منتشر کند و این درست همان چیزی بود که برای مردی دگراندیش در آن زمان مانند همخانه شدن با افعیان و عقربها بود. عصر جدالهای ایمانی بود و تشکیک در اصول دینی فرقهای از مسیحیت به زودی به تبعید و ارتداد میانجامید. چنین شد که بیخانمانی سهم #برونو از روزگار بود و ماندگارترین خانهای که یافت دخمهای تاریک بود، در انتظار مرگ. از شهری به شهری میرفت تا پایگاهی بیابد، از ژنو و زوریخ و پراگ تا ماربورگ و پاریس و لندن.
در فلسفه و الهیات و نجوم اندیشههای جدیدی مطرح میکرد و همۀ اینها بیش از همه برای کلیسای کاتولیک و دستگاه تفتیش عقاید ناگوار بود. #برونو حافظۀ خارقالعادهای داشت که به او در مباحث بسیار کمک میکرد و مردمان آن روزگار که سخت مایل بودند در پس هر استعداد شگرفی «جادوگری» ببینند، حافظۀ شگفتآور او را مصداق جادوگری میدانستند. اما او فنونی برای تقویت حافظه داشت تا بتواند انبوهی از دادهها را به یاد سپرد و کتابی هم در این باره نوشت.
مدتی بود وسوسه شده بود به ایتالیا بازگردد. #زُوانه موچِنیگو، یکی از صاحبمنصبان ونیز، از او دعوت کرد نزد او رود تا روشهای تقویت حافظه را به او آموزش دهد، اما در اصل انتظار داشت چیزهایی جادویی از #برونو فراگیرد. وقتی به این آرزو نرسید، میان آنها شکرآب شد و وقتی #برونو قصد داشت ونیز را ترک کند، #موچنیگو #برونو را لو داد. او بازداشت شد و این آغاز هشت سال دخمهنشینیاش بود.
#برونو یک سال بعد تحویل رم شد. هفت سال در دخمه به اسارت گذشت تا مقدمات تفتیش و محاکمهاش فراهم آید. در نهایت حاضر نشد از برخی از نظریات اصلی خود دست کشد و دادگاه محکومش کرد. آن جملۀ سترگی که قصد داشتم روایت کنم، درست برای زمانی است که دادگاه حکم او را اعلام میکند. #برونو آن لحظه میگوید: «وحشت شما هنگام ابلاغ حکم بیشتر از وحشت من هنگام دریافت حکم است!»
#برونو به ارتداد و جادوگری متهم شد، از کلیسا طرد شد، آثارش ممنوع شد و باید در ملأعام پارهپاره و سوزانده میشد. او تحویل فرماندار رم شد و دادگاه شهر اکنون باید سرنوشت او را تعیین میکرد که چیزی مگر سوزاندن او بر کومۀ آتش نبود. هفدهم فوریۀ ۱۶۰۰ #برونوی پنجاهودوساله را که هشت سال دخمهنشینی سخت رنجورش کرده بود، دستبسته به بالای سکوی اعدام آوردند. دهانش را بستند تا مردم را خطاب قرار ندهد. آتش زبانه کشید و جسم #برونو را خاکستر کرد، اما اندیشه را بر هیچ کومهای نتوان سوزاند...
درست چهارصد سال بعد، در سال ۲۰۰۰، #پاپ_ژان_پل_دوم اعلام کرد محاکمۀ #جوردانو_برونو ناعادلانه بوده است؛ گفت: حتی مردان کلیسا هم به نام ایمان به راهی رفتهاند که با اناجیل سازگار نیست. اما چهارصد سال زمان زیادی است برای اعتراف به اشتباه...
در پیوست مجسمۀ #برونو را میبینید که امروز همانجایی است که تنش را سوزاندند.
https://t.me/antioligarchie/25282
@antioligarchie
#تلنگر
🔻 #منصور_حلاج را به وقت ظهر و در ماه صیام (رمضان) [از ] میان[محله]جذامیان مقصدی بود.[جذامیان به او ] گفتند : " بیا تا چیزی بخوریم ". بنشست و به اکرام همی بخوردند. دمی رفت و به وقت افطار گفت : "[خدایا این روزه را]بپذیر" . مریدی گفت : " دیدیم[که روزه]شکستی " ! گفت: " روزه شکستیم و دل نشکستیم"
@antioligarchie
🔻 #منصور_حلاج را به وقت ظهر و در ماه صیام (رمضان) [از ] میان[محله]جذامیان مقصدی بود.[جذامیان به او ] گفتند : " بیا تا چیزی بخوریم ". بنشست و به اکرام همی بخوردند. دمی رفت و به وقت افطار گفت : "[خدایا این روزه را]بپذیر" . مریدی گفت : " دیدیم[که روزه]شکستی " ! گفت: " روزه شکستیم و دل نشکستیم"
@antioligarchie